آزادی بیحد و حصر مسلمانان در انتقاد از امیرالمؤمنینس
۱ـ حذیفه میگوید [۲۶۰۶]: «روزی به دیدار امیرالمؤمنینسرفتم و او را غمگین و نگران دیدم و علت را پرسیدم در جواب گفت: «از این بابت نگرانم که مرتکب اشتباهی شده باشم و مسلمانان به خاطر رعایت مقام، اشتباه مرا گوشزد نکرده باشند [۲۶۰۷]، گفتم از این بابت نگران نباشید به خدا قسم هرگاه ببینم که از راه حق منحرف شدهای فوراً بر تو فریاد میکشیم تا تو را بر راه راست میآوریم [۲۶۰۸]. امیرالمؤمنینساز شنیدن این جواب برق شادی بر چهرهاش ظاهر گشت و گفت: «خدا را سپاسگزارم که هرگاه راه کج را گرفتم یارانی دارم که مرا بر راه راست میآورند [۲۶۰۹]».
۲ـ روزی امیرالمؤمنینسبر بالای منبر گفت: ای جمعیت مسلمانان اگر من سرم به سوی دنیاپرستی [۲۶۱۰](سرش را مایل کرده بود) مایل کنم، شما چه خواهید کرد؟ یکی از مسلمانان از جای خود بلند شد و در جواب او گفت: «ما هم به شمشیرهایمان میگوییم [۲۶۱۱](اشاره به قطع گردن) این طور عمل کنند» امیرالمؤمنینسگفت: «یعنی گردن مرا میزنی [۲۶۱۲]؟!» در جواب گفت: «بلی گردن تو را میزنم [۲۶۱۳]» امیرالمؤمنینسگفت: «رحمت خدا بر تو باد و خدا را سپاس میکنم که در میان زیر دستانم افرادی هستند که هرگاه من راه را کج کردم مرا بر راه راست [۲۶۱۴]میآورند».
۳ـ امیرالمؤمنینسدر میان [۲۶۱۵]انبوهی از مردم گفت: «مسلمانان این قدرت و توانایی را دارند که فرمانروایی و حکومت خود را به مردی از خودشان بسپارند که اگر به راه راست رفت از او پیروی کنند و اگر مردم را به انحراف کشانید او را به قتل [۲۶۱۶]برسانند و طلحه که حاضر بود گفت: «خوب بود بگویی اگر مردم را به انحراف کشانید او را عزل کنند نه این که بکشند» امیرالمؤمنینسگفت: «نه کشتن هم چنین زمامداری بهترین کیفر است تا جانشینان او عبرت بگیرند [۲۶۱۷]».
۴ـ روزی در میان جمعیت انبوهی مردی خطاب به امیرالمؤمنینسگفت: «از خدا بترس [۲۶۱۸]» و چند مرتبه این جمله را تکرار کند، یک نفر بر او فریاد کشید: «بس کن چه قدر میخواهی بدون دلیل امیرالمؤمنینسرا اذیت کنی [۲۶۱۹]؟!» امیرالمؤمنینسبه آن یک نفر گفت: «تو بس کن، بگذار مردم آزادانه [۲۶۲۰]حرف خود را بزنند، اگر مردم این نوع حرفها را خطاب به ما نگویند هیچ [۲۶۲۱]خیری ندارند و اگر ما هم این نوع حرفهای آنها را قبول نکنیم خیری [۲۶۲۲]نداریم.
