چند خبر از جبهه شرق (ایران)
سال بیستم [۱۶۱۸]هجری است و چهار سال [۱۶۱۹]است عملیات جنگی در این جبهه متوقف گردیده است، زیرا پس از سقوط مدائن پایتخت شاهنشاهی و آزاد کردن بینالنهرین و استانهای جنوبی ایران، امیرالمؤمنینسپیشرفت بیشتر سپاه اسلام را متوقف و به سرداران سپاه دستور داده است که در مناطق آزاد شده به عمران و آبادی و گسترش عدالت اجتماعی و تقویت هر چه بیشتر بنیه نظامی و استقرار حاکمیت اسلام در این مناطق بپردازند و امیرالمؤمنینسدر این مدت نه تنها درصدد حمله به ایران نیست، بلکه آرزویش این است که ایران نیز به سپاه اسلام حمله نکند و حتی جنگ دفاعی نیز رخ ندهد و در یکی از دعاهایش گفته است: «کاشکی در بین ما و در بین آنها کوههایی از آتش فاصله میشد و هیچ گونه برخورد نظامی به وجود نمیآمد [۱۶۲۰]» و یزدگرد نیز در این مدت از حمله به سپاه اسلام خودداری میکند و منتظر است سپاه اسلام با یک عامل خارجی و در جنگ با ارتش مقتدر روم تضعیف شود یا با یک عامل داخلی از قبیل مرگ امیرالمؤمنینسیا کودتای نظامی یا اختلافات سرداران دچار یک حالتی از ضعف و زبونی گردد و هنگامی که سپاه اسلام از مرزهای شام و فلسطین گذشت و شهرهای مصر را نیز یکی بعد از دیگری آزاد نمود و نیروهای خود را در مرزهای تونس و نوبه و حبشه مستقر نمود، معلوم شد که عامل خارجی و نبرد با ارتش روم سپاه اسلام را بیش از پیش مقتدرتر کرده است اما در پایان این مدت و در سال بیستم هجری، درباره عوامل داخلی خبری شبیه کودتای نظامی به وسیله سعد بن وقاص فرمانده کل سپاه اسلام در جبهه شرق به اطلاع یزدگرد رسید و یزدگرد به محض اطلاع از این خبر بخش عظیمی از ارتش ایران را در شهر نهاوند [۱۶۲۱]متمرکز [۱۶۲۲]و خود را برای حمله به سپاه اسلام آماده نموده ولی اثر از کودتای نظامی در سپاه اسلام ظاهر نگردید و معلوم شد قضیه در حد شکوای جمعی از عملکرد سعد بن وقاص بوده و امیرالمؤمنینساو را به مدینه احضار نموده و او را از فرماندهی کل عزل و در مدینه اسکان داده است، و در همین اثنا از طرف عمار بن یاسر یکی از فرماندهان پادگان کوفه درباره توطئه جدید یزدگرد نامهای به این مضمون به امیرالمؤمنینسمیسد [۱۶۲۳]: «یزدگرد تمام فرماندهان و سران نظامی ارتش ایران را به ستاد فرماندهی جدید خویش در شهر ری دعوت نموده است و خطورت موقعیت ایران را برای آنها تشریح کرده است و در ضمن گفته است: «مملکت ایران به کلی در خطر افتاده است و اگر اقدامات سریع و مؤثری به عمل نیاید تمام ایران به تصرف اعراب درمیآید زیرا محمدجپیامبر اعراب جز ارسال یک نامه کاری به کشور ما نداشت [۱۶۲۴]، و ابوبکرسجانشین او نیز جز یک رشته حرکات در سرحدات بینالنهرین، کاری به حاکمیت ما نداشت اما عمرسجانشین او تا آن جا به کشور ما چشم طمع دوخته است [۱۶۲۵]که پس از تسخیر تمام بینالنهرین و اشغال پایتخت شاهنشاهی و تسخیر استانهای جنوبی، باز بای تسخیر بقیه ایالتها و ولایتهای ایران بزرگ اندیشههایی در سر و برنامههایی در دست دارد و اگر در همین روزها سپاه ایران با قدرت و قاطعیت به پایگاههای نظامی او در کوفه و بصره حمله نکند و قدرت حرکت و پیشرفت را از آنها سلب نکند دیری نمیپاید که تمام شهرهای مرکزی و مرزی ایران بزرگ میدان تاخت و تاز آنها واقع میشود و دیگر نامی از ایرانیان و شرافت ملی آنها و اثری از شکوه و عظمت ایران باقی نخواهد ماند [۱۶۲۶]و ملت نجیب ایران برای همیشه اسیر اعراب سر و پا برهنه و غارتگر خواهند شد» و یزدگرد بعد از این اخطار به جمعآوری نیروها پرداخته و یک صد و پنجاه هزار [۱۶۲۷]مرد جنگی را همراه هفتاد حلقه فیل جنگی و تیراندازان زرهپوش در شهر نهاوند متمرکز نموده و فرمانده معروف سپاه ایران (فیروزان) [۱۶۲۸]را مأمور حمله و مسئول طرح نقشههای پیروزی قرار داده است و یزدگرد این جنگ را جنگ تعیین سرنوشت و پایان غائلهها نام نهاده است».
