فرزندان فاروقسدختران و پسران
۱ـ عبدالله بن عمر: مادرش زینب [۳۱۳۶]و در سال سوم بعثت متولد و با پدرش مسلمان گردید و با او مهاجرت کرد و در ده سالگی داوطلب شرکت در غزوه بدر گردید، ولی پیامبر جبه دلیل کمی سن و سال مانع شرکت [۳۱۳۷]او شد و در پانزده سالگی داوطلب شرکت در غزوه خندق گردید و پیامبر جبه او اجازه داد و از این به بعد در همه غزوهها شرکت کرد [۳۱۳۸]، و علاوه بر تقوی و پرهیزگاری به جهاد و تعلیم و تعلم قرآن و احادیث و بقیه معارف اسلامی علاقه عجیبی داشت و بعد از رحلت پیامبر جنیز در زمان ابوبکر و عمر و عثمان (رضی الله عنهم) در اغلب جبههها به عنوان فرمانده سپاه حضور مییافت و فداکاریهای زیادی از خود نشان میداد، اما بعد از شهادت عثمانسو وقوع جنگها در بین علی مرتضیسو معاویه از همه کارها کنارهگیری [۳۱۳۹]نمود، و در شدت جنگ بین علیسو معاویه جمع کثیری به او پیشنهاد کردند که خود را کاندیدای خلافت اسلامی بکند تا عموماً با او بیعت کنند [۳۱۴۰]ولی با آنها موافقت نکرد و هم چنان منزوی و کنارهگیر و سرگرم نشر علوم و معارف اسلامی و به ویژه روایت احادیث گردید و یکی از برجستهترین علمای اصحاب به شمار میآمد و او را (عالم متبحر) [۳۱۴۱]امت اسلام لقب داده بودند و بعدها امام مالک گفت: ابن شِهاب به من گفته که من رأی عبدالله بن عمر را با رأی کسان دیگر برابر نمیکنم زیرا او شصت سال بعد از پیامبر جزندگی کرده و چیزی از امر پیامبر جو از امر اصحاب بر او مخفی نگشته است [۳۱۴۲].
عبدالله بن عمر همچنان که در جبههها دارای شجاعت کمنظیری بوده است هم چنین در صحنه مبارزه با قدرتمندان منحرف و ستمگر دارای شجاعت کمنظیر ادبی و تبلیغاتی بوده است. روزی که حجاج بن یوسف به مکه آمده بود و در میان انبوه بیشماری سخنرانی میکرد ناگاه طنین [۳۱۴۳]فریادی با گفتن این جملهها فضا را به لرزه درآورد: «این دشمن خدا همه مقدسات دین را پایمال و بیتالمال را تخریب و دوستان [۳۱۴۴]خدا را به قتل رسانیده است» حجاج گفت: این کیست؟ گفتند: عبدالله بن عمر است، حجاج گفت: «ای پیر خرف بیصدا باش!» و به یکی از مزدوران مخفیانه دستور داد که با یک تیغ [۳۱۴۵]زهرآگین او را زخمی کردند و وقتی عبدالله بر اثر این زخم بستری گردید حجاج به قصد عیادت به منزل او رفت و سلام کرد ولی عبدالله جوابش را نداد و با او حرفهایی زد عبدالله جوابش نگفت [۳۱۴۶]و طولی نکشید که همین زخم موجب شهادت [۳۱۴۷]او گردید.
۲ـ عبدالرحمن [۳۱۴۸]اکبر: مادرش زینب و برادر پدری عبدالله و حفصه و کنیه او ابوعیسی بوده [۳۱۴۹]است.