۵ـ امیرالمؤمنینسهمراه (جارود عبدی) از مسجد به سوی خانه رهسپار گردید و در عرض راه به زنی رسید و به او سلام کرد [۲۶۲۳]و آن زن پس از جواب دادن سلام گفت: «ای عمر بایست تا توصیههای کوتاهی به تو بکنم» امیرالمؤمنینسگفت: بگو، آن زن گفت: «به یاد دارم که تو را (عُمَیر [۲۶۲۴]= عمر کوچک) میگفتند و در بازار عکاظ با جوانان کشتی میگرفتی و زمانه طوری شد که تو را عمر گفتند سپس زمانه طوری شد که تو را امیرالمؤمنینسگفتند، درباره زیردستانت از خدا بترسید و این را بدانید که هر کسی از مرگ بترسد هیچ کار خیری را به تأخیر نخواهد انداخت [۲۶۲۵]، جارود گفت: بس کن چه جرأتی دارید که این حرفها را به امیرالمؤمنینسمیگویی؟! امیرالمؤمنینسبه جارود گفت: تو بس کن مگر تو نمیدانی این زن کیست؟ این زن خوله دختر [۲۶۲۶]حکیم است که خدا بر بالای همه آسمانها حرفهای او را شنید و به آنها اهمیت داد و عمر چه کاره است که به حرفهای او گوش ندهد [۲۶۲۷](منظور عمرسکلام خدای عزوجل ﴿قَدۡ سَمِعَ ٱللَّهُ قَوۡلَ ٱلَّتِي تُجَٰدِلُكَ فِي زَوۡجِهَا وَتَشۡتَكِيٓ إِلَى ٱللَّهِ وَٱللَّهُ يَسۡمَعُ تَحَاوُرَكُمَآۚ﴾[المجادلة: ۱] بود که در مورد خوله نازل شده بود.
۶ـ عِمران پسر سواده [۲۶۲۸]میگوید: «نماز صبح را با امیرالمؤمنینسخواندم که سوره اسراء را با سوره دیگر در نماز خواند و پس از خاتمه نماز به دنبال او راه افتادم، نگاهی به من کرد و گفت: گویی کاری به من داری؟ گفتم: بلی کاری به تو دارم، گفت: دنبال من بیا و وقتی وارد منزلش شد من هم به اجازه او وارد شدم، گفتم: «پندی دارم» گفت: «مرحبا به پندگوی [۲۶۲۹]سحرگاهان و شبانگاهان» گفتم: امتت بر چهار رفتار تو عیب میگیرند، (در این هنگام امیرالمؤمنینسسر تازیانه را به چانه نهاده و ته آن را به ران خویش تکیه داد) و گفت: بگویید. گفتم: «میگویند عمره را در ماههای حج احرام کردهای در صورتی که پیامبر ج [۲۶۳۰]و ابوبکرسچنین نکردهاند» در جواب گفت: «عمره در ماههای حج حلال است اما کسانی در ماههای حج عمره میکنند و آن را حج میپندارند و از حج که نوری از نورهای خداست محروم [۲۶۳۱]میمانند» گفتم درست گفتی آن گاه گفتم: مردم میگویند: «عمر متعه زنان را حرام کرده در صورتی که خدا روا داشته که با دادن یک مشت درهم تمتع گیریم و پس از سه روز جدا شویم»، در جواب گفت: «پیامبر خدا جبه هنگام ضرورت آن را حلال کرد [۲۶۳۲]، آن گاه مردم به گشایش رسیدند و خبر ندارم که کسی از مسلمانان به آن عمل کرده باشد و بدان بازگشته باشد اکنون هر که میخواهد با دادن یک مشت درهم زنی را به نکاح خود درمیآورد و پس از سه روز (اگر نتوانست او را نگهداری کند) از راه طلاق از او جدا شود [۲۶۳۳](بنابراین جایی برای متعه وجود ندارد) گفتم راست گفتی. گفتم: و کنیز را اگر فرزند آورد، بیآن که صاحبش او را آزاد کند، آزاد دانستهای [۲۶۳۴]، در جواب گفت: حرمتی را به حرمتی پیوستم و جز نیکی نمیخواستم از خدا آمرزش میخواهم [۲۶۳۵].
گفتم: «از خشونت تو با مردم و رفتار تند و سختگیرانه تو شکایت و شکوی دارند، در این هنگام امیرالمؤمنینستازیانه را برگرفت و دست بدان کشید و تا آخر بلند کرد [۲۶۳۶]، آنگاه گفت: من با پیامبر جبر یک شتر رفتم در غزای (قَرْقَرة الکُدْر) با پیامبرجبر یک شتر بودم، به خدا میچرانم و سیر میکنم، آب میدهم و سیراب میکنم با احمق خشونت [۲۶۳۷]میکنم مزاحم را توبیخ میکنم، از حرمت خویش دفاع میکنم، لجوج را میکشانم، رباینده را دنبال میکنم، توبیخ بسیار میکنم و کتک کمتر میزنم، عصا را بالا میبرم اما با دست پس میزنم [۲۶۳۸]، اگر چنین نبود معذور نبودم».
عمران میگوید: «وقتی این سخن به معاویه رسید گفت: «به راستی مردی است مردمشناس!»»
