عمر مبارزه خود را علیه کفر مستبد مکه آغاز میکند
عمر از شنیدن آیهها و تعمق در سیمای نورانی پیامبر خدا، و دیدن این همه چهرههای آزاده و خردمند و پرفروغ و مؤمن، بار دیگر در اعماق قلب خویش، احساس میکند، که توده ناآگاه و مستبد قریش، تا حال بزرگترین ستم و آزار بر پیروان این دین حق روا داشتهاند، و بر اثر شکنجه و اذیت آنها به بزرگترین حقکشیها و جنایتها دست زدهاند!! و عمر در حالی که قلبش از ایمان بحقانیت این دین مالامال گشته و خون حمیت و غیرت و عرق دینی در تمام عروق و شرایین او بجوش آمده است با کسی اجازه از پیامبر خانه ارقم را ترک نموده، و از همین لحظه مبارزات خود را، در راه پیشرفت دین اسلام و کوبیدن جبهههای کفر و خشن و ستمگرآغاز میکند: [۱۷۵]نخستین گام در راه مبارزهها، عادتاً، پخش اعلامیهها و چسباندن آنها به در و دیوار مخالفین است و اینک عمر خودش یکنفره در قالب اعلامیههای ناطق و گویا در تمام شهر مکه پراکنده شده است اول به دروازه (ابوجهل شدیدترین دشمنان اسلام) میچسبد و بشدت در را میزند، وقتی ابوجهل در را باز میکند وبرای ورود به منزلش به او تعارف میکند، عمر میگوید: کار دارم، و تنها برای این [۱۷۶]به نزد تو آمدهام که به تو بگویم: «دین اسلام یک دین آسمانی و حق است و محمد جپیامبر خداست و من باو ایمان آوردهام» ابوجهل در حالی که از شنیدن این حرفها بشدت خشمناک و مضطرب و سراسیمه شده است به تندی لنگه دروازه را بر روی عمر کوبیده و ضمن همهمه و فریادهای زیاد، این چند کلمه بگوش عمر میرسد: «اینهم خواهرزادهام! ای بدا به تو، و بدا به آن ارمغانی که برای ما آوردهای!!». [۱۷۷]
[۱۷۵] عبقریه عمر، ص:۵۴۶، و خلفاء الرسول، خالد محمد خالد، ص:۱۵۸ و اخبار عمر ص:۲۲. [۱۷۶] ابن هشام، ج۱، ص:۲۲۰ و کامل ابن اثیر، ج۱، ص:۹۷ و ابن الجوزی، ص:۸. [۱۷۷] سیره النبویه، ابن هشام، ج۱، ص:۲۲۰ و ابن اثیر، ج۱، ص:۹۷ و ابن الجوزی، ص:۹.