داستان جبلة الایهم
بعد از آزاد شدن شهرهای شام و فرار هراکلیوس، قبایل و عشایر عرب شام دسته دسته به سوی ابوعبیده شتافته و دین اسلام را قبول میکنند و جبلة الایهم نیز که به نام یکی از شاهان عرب بر منطقه بنیغسّان حکومت میکند بعد از مکاتبه با ابوعبیده، قبول اسلام خود و همه بنیغسان را اعلام و تقاضا مینماید که همراه جمعی امیرالمؤمنینسرا در مدینه ملاقات کند. ابوعبیده مراتب را به امیرالمؤمنینسگزارش میکند [۹۷۳]و بعد از موافقت امیرالمؤمنینس، جَبَله همراه پانصد تن [۹۷۴]از اقوام و نزدیکان خویش از منطقه بنیغسان به سوی مدینه رهسپار میگردد و امیرالمؤمنینسقبلاً مسلمان شدن و آمدن شاه عرب غسانی به مدینه را به مردم خبر داده و به آنها دستور داده است که از این مهمان عزیز خویش به گرمی پذیرایی کنند، و در لحظات ورود جبله به مدینه، زن و مرد و بزرگ و کوچک شهر از خانههای خویش بیرون آمده و با حالتی از مسرت و شادی ورود موکب باشکوه شاه اعراب غسانی را نظاره میکنند، یک صد سوار مسلح [۹۷۵]حریرپوش سپاه جبله را اسکورت مینمایند عموماً دم اسبهایشان را گره زده و قلادههای طلا و نقره را بر آنها آویزان کردهاند و جبله در حالی که تاج طلایی بر سر و گوشوارههایی از طلا و الماس و زمرد بر او آویزان است [۹۷۶]، در طنین و زمزمه رختهای طلا و نقره اسبسواران خویش در حال حرکت به خوشآمدگویی مردم جواب میگوید و در مقابل در مسجد از اسب پیاده گشته و امیرالمؤمنینسبه گرمی او را خوشآمد میگوید و کمال محبت را نسبت به او اظهار میدارد و او را پهلوی خویش مینشاند [۹۷۷]و جبله مدتی در مدینه میماند و در موسم حج همراه امیرالمؤمنینسبرای انجام دادن مراسم حج به مکه میرود و در اثنای طواف کعبه دامن پیراهنش زیر پای مردی از بنیفَزازه گیر میکند و جبله به حالت نیمخیز در میآید و علاوه بر احساس درد، این عمل را نوعی از توهین نسبت به خود تلقی میکند و یک سیلی چنان سختی بر روی آن مرد مینوازد که از بینی او خون جریان [۹۷۸]مییابد و مرد بنیفزازی شکایت او را پیش امیرالمؤمنینسمیبرد و امیرالمؤمنینسفوراً جبله را احضار و به شرح زیر از او بازجویی به عمل میآورد:
ـ این مرد فزازی میگوید تو با زدن سیلی خون از بینی او جاری کردهای.
ـ بلی، اما او بر دامن پیراهن من پا نهاده بود.
ـ چون تو به جرم خویش اعتراف کردی یا باید او تو را ببخشد [۹۷۹]یا از تو انتقام میگیرم
ـ به چه مجوز انتقام او را از من میگیری؟ در حالی که او یک نفر رعیت و من دارای مقام شاهی هستم [۹۸۰]!
ـ دین اسلام هر دوی شما را از حیث حقوق برابر و مساوی کرده است تو از هیچ جهت نمیتوانی بر دیگری برتری داشته باشید جز از راه تقوی.
ـ من گمان کردم که با قبول دین اسلام عزت و آقایی و بزرگواریم بیشتر میشود.
ـ این حرفها را بس کن، اگر این مرد به تو رضایت ندهد حتماً از تو انتقام میگیرم به او دستور میدهم یک سیلی سختی را بر چهره تو بنوازد [۹۸۱].
ـ بنابراین من به دین خود برمیگردم.
ـ اگر بعد از قبول دین اسلام به دین خود برگردی گردنت را میزنم زیرا مرتد طبق قوانین دین اسلام کشته میشود.
ـ پس به من اجازه دهید که امشب با خود بیندیشم و راهی را انتخاب کنم.
امیرالمؤمنینسجبله را مهلت داد، اما در همان شب جبله با تمام همراهانش مخفیانه از مکه خارج و به سوی شام رهسپار میگردد [۹۸۲]و از ترس سپاه اسلام در شام هم نمیماند و به سوی (هرقل) در قسطنطنیه میشتابد.
البته جبله با نیرنگ و دروغ توانست که از چنگ عدالت فاروق اعظمسرهایی یابد، اما داستان او به بهترین وجهی واقعیت برابری و مساوات اسلامی را تفسیر کرد، و زبان گویای این داستان در پشت اعصار و قرنها، بر مدعیان برابری و مساوات و رفع تبعیض طبقاتی، فریاد میکشد، که مساوات و برابری یعنی چه؟ و اجرای عدالت رفع تبعیض چه معنایی دارد، و ادعا و واقعیتها از کجا تا به کجا فاصله دارند؟!!
[۹۷۳]ـ اخبار عمر، طنطاوی، ص۲۰۶ و حیاة عمر، شبلی، ص۱۸۸ و الفاروق عمر، هیکل، ج۱، ص۲۴۳. [۹۷۴]ـ همان [۹۷۵]ـ همان [۹۷۶]ـ اخبار عمر، طنطاوی، ص۲۰۶ و حیاة عمر، شبلی، ص۱۸۸ و الفاروق عمر، هیکل، ج۱، ص۲۴۳. [۹۷۷]ـ الفاروق عمر، هیکل، ج۱، ص۲۴۳ و اخبار عمر، طنطاوی، ص۲۰۶ و حیاة عمر، شبلی، ص۱۸۸. [۹۷۸]ـ همان [۹۷۹]ـ همان [۹۸۰]ـ حیاة عمر، شبلی، ص۱۸۸ و الفاروق عمر، هیکل، ج۱، ص۲۴۳ و ۲۴۴ و اخبار عمر، طنطاوی، ص۲۰۶ و ۲۰۷. [۹۸۱]ـ همان [۹۸۲]ـ همان