۷ـ صدها قواره از پارچههای یمنی برای پوشاک مسلمانان وارد شده بود، و امیرالمؤمنین س، آنها را یکی یکی [۲۶۳۹]بر مسلمانان تقسیم نمود و خودش نیز یکی از آنها را برداشت و پس از چند روز در حالی که دو قواره از آن پارچهها را یکی بر بالای دیگری پوشیده بود [۲۶۴۰]بر منبر ظاهر گردید و گفت: «رحمت خدا بر شما باد به من گوش بدهید» سلمان فارسی در حالی که از دیدن این دو قواره در لباس امیرالمؤمنینسبه شدت عصبانی شده بود از جای خود برخاست و به امیرالمؤمنینسگفت: «وَاللهُ لا نَسْمَعُ وَاللهُ لا نَسْمَعُ= به خدا گوش نمیدهیم به خدا گوش نمیدهیم [۲۶۴۱]» امیرالمؤمنینسگفت: «ابوعبدالله چرا و چه کار خلافی را مرتکب شدهام». سلمان گفت: «تو در مورد تقسیم قوارهها خود را از ما برتر شمردی زیرا هر یک از مسلمانان یک قواره دادی و برای خودت دو قواره برداشتهای و در حالی که هر دو قواره را یکی بر بالای یکی پوشیدهای [۲۶۴۲]آمدهای ما را پند و اندرز میدهی!» امیرالمؤمنینسدر میان جمعیت فریاد برآورد، کجا است عبدالله پسر عمر؟ عبدالله جواب داد: این جا هستم چه میفرمایی؟ امیرالمؤمنینسگفت: «یکی از این دو قوارهها مال کیست؟» گفت: مال من است. امیرالمؤمنینسبه سلمان گفت: ای [۲۶۴۳]ابوعبدالله تو درباره من قضاوت عجولانهای کردهای، من پیراهن کهنه خود را شستهام و جامه پسرم را تا خشک شدن پیراهنم عاریه گرفتهام، سلمان گفت: «حالا حرفهایت را بگو میشنویم و اطاعت میکنیم».
۸ـ روزی امیرالمؤمنینسدر خطبه جمعه گفت: «به هیچ کسی اجازه نمیدهیم که در عقد نکاح بیش از چهارصد درهم مهریه مقرر نماید [۲۶۴۴]» یک زن پهنبینی و نازیبا از میان زنان فریاد برآورد: «تو حق نداری مهریه را به این مقدار محدود کنید [۲۶۴۵]» امیرالمؤمنینسپرسید: «چرا مگر حرف نادرستی گفتهام؟» آن زن گفت: بلی حرف درستی نگفتی، زیرا قرآن میفرماید [۲۶۴۶]: ﴿وَءَاتَيۡتُمۡ إِحۡدَىٰهُنَّ قِنطَارٗا فَلَا تَأۡخُذُواْ مِنۡهُ شَيًۡٔاۚ﴾[النساء: ۲۰] اگر به یکی از زنان به عنوان مهریه به اندازه قنطار هم دادی (قنطار از قنطره [۲۶۴۷]به معنی پل و به معنی ثروت هنگفتی است که پلی است برای گذشتن از جهان محرومان و ورود به جهان پر از رفاه و خوشیهای ثروتمندان و برخی قنطار را چهل اوقیه طلا و حسن آن را هزار و دویست دینار (مثقال طلا شمردهاند) از این مهریه چیزی را برنداری» امیرالمؤمنینسبا شنیدن این آیه فوراً دستور خود را پس گرفت و به مردم گفت: «این زن درست گفت و دستور من صحیح نبود [۲۶۴۸]».
۹ـ روزی فاروقسامیرالمؤمنینسدر حالی وارد مسجد پیامبر جشد که حسان بن ثابت شعرهای خود را برای جمعی میخواند، امیرالمؤمنینسبر او فریاد کشید: «از مسجد بیرون بروید مگر مسجد جای شعر خواندن [۲۶۴۹]است؟» حسان بر او فریاد کشید: «من در همین جا در حضور کسی شعر خواندهام که تو قابل مقایسه با او نیستی» امیرالمؤمنینسسر خود را پائین انداخت [۲۶۵۰]و دنبال کارش رفت.
