تصمیمگیری درباره آزادکردن کشور مصر
و وقتی عمروبن عاص و این فرمانده شوریده و نامجو و سیاستمدار میبیند که امیرالمؤمنینسبه قبول درخواست او بیمیل نیست ولی میخواهد این لشرکشی علت و انگیزهای داشته باشد، در کمال متانت و آگاهی روابط خصمانه امپراتوری روم و اوضاع سیاسی و اجتماعی و اقتصادی کشور مصر را به شرح زیر برای امیرالمؤمنینسبیان مینماید [۱۳۶۲]:
«سیروس نماینده تامالاختیار هرقل، در یک قرارداد متارکه جنگ، متعهد گردید به عنوان جزیه دو هزار سکه طلا را به سپاه اسلام پرداخت نماید و هرقل صرفاً به خاطر بیاعتنایی به سپاه اسلام علاوه بر این که این قرارداد را نادیده گرفت و پیمانشکنی کرد و از دادن جزیه خودداری نمود [۱۳۶۳]، ولیعهدش (قسطنطین) نیز با اعزام (واثق) به عنوان تروریست [۱۳۶۴]و سوءقصد به جان امیرالمؤمنینس، آشکارا به حریم حکومت اسلام تجاوز نموده و بدیهی است که این قلدری و زورگویی دولت روم، ناشی از سکوت و سکون ما است نه از قدرت رزمی سپاهیان روم و نه از وحدت و هماهنگی ملت و دولت. و در این چند سال که من در این منطقه بودهام و تردد عابرین و بازرگانان شام و فلسطین و مصر و اوضاع سیاسی و اجتماعی کشور مصر و روابط دولت و ملت را بررسی کردهام برایم معلوم شده است که: مصر کشوری است کثیرالمله و دارای مذاهب و عقاید متضاد، و تنها زور سرنیزه و لبه شمشیر آنها را در ظاهر جمع و مطیع دولت کرده است، و علاوه بر تضادهای درونی فشار دولت بر ملت برای قبول مذهب خاص دولتی، کشور مصر را به حالتی از انفجار نزدیک کرده است و تنها چند جرقه از برق شمشیر سپاهیان اسلام کافی هستند که در هر شهری از شهرهای مصر، سپاهیان روم را دیوانهوار به هزیمت و فرار مجبور کنند و مردمان ستمدیده و ناراضی و زور خورده را از یوغ استعمارگران ستمپیشه نجات دهند».
و عمرو بن عاص پس از این تجزیه و تحلیل از کشور مصر اضافه میکند: «من قبل از تشرف به اسلام چند مرتبه برای کارهای بازرگانی از راههای مختلف به مصر رفت و آمد داشتهام و راهها و درهها و تپهها و کوهها و نقاط استراتژیک و هم چنین موقعیت شهرها و پادگانها را به خوبی بلد هستم، و اگر امیرالمؤمنینسبه من اجازه دهد در کمترین مدت و با کمترین تلفات میتوانم این کشور را به زیر پرچم اسلام درآورم و در کرانههای شرقی و جنوبی و غربی، و بلکه در تمام قاره افریقا نیروهای مسلح دولت روم را تارومار نمایم [۱۳۶۵]».
امیرالمؤمنینسبعد از استماع همه حرفهای عمروعاص با یک تبسم و تکان دادن سر، با پیشنهاد او موافقت میکند و به او دستور میدهد که تا لحظه صدور فرمان حرکت این مطلب کاملاً مخفی و محرمانه باقی بماند [۱۳۶۶]، و پس از این جلسه محرمانه امیرالمؤمنینسهمراه جمعی از مهاجرین و انصار و فرمانده نظامی به شهرک (جابیه) برمیگردد، و در جلسه تودیع خطابه (مؤثر [۱۳۶۷]و دلنشینی را متضمن توصیههای لازم درباره این منطقه و دستورات مهم در رابطه با آینده اسلام ایراد مینماید و مصمم ست بعد از پایان خطابه از همه مردم شام و از تمام فرماندهان خداحافظی کرده و به مدینه برگردد اما بعد از پایان خطابه به او میگویند وقت نماز ظهر فرا رسیده است و عموماً از او خواهش میکنند که در ادای این نماز امیرالمؤمنینسامام جماعت آنها باشد و بلال نیز اذان این نماز را بگوید امیرالمؤمنینساین درخواست را قبول و همراه آنها از بلال خواهش میکند که اذان این نماز را بگوید و بلال در میان جمعیت است، و چشمهای زیادی با یک حالتی از تردید به او دوخته میشوند، و اکثراً نگرانند که این خواهش عمومی را رد کند، زیرا بلال (مؤذن مخصوص پیامبر جهفت [۱۳۶۸]سال است، از ساعت رحلت پیامبر جتا حال، از اذان گفتن دم فرو بسته است و بر اثر شدت تأثر از رحلت پیامبر جمصمم گشته که دیگر هرگز اذان نگوید) اما خواهش امیرالمؤمنینسو درخواست جمعی از مهاجرین و انصار سالخورده و جمعیت داغدیده منطقه شام بلال را به قبول این درخواست ناچار میکند و این بلال در برابر چشمان پر از انتظار این جمعیت از پلههای نردبانی بالا رفته و بر پشتبام مسجد جابیه رو به کعبه عزیز ایستاده، و در حالی که خیلی از خاطرههای تأثرآور زمان پیامبر جدر دل او زنده گشتهاند بر حنجره ناتوان خویش فشار میآورد و نخستین کلمات را (الله اکبر، الله اکبر ...) تا آخر با همان لحن و صدایی که درزمان پیامبر جگفته است در فضا طنینانداز مینماید [۱۳۶۹]و جمعیت حاضر به محض دیدن بلال در جایگاه اذان و به محض شنیدن نخستین کلمات اذان از زبان او، در حالتی از گریه [۱۳۷۰]و زاری و ریختن اشکها تمام خاطرههای زمان پیامبر جرا به یاد میآورند:
[۱۳۶۲]ـ همان [۱۳۶۳]ـ همان [۱۳۶۴]ـ همان [۱۳۶۵]ـ حیاه عمر، شبلی، ص۳۰، و زندگانی عمر، الکساندر مازاس، ص۶۳ و ۶۴ و الفاروق عمر، ج۲، ص۹۵ و ۱۱۱ و ۱۱۲. [۱۳۶۶]ـ الفتوحات الاسلامیه، ص۶۵ و ۶۶، و الفاروق، شبلی نعمانی، ج۱، ص۲۵۶ و الفاروق عمر، ج۲، ص۱۲۷. [۱۳۶۷]ـ این خطابه در عیون الاخبار، ج۱، ص۵۴ و بخش اول آن در اخبار عمر، ص۲۳۵ نقل شده و به حدی پرمعنی و بااهمیت و تکان دهنده بوده که معجم البلدان یاقوت حموی شهر جابیه را به آن معرفی میکند. [۱۳۶۸]ـ الکامل، ج۲، ص۵۶۲، و حیاه عمر، شبلی نعمانی، ص۲۶ و الفاروق عمر، هیکل، ج۱، ص۲۹۷. [۱۳۶۹]ـ همان. [۱۳۷۰]ـ الکامل، ج۲، ص۵۶۲، و الفاروق عمر، هیکل، ج۲، ص۲۹۷ و حیاه عمر، ص۲۶۰.