امیرالمؤمنینسدر شهر جابیه
و استانداران و فرماندهان سپاه اسلام برای عرضه کردن گزارش مناطق شام به حضور او میشتابند، امیرالمؤمنینسبعد از استماع گزارش آنها و ارزیابی فعالیت و خدمات آنها شُرَحْبیل را از فرماندهی عزل و معاویه بن ابیسفیان را بر پست فرماندهی ابقا مینماید و به بقیه فرماندهان و افسران هر یک در خور خدمات و فعالیتی که در رفع این فاجعه بزرگ داشته است انعام و جوایزی را عطا مینماید و وقتی شرحبیل علت عزل خود را میپرسد در جواب او میگوید: «به خدا من تو را خیلی دوست دارم و اعلام میکنم که تو هیچ کار بدی را نکردهای، اما میخواهم مردان بسیار نیرومندی در پست فرماندهی سپاه اسلام انجام وظیفه کنند [۱۳۵۷]» و پیداست که منظور امیرالمؤمنینساز مردان بسیار نیرومند معاویه بن ابیسفیان و عمروعاص و امثال آنها است که با داشتن شم سیاسی بسیار قوی و قدرت جذب و دفع، سپاه اسلام را جمع و سپاه دشمن را پراکنده و غلبه حق را بر باطل و گسترش اسلام را در جهان تسریع نمایند. و هر گاه کوچکترین انحرافی هم از آنها مشاهده کرد اول بر سر آنها فریاد میکشد و در صورت تکرار دِرَّه و تازیانه را بر سر آنها فرود میآورد و اگر فریادهای رعبآور و تازیانههای دردآور مفید واقع نشدند مانند خالد بن ولید و مغیره و غیره آنها را از تمام پستهای حکومتی عزل مینماید، پس برای حکمران مسلط و مقتدری هم چون فاروق اعظمسمهم این است که حق بر باطل پیروز گردد و دین اسلام سریعاً گسترش یابد و ابداً مهم نیست چه فرماندهی وسیله این پیشرفت هستند زیرا در صورت مشاهده هر گونه انحرافی به آسانی میتواند آنها را بر سر راه بیاورد و شرحبیل هر چند مرد مؤمن و فداکار و باتقوی و فعالی است ولی در مسائل سیاسی و در قدرت جذب و دفع همتتای معاویه بن ابی سفیان و عمروبن عاص نیست.
امیرالمؤمنینسبعد از ملاقات با فرماندهان نظامی در جابیه بازدید مفصل خود را از تمام شهرهای مرکزی و مرزی و ساحلی آغاز میکند [۱۳۵۸]، و ضمن ابراز دلجویی و همدردی با بازماندگان متوفاهای حادثه وبا [۱۳۵۹]، مسائل پیچیده تقسیم ترکهها را در طبقات بعدی و با توجه به وارثین قبلی و بعدی (مُناسخات فرایض) برای آنها حل و به نزاع و اختلافات آنها شخصاً میکند، [۱۳۶۰]و در آخرین روز بازدید خویش با عمروبن عاص خلوت میکند [۱۳۶۱]تا در صورت مصلحت او را در رأس سپاه اسلام مأمور آزاد کردن کشور مصر نماید.
[۱۳۵۷]ـ الکامل، ج۲، ص۵۶۲ و طبری، ج۵، ص۱۸۷۳. [۱۳۵۸]ـ همان [۱۳۵۹]ـ همان [۱۳۶۰]ـ الکامل، ج۲، ص۵۶۲ و طبری، ج۵، ص۱۸۷۴. [۱۳۶۱]ـ الفاروق عمر، ج۲، ص۹۳ و ۹۴، زندگانی عمر، الکساندر مازاس، ص۵۹ و ۶۵ و حیاه عمر، شبلی، ص۳۰۳، الفاروق عمر، ج۲، ص۱۱۸.