یزگرد تقاضای صلح میکند
و وقتی یزدگرد از شکست ارتش ایران مطلع میگردد و مطمئن میشود سپاه اسلام به زودی بهرسیر را نیز تسخیر مینمایند نمایندگانی را از طرف خویش به سوی سعد میفرستد و بر این مبنا از او تقاضای متارکه جنگ میکند: «که تمام خاک عراق که در آن سوی دجله واقع است در دست سپاه اسلام باشد و بخشی از عراق که در این سوی دجله است (شامل پایتخت) در اختیار شاهنشاه ایران باقی بماند و دجله مرز مشترک آنها گردد [۱۰۰۲]» اما چون امیرالمؤمنینسسعد را مأمور تسخیر تیسفون کرده است سعد به هیچ وجه نمیتواند این صلح را قبول کند و پاسخ رد به یزدگرد میدهد [۱۰۰۳]، و روز بعد سعد فرمان میدهد که کما فیالسابق به وسیله سنگاندازها ارتشیان ایران را در داخل شهر سنگباران نمایند [۱۰۰۴]اما مشاهده میکنند که امروز مانند روزهای پیشین کمانداران ایرانی پاسخ سنگاندازیهای آنها را نمیدهند و سعد در یک حالت تردید و احتیاط به جمعی از سپاهیان خود فرمان میدهد که به وسیله کمند و قلاب و نردبان مصنوعی خود را بر بالای دیوار شهر برسانند [۱۰۰۵]و از اوضاع شهر باخبر شوند و وقتی این چند نفر به بالای دیوار میرسند و از آن طرف پائین میآیند میبینند تمام شهر از سکنه خالی است [۱۰۰۶]و دروازهها را بر روی سپاه اسلام میگشایند و معلوم میشود که همان روزی که سعد پاسخ رد صلح را به یزدگرد داده است، بلافاصله به دستور یزدگرد ارتش ایران این شهر را خالی کرده و بعد از انتقال تمام نیروهایش پل را سوزانیده و تمام قایق و کشتیها را هم به آن سوی دجله برده است [۱۰۰۷].
سعد سپاه اسلام را در ساحل دجله روبروی تیسفون در حالی که کاخ سفید یزدگرد در برابر چشمان آنها قرار گرفته است، مستقر مینماید و با احتیاط و حوصله تمام در این فکر است بدون پل و کشتی [۱۰۰۸]و قایق چه طور سپاه اسلام را از این شط خروشان و عمیق عبور دهد، اما ناگاه در عبور دادن سپاه به شتاب میافتد زیرا به او خبر میدهند که یزدگرد قسمت مهمی از جواهرات و طلا و نقره و اشیای گرانبها را برداشته و همراه خاندان سلطنتی و حشم و حواشی خویش از تیسفون خارج و به (حُلوان [۱۰۰۹]قصر شیرین) پناه برده است و سعد به شتاب میافتد که هر چه زودتر خود را به تیسفون برساند تا خزانه دولتی را از دستبرد سپاهیان فراری و افراد فرصتطلب نجات دهد و یزدگرد را تعقیب و دستگیر میکند مبادا این کله فتنه در آیندهها درصدد توطئههایی برآید،
[۱۰۰۲]ـ همان [۱۰۰۳]ـ همان [۱۰۰۴]ـ البدایه و النهایه، ابوالفداء، ج۷، ص۶۳، و الفاروق عمر، هیکل، ج۱، ص۱۹۵. [۱۰۰۵]ـ همان [۱۰۰۶]ـ البدایه و النهایه، ابوالفداء، ج۷، ص۶۳، و الفاروق عمر، هیکل، ج۱، ص۱۹۵. [۱۰۰۷]ـ همان [۱۰۰۸]ـ البدایه و النهایه، ابوالفداء، ج۷، ص۶۴ و الکامل، ج۲، ص۵۱۱ و فتوح البلدان بلاذری، ص۲۶۲. [۱۰۰۹]ـ همان