۳ـ عبدالرحمن اوسط [۳۱۵۰]: مادرش فکیهه (ام ولد) [۳۱۵۱]جزء سپاهیان فتح کشور مصر بوده و مرد شجاع و باتقوی و پرهیزگاری بوده و به هنگام مأموریت در مصر شبی همراه یکی از دوستانش مایعی را که نمیدانست مشروب است [۳۱۵۲]آشامید و فردا خودش پیش عمرو بن عاص رفت که حد [۳۱۵۳]شرعی را بر او اجرا کند و بعد از آن که در مصر حد شرعی بر او اجرا گردید، فاروقساو را به مدینه خواند و او نیز به عنوان ادب کردن [۳۱۵۴]چند تازیانه به او زد و عبدالرحمن با سلامت کامل و بدون هیچ گونه عارضهای یک ماه زنده ماند و بعد از یک ماه ناگاه مریض گردید و وفات کرد و مرگ او هیچ ارتباطی با اجرای حد شرعی یا دو سه تازیانه تأدیبی فاروقسنداشت [۳۱۵۵]و این مطلب در مبحث رحم و عطوفت فاروقسبا اسناد و مدارک تاریخی تحقیق گردیده است (مراجعه فرمایید).
۴ـ عبدالرحمن [۳۱۵۶]اصغر: مادرش ام ولد [۳۱۵۷]و کنیهای ابو عبدالرحمن.
۵ـ عاصم: مادرش جمیله [۳۱۵۸]و در سال ششم هجری [۳۱۵۹]متولد شد و هنوز شیرخوار بود که پدر و مادرش، با این که یکدیگر را دوست میداشتند، از راه طلاق از هم جدا شدند و عاصم در نزد مادرش بود، و بعد از مدتی روزی فاروقساو را در کوچهای دید که با بچهها بازی میکرد [۳۱۶۰]و ترحم و عاطفهاش او را وادار کرد که عاصم را در آغوش گرفت و چند مرتبه او را بوسید و میخواست او را به منزل خود بیاورد در این هنگام (شموس [۳۱۶۱]مادر جمیله رسید و اصرار کرد که عاصم را از آغوش او بیرون بیاورد و وقتی فاروقسبه اصرار او پاسخ نداد شموس برای شکایت از فاروقسبه نزد ابوبکرس، که جانشین پیامبر جبود، رفت [۳۱۶۲]، و ابوبکرس، فاروقسرا احضار کرد و به او گفت: «در چنین شرایط سنی حق پرورش بچه از آن مادرش میباشد، عاصم را به شموس بدهید تا او را برای مادرش ببرد [۳۱۶۳]» فاروقسحرفی نزد و عاصم را به شموس [۳۱۶۴]داد.
عاصم بعد از رشد و نمو کافی به منزل پدرش برگشت و جوان بلندقامت و بسیار زیبا و خوش قیافه و ادیب و باوقاری [۳۱۶۵]بود، و یک اتفاق موجب گردید که دختری از خانواده بنیهلال به عقد ازدواج او درآید، و عاصم از این راه جد (عمر بن عبدالعزیز [۳۱۶۶]گردد و توضیح این که فاروقسطی فرمانی مخلوط کردن شیر فروشی را آب ممنوع اعلام نمود و شبی همراه اسلم در تاریکی شب برای نظارت بر اوضاع به کوچههای شهر مدینه رفت و در پشت دیوار خانه کوچکی بگومگوی مادر و دختری نظر او را جلب [۳۱۶۷]کرد مادر میگفت: «دخترم برخیز مقداری آب با این شیر فروشی مخلوط کن» و دختر میگفت: «مادر مگر از منادی نشنیدی که امیرالمؤمنینساین عمل را ممنوع کرده است» مادر میگفت: «برخیز دخترم این کار [۳۱۶۸]را بکن در این شب تاریک، امیرالمؤمنینساز کجا میداند که ما چنین کاری را کردهایم»، دختر گفت: «مادر اگر امیرالمؤمنینسآگاه نباشد خدای او آگاه است به علاوه به هیچ وجه من نمیتوانم در حال حضور تعهد اطاعت بدهم و در حال غیاب [۳۱۶۹]نافرمانی کنم».