امیرالمؤمنینسپس از قرائت نامه، از حامل میپرسد: نامت چیست؟ میگوید (ظفر = پیروزی) بعد از او میپرسد [۱۶۲۹]نام پدرت چیست؟ در جواب میگوید: (قریب = نزدیک) و امیرالمؤمنینسدر حالی که از این تفأل شادمان است وم زیر لب نیز این جمله را (ظَفَرٌ قریب) زمزمه میکند، راهی مسجد گشته و بزرگان اصحاب را برای مشورت و چارهاندیشی در مسجد جمع مینماید و امیرالمؤمنینسبعد از قرائت نامه واصله و بیان خطورت موقع و خطورت توطئه به اعضای شورای عالی جنگ پیشنهاد میکند که خود شخصاً به جبهه شرق برود [۱۶۳۰]و از نزدیک این جنگ سرنوشتساز را رهبری کند و از آنها میخواهد که در این باره سریعاً تصمیم بگیرند و بلافاصله مشورتها شروع و عدهای موافق و جمعی مخالفاند و در رأس مخالفین عباس و علی مرتضیسقرار میگیرند، و علی مرتضیسضمن رد نظریه کسانی که میخواهند نیروی پراکنده سپاه اسلام از جبهه یمن و جبهه شام و فلسطین عموماً به جبهه شرق فراخوانده [۱۶۳۱]شوند پیشنهاد عزیمت امیرالمؤمنینسرا نیز به جبهه شرق با دلایل زیر رد مینماید و میگوید:
[۱۶۱۸]ـ بلاذری در فتوح البلدان جنگ نهاوند را در سال بیستم نوشته (ص۳۰۰) و طبری آن را در سال بیست و یکم (ج۵، ص۱۹۳). [۱۶۱۹]ـ توفف جنگ با جمله معروف امیرالمؤمنین س: «کاشکی در بین ما و در بین آنها کوههایی از آتش...» طبق روایت الکامل و طبری در سال شانزدهم بوده است. [۱۶۲۰]ـ الکامل، ج۲، ص۵۲۱ و طبری، ج۵، ص۱۸۳۲. [۱۶۲۱]ـ نهاوند: به فتح اول و گاهی به کسر هم خوانده میشود واو مفتوح است در طرف قبله همدان و فاصله آن سه روز راه است و حمزه گفته در اصل (بنوهاوند) بوده به معنی خیر مضاعف و بعداً به این شکل اختصار یافته طول جغرافیایی آن ۷۲ درجه و عرض آن ۳۶ درجه است. در سال بیستم به وسیله نعمان بن مقرِّن فتح گردید، معجم البلدان حموی. [۱۶۲۲]ـ الفتوح البلدان بلاذری، ص۳۰۰ و الاخبار الطوال، دینوری، ص۱۳۴ و در الکامل، ج۳، ص۷ و هم چنین در البدایه و النهایه، ج۷، ص۱۰۵ نوشته شده که سعد بن وقاص به امیرالمؤمنینسنامه نوشت. [۱۶۲۳]ـ مرجع سابق [۱۶۲۴]ـ الفاروق عمر س، ج۲، ص۲۷ و حیاة عمر، ص۲۶۸ و طبری، ج۵، ص۱۹۴۱ و اخبار عمر، ص۷۱ و البدایه و النهایه، ج۷، ص۱۰۶. [۱۶۲۵]ـ همان [۱۶۲۶]ـ همان [۱۶۲۷]ـ البدایه و النهایه، ج۷، ص۱۰۶ و الکامل، ج۳، ص۷ و طبری، ج۵، ص۱۹۴۱ و الفتوحات الاسلامیه، ص۱۴۰. [۱۶۲۸]ـ مرجع سابق [۱۶۲۹]ـ طبری، ج۵، ص۱۹۴۲ و البدایه و النهایه، ج۷، ص۱۰۷. [۱۶۳۰]ـ طبری، ج۵، ص۱۹۴۲ و البدایه و النهایه، ج۷، ص۱۰۷ و الکامل، ج۳، ص۷. [۱۶۳۱]ـ نظر عثمان بن عفان (ذیالنورینس) این بود که امیرالمؤمنینسشخصاً در رأس تمام نیروها به جبهه برود الکامل، ج۳، ص۷ ولی در طبری، ج۵، ص۱۹۴۳ عثمان بن عفانسو جمع کثیری از بزرگان اصحاب را مخالف رفتن امیرالمؤمنینسبه جبهه نوشته.