۱۰ـ امیرالمؤمنینسشنیده بود که عبدالله بن عباس (جوان بیست ساله) در غیاب او مطالب ناخوشایندی را گفته است روزی با او به بحث نشست و بعد از جر و بحث و جدل زیاد با یکدیگر درباره کسانی که استحقاق خلافت را دارند و کسانی که استحقاق خلافت [۲۶۵۱]را ندارند امیرالمؤمنینسگفت: «این مطلب درست است که تو گفتهای؟ قریش بر تو حسد بردهاند و خلافت را جابرانه و ظالمانه از تو غضب کردهاند [۲۶۵۲]!»
عبدالله بن عباس گفت: «این که گفتی ظالمانه [۲۶۵۳]و جابرانه، آری این مطلبی است که همه خردمندان و بیخردان از آن آگاه هستند و این که گفتی حسادت عامل این ظلم و ستم بوده است این هم صحیح است زیرا ما فرزندان آدم÷هستیم و هم چنان که او مورد حسد واقع گردید، ما هم مورد حسادت [۲۶۵۴]واقع شدهایم (با توجه به این که این جوان احساساتی از آزادی بیان سوءاستفاده کرده بود (البته اگر این روایت صحیح باشد!) و خلافت ابوبکرسو عمرسرا بدون رضایت حتی یک نفر عمداً ظالمانه و جابرانه خوانده بود و در تشبیه خویش به آدم÷خود را به عنوان یک پیامبر جو ابوبکرسو عمرسرا ابلیس (نعوذ بالله) نشان داده بود) امیرالمؤمنینسدر یک حالی از عصبانیت در جواب او گفت: «هیهات [۲۶۵۵]، هیهات» این حرفها چقدر از واقعیت دور هستند نه ما آن چنانیم و نه تو این چنین هستی که گفتی و بلکه دلهای شما را ای بنیهاشم حسادت فراگرفته است (که از مقابله به مثل هم چیزی کمتر و از اشارههای زننده خالی بود) ولی ابن عباس حمله دومی را آغاز نمود و با یک عبارت طنزآمیز و زننده گفت: «مواظب باش ای امیرالمؤمنینس [۲۶۵۶]! قلب مردمانی را به حسادت و آلودگی توصیف نکنید در حالی که خدا قلب آنها را پاک و مطهر اعلام فرموده است و قلب پیامبر خدا جیکی از قلبهای بنیهاشم [۲۶۵۷]است» امیرالمؤمنینسمیتوانست بگوید: «بحث ما درباره خلافت و خطاب من با تو بود من گفتم قلب شما بنیهاشم حسادت دارد و حرفی که درباره خلافت و خطاب به تو گفته شود چه ربطی به رسولالله دارد که خدا او را به پیامبری همه جهانیان برگزیده است وانگهی قلبهای افراد عادی بنیهاشم نیز عموماً پاک و مطهر نبودهاند، زیرا ابولهب خود از بنیهاشم بوده است اما امیرالمؤمنینسچون میدید که این جوان احساساتی از بحث آزادانه سوءاستفاده میکند و حرفها او را تحریف و با اشاره و ایماء او را به کفر و بیایمانی نسبت میدهد به او گفت: «برو در جای خودت بنشین به خدا من همو اره موقعیت تو را گرامی میدارم و کاری را دوست دارم که تو را مسرور و دلشاد کند [۲۶۵۸]، ابن عباس به جای عذرخواهی گفت: «من بر شما و بر هر مسلمانی حقی را [۲۶۵۹]دارم که هر کس آن را رعایت کند به وظیفه خود عمل کرده [۲۶۶۰]». در این اثنا امیرالمؤمنینساز جای خود برخاست و به دنبال کارهای خود رفت.
