سیمای صادق فاروق اعظم عمر بن خطاب رضی الله عنه

فهرست کتاب

فصل هفتم: آغاز خلافت فاروقس

فصل هفتم: آغاز خلافت فاروقس

فاروقسدر نصف اخیر شب از مراسم دفن ابوبکر صدیقسفراغت یافت و به منزل خویش برگشت، و ساعت‌ها در اندیشه مسئولیت‌های عظیمی که بر دوش او بودند غرق گردید، و فردا در کله سحر که به مسجد آمد، و مردم به صورت امواج به او روی آوردند، و به او بیعت کردند هیجانی داشت که تا حدی آرام گردید، و ظهر همان روز وقتی به مسجد آمد و مشاهده کرد که مردم برای نماز ازدحام کرده‌اند بر منبر بالا رفت، و در محلی یک پله پائین‌تر از [۶۸۳]محل ابوبکرسنشست و پس از حمد و ثنای خدا و درود بر پیامبر جو یادی از ابوبکرسو فضائل او خطاب به مردم چنین گفت: «من جز مردی مثل شما، چیز دیگری نیستم، و اگر رد فرمان جانشین رسول الله جبر من گران نمی‌بود، هرگز زمامداری شما به گردن نمی‌گرفتم» آن گاه رو به آسمان کرد و گفت: «خدایا! من که سخت‌دل هستم دلم را نرم فرما، و ناتوان هستم توانمندم فرما و دارای بخل هستم اهل سخاوتم فرما» آن گاه لحظه‌ای سکوت کرد و سپس گفت: «بی‌گمان این، یک نوع گرفتاری است برای من و برای شما، که خدا بعد از وفات دو یار من، مرا در میان شما باقی گذاشته است و قسم به خدا تمام کارهای شما را خود شخصاً انجام می‌دهم، و با فرمان و دستور به دیگران حواله نمی‌کنم، و هیچ کسی از دید انصاف و امانت‌داری من پوشیده نخواهد ماند، و کسانی که نیکوکار باشند حتماً با آن‌ها نیکویی خواهم کرد، و کسانی که کارهای بدی انجام دهند، حتماً آن‌ها را مجازات می‌نمایم [۶۸۴]».

فاروقسپس از آن که در این خطابه نخستین، خود را معرفی نمود، و تعهدات و روابط اساسی خود را با همه مردم بیان کرد، ازمنبر پائین آمد و با مردم نماز خواند و بعد از جای خود برخاست و در وسط مسجد در میان مردم ایستاد، و درباره وصیت مؤکد ابوبکرس، مبنی بر اعزام نیروها به جبهه شمال شرقی در عراق به کمک [۶۸۵]مُثَنّی و قعقاع، با آن‌ها بحث کرد، و آن‌ها را برای رفتن به این جبهه به گرمی تشویق نمود، اما چون سپاه اسلام در این جبهه بعد از فرا خواندن خالد بن ولید و اعزام او به جبهه شمال، در شام، در برابر سپاه نیرومند ایران عقب‌نشینی‌هایی کرده بود و استان‌های نزدیک به مدائن را نیز از دست داده بودند، حاضرین در مسجد برای رفتن به این جبهه هیچ گونه موافقتی از خود نشان [۶۸۶]ندادند و بعد از تبادل نگاه‌ها به یکدیگر عموماً سکوت کردند، و فاروقسبه جای خویش برگشت و لحظه بعد با نگرانی از مسجد روانه منزل خویش گردید و در فکر فرو رفت که از چه راهی نیروهایی را گرد آورد و به جبهه عراق اعزام دارد، و قدرت پوشالی و عظمت توهمی دولت شاهنشاهی ایران را برای ساکنین شهر مدینه و بقیه مسلمانان روشن نماید، البته عشایر و ایلات عرب، می‌توانند نیروهای کافی را برای اعزام به این جبهه در اختیار فاروقسبگذارند ولی در زمان ابوبکرسو در جنگ‌های رده جمع زیادی از آن‌ها به عنوان اسرای جنگی در اختیار [۶۸۷]مسلمانان قرار گرفته‌اند

[۶۸۳]ـ اخبار عمر، ص۶۲ و ریاض النضره، ج۲، ص۶۷ و فاروق، هیکل، ج۱، ص۹۷. [۶۸۴]ـ حیاه عمر، ص۷۴ و فاروق، هیکل، ج۱، ص۹۷. [۶۸۵]ـ فاروق، هیکل، ج۱، ص۹۴ و ص۱۰۱، البدایه و النهایه، ج۷، ص۲۶. [۶۸۶]ـ فاروق، هیکل، ج۱، ص۹۴ و ص۱۰۱، البدایه و النهایه، ج۷، ص۲۶. [۶۸۷]ـ حیاه عمر، شبلی، ص۷۶.