فاروقسدر حالی که از قدرت ایمان و نهایت صداقت این دختر در مسرت و شادی غرق شده بود به اسلم گفت: درِ این خانه کوچک را نشانه کنید و فردا اسلم را برای جستجو از اوضاع این مادر و دختر فرستاد و اسلم پس از تحقیق درباره آنها به فاروقسخبر داد که این دختر و مادر هر دو بیشوهر هستند [۳۱۷۰]و دختر از خانواده بنیهلال است فاروقسفرزندانش را خواست و به آنها گفت: «شرایط سنی من طوری نیست که بتوانم با این زن نمونه ازدواج کنم ولی هر کدام از شما مایل است با او ازدواج کند». عبدالله و عبدالرحمن گفتند: ما زن داریم [۳۱۷۱]و عاصم ابراز تمایل کرد که با این دختر بیوهزن ازدواج کند و ثمره این ازدواج پسری بود به نام محمد و دختری بود به نام (ام عاصم) و بعد از بلوغ با عبدالعزیز بن مروان ازدواج کرد و از او (عمر [۳۱۷۲]بن عبدالعزیز) متولد گردید.
۶ـ عیاض [۳۱۷۳]: مادرش عاتکه [۳۱۷۴]دختر زید.
۷ـ زید اکبر [۳۱۷۵]: مادرش ام کلثوم [۳۱۷۶]دختر علی مرتضیساز فاطمهلزید سالها بعد از شهادت فاروقسدر دوران جوانی در حالی که در تاریکی شب برای خاموش کردن آتش جنگ در بین افراد قبیله بنیعدی رفته بود و میخواست در بین آنها میانجی شود در همان تاریکی یکی از افراد متخاصمین ندانسته او را زخمی کرد و با همین زخم وفات [۳۱۷۷]کرد.
۸ـ عبیدالله [۳۱۷۸]: مادرش ام کلثوم [۳۱۷۹]دختر جرول، در زمان پیامبر جمتولد گردید و در عصر خلافت فاروقسیکی از مجاهدین بسیار شجاع و فداکار سپاه اسلام بود و در میان جوانان قریش به شجاعت و دلاوری و سوارکاری معروف و اشعار هیجانانگیز حماسی را نیز میسرود [۳۱۸۰]و وقتی ابولؤلؤ فاروقسرا به شهادت رسانید، عبیدالله بنابر قرائنی اعتقاد داشت که ابولؤلؤ اجراکننده و عضو توطئهای بوده که ایرانیان مقیم مدینه عموماً در آن شرکت [۳۱۸۱]داشتهاند به همین جهت بعد از شهادت پدرش خون غیرت عربی در رگهایش جوشیده و هرمزان [۳۱۸۲]و جمعی دیگر را به قتل رسانید و عثمان به توصیه عمروعاص از قصاص [۳۱۸۳]او صرفنظر کرد، اما علی مرتضیسهمواره [۳۱۸۴]او را تهدید مینمود به همین جهت هنگامی که علی مرتضیسبه خلافت رسید، عبیدالله به شام رفت و به سپاه معاویه ملحق گردید [۳۱۸۵]و در ربیعالاول سال سی و شش هجری در جنگ صفین مقتول گردید [۳۱۸۶].
۹ـ زید اصغر برادر پدری و مادری عبیدالله.
