واقعگویی مقوقس موجب شکنجه و تبعید او گردید
«ای پطر پیر و خرف! ای نمکنشناس! تو به امپراتوری خیانت [۱۴۶۶]میکنی یک صد هزار سرباز تعلیم دیده رومی با این همه کارشناسان مسائل نظامی و تجهیزات جنگی، در پادگانهای مستحکم مصر در برابر هشت هزار تن [۱۴۶۷]عرب آواره و بیپناه!! صلح یعنی چه؟ و این یادداشت رعبآور شما چه معنی دارد؟ معلوم است! تو یک قبطی هستی و حاکمیت اعراب را ترجیح دادهای، و آشکارا میخواهی مصر را از دست ما بگیری و به اعراب بدهی! ای پردهدارها ... بگوییآواد گاردهای محافظ دربار بیایند و این قبطی کافر و خائن را از محضر ما دور کنند و بعد از شکنجه او را به محل دوردستی تبعید نمایند [۱۴۶۸]» فوراً افرادی از گارد محافظ از پردهها سر بیرون آورده، و پس از ادای احترام نسبت به امپراتور خشمناک، فوراً مقوقس، اسقف پیر قبطی، را مُچاله کرده و از دربار بیرون برده و بعد از شکنجههایی او را به نقطه دوردستی تبعید میکنند [۱۴۶۹]و پس از چند روز، در نخستین روزهای زمستان سال [۱۴۷۰]نوزدهم هجری به عمرو عاص، فرمانده کل سپاه اسلام، خبر میدهد که هرقل قرارداد صلح را شدیداً رد کرده است
[۱۴۶۶]ـ همان. [۱۴۶۷]ـ همان. [۱۴۶۸]ـ همان. [۱۴۶۹]ـ زندگانی عمر، الکساندر مازاس، ص۸۴. [۱۴۷۰]ـ الفاروق عمر، ج۲، ص۱۷۰ و حیاة عمر، ص۳۲۹ و ۳۳۰.