عمر پستهای مهم سیاسی و اجتماعی را اداره میکند
و انسانهای آگاه بر این مطلب واقف هستند که عمر اضافه بر اینکه سمت فرماندهی نیروها [۱۲۲]و سمت سفارت امور خارجه قبایل [۱۲۳]قریش را بعهده دارد، همچنین عموم قبائل عرب در حل اختلافات و منازعات خویش قضاوتهای عادلانه او را میپذیرند، [۱۲۴]و تعجبی هم ندارد که عمر در سن بیست و هفت سالگی همه این پستهای حساس را بدست آورده، و با کمال قدرت و بصیرت آنها را اداره میکند، زیرا عمر علاوه بر سواد و معلومات جامعه شناسی و هنر شمشیرزنی و سوارکاری و تیراندازی و هوش و درک فوق العاده، از یک طرف پدرش خطاب مانند نفیل (جد عمر) سالها پستهای سفارت قریش و داوری اختلافات مهم قبایل را اداره کرده است، [۱۲۵]و از طرف دیگر (حَنتَمِه) مادرش، دختر هشام بن مُغیره است، و مغیره علاوه بر اینکه سالها فرمانده سپاه بنی مخزوم بوده است و لقب (صاحِبُ اَعِنَّه) را یافته است، [۱۲۶]در میان قریش با قضاوتهای عادلانه و راهیابیهای داهیانه محبوب همگان بوده است و همین مغیره بود که از قربانی کردن (عبدالله) مصرانه جلوگیری نمود، از راه فدیه و ذبح شترها عبدالمطلب را به وفای نذر خویش راهنمایی کرد، [۱۲۷]و برخاستن عمر از این خانوادهها، باضافه تأثیرات سواد و مطالعه، [۱۲۸]و تأثیر مسافرتهای خارجی، [۱۲۹]ایجاب میکند که در این سالها بیشتر بفکر شئونات ملی و مسائل اجتماعی اعراب باشد، و همین یک مرتبه هم که برای افتتاح مراسم بازار عکاظ حاضر نشده است علتش این است که با توجه باصل (اوّلیت و اولویتها) عمر خاموش کردن آتش یک جنگ داخلی را بر حضور خویش در این مراسم ترجیح داده است.
بالاخره مراسم بازار عکاظ در سال چهارم در غیاب عمر افتتاح مییابد و قسمتهایی از مراسم آن برگزار میگردد، اما ناگهان مراسم متوقف و جوش و خروش و قهقههها خاموش گشته، [۱۳۰]و پیرمردان عرب دستها را لبه چشمان پف کرده خود ساخته و عموماً به نقطه دوری از راه مکه به بازار عکاظ، نگاه میکنند، نخست جوانان، و چند ثانیه بعد پیرمردان فریاد میزنند آمد! آری خودش هست، عمر است، اما چقدر تند اسب سیاهش بال گرفته است! و پس از چند ثانیه عمر سینه غبار صحرا را شکافته، و اسب شبرنگ خود را در حاشیه میدان مراسم، با زدن یک دهنه در جا متوقف میکند، ودر میان طنین هلهلهها و غریو شادیها بچالاکی از اسب پیاده گشته، و در چند جمله کوتاه موفقیت خود را در خاموش کردن آتش جنگ قبایل بازگو مینماید و در حالیکه تبسمی بر لب دارد و از محبوبیت خویش در میان مردم شادمان و بادی به غبغب انداخته است، در محلی مینشیند و با متانت و وقار به قصاید شعرای معروف، و اشعار حماسی رجز خوانان گوش میدهد و مراسم ادامه مییابد، در این هنگام یکی از پیرمردان زندهدل، که روبروی عمر نشسته است و بجای استماع اشعار حماسی در چهره و قیافه او خیره شده است، بعد از مدتی تامّل و حساب چیزهایی که در دل خود دارد، ناگاه سرش را بطرف پیرمردی دیگر که در پهلویش نشسته میچرخاند و زیر گوشی باو میوید: «من خصوصیات و آثار و علائمی را در این شخص (و اشاره به عمر میکند) مشاهده میکنم، طبق قوانین قیافه شناسی باید یکی از نوابغ [۱۳۱]روزگار باشد! و در حالیکه از تعجب سرش را چند مرتبه تکان میدهد، زیر گوشی همین خصوصیات و آثار و علائمی را که در عمر مشاهده کرده است باین ترتیب توضیح میدهد.
[۱۲۲] فاروق اعظم، ج۱،ص:۳۳. [۱۲۳] حیاة عمر، ص:۱۴، و تاریخ الخلفاء، ص:۴۲ و استیصاب، ج۲، ص۴۵۹. [۱۲۴] عبقریه عمر، عقاد، ص:۴۸۳. [۱۲۵] عبقریه عمر، عقاد، ص۴۸۸. [۱۲۶] فاروق اعظم، هیکل، ج۱، ص۳۲. [۱۲۷] همان. [۱۲۸] فتوح البلدان بلاذری، ص۴۷۱ و الفاروق، شبلی نعمانی، ج۱، ص۳۴ و فاروق اعظم، ص:۳۵ که میگوید« استفادههایی که عمر بوسیله مطالعه کتب عصر خویش بدست میآورد...». [۱۲۹] الفاروق، شبلی نعمانی، ج۱، ص:۳۴. [۱۳۰] فاروق اعظم، ج۱، ص:۲۸. [۱۳۱] دانشمند محقق مصری، استاد محمود عقاد، در کتاب (عبقریه عمر) ص:۴۸۱، از یک دانشمند نابغه شناس ایتالیایی بنام (لومبروذو) خصوصیات روحی و آثار علائم ظاهری تمام نوابغ جهان را نقل کرده سپس آنها را در عمر بن خطاب نشان داده است.