[۳۱۳۶]ـ الاصابه، ج۴، ص۳۴۷ و الاعلام للزکلی، ص۵۷۰ و الریاض النضره، ج۲، ص۸۰، به نقل اخبار عبدالله بن عمر، ص۴۷۳. [۳۱۳۷]ـ همان [۳۱۳۸]ـ تاریخ طبری، ج۶، ص۲۳۳ که همراه مهاجرین و انصار در جنگ نهاوند و جنگهای مصر شرکت کرده است. [۳۱۳۹]ـ تذکرة الحفاظ ذهبی، عبدالله بن عمر و اخبار عبدالله بن عمر، طنطاویین، ص۴۷۵. [۳۱۴۰]ـ تذکرة الحفاظ ذهبی، عبدالله بن عمر و اخبار عبدالله بن عمر، طنطاویین، ص۴۷۵. [۳۱۴۱]ـ تذکرة الحفاظ ذهبی، عبدالله بن عمر، ص۳۷ تا ۴۰. [۳۱۴۲]ـ همان [۳۱۴۳]ـ همان [۳۱۴۴]ـ تذکرة الحفاظ ذهبی، ص۳۷ تا ۴۰، عبدالله بن عمر. [۳۱۴۵]ـ همان [۳۱۴۶]ـ تذکرة الحفاظ ذهبی، ص۳۷ تا ۴۰، عبدالله بن عمر. [۳۱۴۷]ـ همان [۳۱۴۸]ـ اخبار عمر، ص۳۹۷. [۳۱۴۹]ـ همان [۳۱۵۰]ـ همان [۳۱۵۱]ـ همان [۳۱۵۲]ـ ابن الجوزی، ص۲۰۹، به نقل اخبار عمر، ص۳۲۴ و عبقریات، عقاد، ص۴۹۴. [۳۱۵۳]ـ همان [۳۱۵۴]ـ همان [۳۱۵۵]ـ ابن الجوزی، ص۲۰۹، به نقل اخبار عمر، ص۳۲۴ و عبقریات، عقاد، ص۴۹۴. [۳۱۵۶]ـ اخبار عمر، ص۳۹۸. [۳۱۵۷]ـ همان [۳۱۵۸]ـ همان [۳۱۵۹]ـ همان [۳۱۶۰]ـ عبقریات، عقاد، ص۶۸۵. [۳۱۶۱]ـ همان [۳۱۶۲]ـ همان [۳۱۶۳]ـ عبقریات، عقاد، ص۶۸۵. [۳۱۶۴]ـ همان [۳۱۶۵]ـ همان [۳۱۶۶]ـ همان [۳۱۶۷]ـ الریاض النضره، ج۲، ص۴۸، به نقل اخبار عمر، ص۴۰۰ و ۳۹۹. [۳۱۶۸]ـ همان [۳۱۶۹]ـ الریاض النضره، ج۲، ص۴۸، به نقل اخبار عمر، ص۳۹۹ ۴۰۰ ۴۰۱. [۳۱۷۰]ـ الریاض النضره، ج۲، ص۴۸، به نقل اخبار عمر، ص۳۹۹ ۴۰۰ ۴۰۱. [۳۱۷۱]ـ همان [۳۱۷۲]ـ همان [ ]ـ ابن ریاض النضره، ج۲، ص۴۸، به نقل اخبار عمر، ص۳۹۹ ۴۰۰ ۴۰۱. [۳۱۷۳]ـ ابن الجوزی، ص۲۰۵ و ریاض النضره، ج۲، ص۸۱، به نقل اخبار عمر، ص۴۰۱. [۳۱۷۴]ـ همان [۳۱۷۵]ـ الاصابه، ج۴، ص۴۹۲ و ابن سعد، ج۱، ص۱۹۰ و تاریخ ابیالفداء، ج۱، ص۱۷۱. [۳۱۷۶]ـ الاصابه، ج۴، ص۴۹۲ و ابن سعد، ج۱، ص۱۹۰ و تاریخ ابیالفداء، ج۱، ص۱۷۱. [۳۱۷۷]ـ الاصابه، ج۴، ص۴۹۲ و ابن سعد، ج۱، ص۱۹۰ و تاریخ ابیالفداء، ج۱، ص۱۷۱. [۳۱۷۸]ـ الاصابه، ج۳، ص۷۵ و ۳۷۲. [۳۱۷۹]ـ همان [۳۱۸۰]ـ همان [۳۱۸۱]ـ اخبار عمر، ص۴۵۴. [۳۱۸۲]ـ همان [۳۱۸۳]ـ همان [۳۱۸۴]ـ الاصابه، ج۳، ص۷۵ و ۳۷۲، به نقل اخبار عمر، ص۳۹۸. [۳۱۸۵]ـ همان [۳۱۸۶]ـ همان