[۲۶۰۶]ـ منهاج القاصدین، ص۱۳۴. [۲۶۰۷]ـ همان [۲۶۰۸]ـ همان [۲۶۰۹]ـ همان [۲۶۱۰]ـ الریاض النضره، ج۲، ص۵۰، به نقل اخبار عمر، ص۳۵۸. [۲۶۱۱]ـ همان [۲۶۱۲]ـ الریاض النضره، ج۲، ص۵۰، به نقل اخبار عمر، ص۳۵۸. [۲۶۱۳]ـ همان [۲۶۱۴]ـ همان [۲۶۱۵]ـ تاریخ ابن اثیر، الکامل، ج۳، ص۱۶۰. [۲۶۱۶]ـ همان [۲۶۱۷]ـ همان [۲۶۱۸]ـ الخراج، ص۱۴، به نقل اخبار عمر، ص۲۸۴. [۲۶۱۹]ـ همان [۲۶۲۰]ـ الخراج، ص۱۴، به نقل اخبار عمر، ص۲۸۴. [۲۶۲۱]ـ همان [۲۶۲۲]ـ همان [۲۶۲۳]ـ عقد الفرید، ص۲۱۶ و سامرات، ج۲، ص۱۰۳ و نهایه الادب، ج۳، ص۲۴۵. [۲۶۲۴]ـ همان [۲۶۲۵]ـ همان [۲۶۲۶]ـ همان [۲۶۲۷]ـ عقد الفرید، ص۲۱۶ و سامرات، ج۲، ص۱۰۳ و نهایه الادب، ج۳، ص۲۴۵ و مختصر منهاج القاصدین، ص۱۲۸، به نقل اخبار عمر، ص۳۵۶. [۲۶۲۸]ـ تاریخ طبری، ج۵، ص۲۰۶۳ و ۲۰۶۴. [۲۶۲۹]ـ همان [۲۶۳۰]ـ همان [۲۶۳۱]ـ همان [۲۶۳۲]ـ تاریخ طبری، ج۵، ص۲۰۶۳ و ۲۰۶۴. [۲۶۳۳]ـ همان [۲۶۳۴]ـ همان [۲۶۳۵]ـ همان [۲۶۳۶]ـ همان [۲۶۳۷]ـ همان [۲۶۳۸]ـ همان [۲۶۳۹]ـ ریاض النضره، ج۲، ص۵۶ و ابن الجوزی، ص۱۲۷، به نقل اخبار عمر، ص۱۷۳ و خلافت و ملوکیت، ص۱۱۰. [۲۶۴۰]ـ همان [۲۶۴۱]ـ همان [۲۶۴۲]ـ همان [۲۶۴۳]ـ همان [۲۶۴۴]ـ تفسیر ابن کثیر، ج۱، ص۴۶۷، به نقل خلافت و ملوکیت، ص۱۱۰ و عبقریات، عقاد، ص۶۸۰. [۲۶۴۵]ـ همان [۲۶۴۶]ـ همان [۲۶۴۷]ـ این توضیح از قاموس قرآن کلمه (قنطار) نقل گردیده است. [۲۶۴۸]ـ تفسیر ابن کثیر، ص۴۶۷، به نقل خلافت و ملوکیه، ص۱۱۰ و عبقریات، عقاد، ص۶۸. [۲۶۴۹]ـ اغانی، ج۴، ص۶ و العمده، ج۱، ص۱۵، به نقل اخبار عمر، ص۲۷۹. [۲۶۵۰]ـ همان [۲۶۵۱]ـ الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۶۳ و تاریخ طبری، ج۵، ص۲۰۶۰ و ۲۰۶۱. [۲۶۵۲]ـ همان [۲۶۵۳]ـ تاریخ الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۶۴ و تاریخ طبری، ج۵، ص۲۰۶۱ و ۲۰۶۲. [۲۶۵۴]ـ همان [۲۶۵۵]ـ تاریخ الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۶۴ و تاریخ طبری، ج۵، ص۲۰۶۱ و ۲۰۶۲. [۲۶۵۶]ـ همان [۲۶۵۷]ـ تاریخ طبری، ج۵، ص۲۰۶۱ و تاریخ الکامل، ج۳، ص۶۴ و ۶۵. توجه: این بحث و مناظره فاروق و ابن عباس ظاهراً از محصولات دوره عباسیان است و به خاطر یک هدف سیاسی ساخته شده است ولی اگر صحیح باشد بالاترین دلیل بر آزادیخواهی فاروق میباشد. [۲۶۵۸]ـ تاریخ طبری، ج۵، ص۲۰۶۱ و تاریخ الکامل، ج۳، ص۶۴ و ۶۵. توجه: این بحث و مناظره فاروق و ابن عباس ظاهراً از محصولات دوره عباسیان است و به خاطر یک هدف سیاسی ساخته شده است ولی اگر صحیح باشد بالاترین دلیل بر آزادیخواهی فاروق میباشد. [۲۶۵۹]ـ همان [۲۶۶۰]ـ همان