فصل هجدهم: نبوغ اخلاقی امیرالمؤمنینس«تواضع»
مقارن ظهور اسلام، تمام فرمانروایان جهان، از شاهان دستنشانده عرب، یمن و غسان و حیره گرفته تا فغفورهای چین، و شاهنشاهان ایران، و قیصرهای روم، عموماً به خاطر نفوذ فرمانهای خویش همواره در تلاش بودهاند که به وسایل گوناگون، در قلوب مردم شکوه و جلال و ابهت و عظمتی را برای خود ایجاد نمایند، مثلاً به میان تودههای مردم نمیرفتند و بلکه همواره در مجللترین کاخها نشسته و به وسیله وزیر دربار فرمانهای خود را به مردم اعلام میکردند و رابطه آنها رابطه بردهداری با بردگان خود بود و کسراها و سزارها، اگر در سال یک مرتبه با رعام میدادند و مردم را به حضور میپذیرفتند هر کدام در حالی که تاج طلایی بر سر، و جامههای ملیله طلایی و قبای زربفت در بر، و شمشیر مرصع و زرکوب در دست، و چند کیلو طلا به صورت زینتآلات بر دوش و سینه او آویزان و بر کرسی عاج یا تخت طلایی ساکت و صامت مینشست و ژست [۲۶۶۱]شاهانه به خود میگرفت، به رژه رفتن مردم نیمنگاهی میکرد و اگر در سال یکی دو مرتبه به قصد شکار و تفریح هم از شهر بیرون میرفت، با همان لباس و زینتآلات، بر اسب نایابی [۲۶۶۲]سوار میشد، که دهنه طلایی و لجام زربفت و رکاب نقرهای و زین زرکوب و رخت طلا و مروارید بند و بقیه زینتآلاتش، هوش و حواس هر بینندهای را میربود و هیئت وزرا و خواص و غلامان که هر یک بر اسب ممتازی سوار و غرق در جواهرات، پروانهورا به دور او در حرکت بودند [۲۶۶۳]بر شکوه و عظمت و ابهت شاه میافزودند.
اما امیرالمؤمنین، عمر بن خطابس، در حالی که برتری خود را بر تمام آنها نشان داد و قلمرو حکومت شاهنشای ایران و امپراتوری روم را به تصرف خود درآورد و بر دو قاره عظیم جهان (آسیا و آفریقا) فرمانروایی یافت و از قلب آسیای صغیر تا اعماق خاک افغانستان و از دریای خزر تا کرانههای اقیانوس هند را به قید فرمان خود درآورد. همواره در میان توده مردم بود، و رابطه او با آنها رابطه برادری بود و خود شخصاً با آنها رابطه داشت، نامههای سپاهیان اسلام که برای خانوادههایشان میفرستادند، امیرالمؤمنینسآنها را به خانهها میبرد و در پشت در برایشان میخواند و جوابهایی که آنها در پشت در به او دیکته میکردند [۲۶۶۴]به دست خود مینوشت و در اسرع وقت برای سپاهیان اسلام میفرستاد و همراه بچههای آنها به بازار میرفت و برای آنها خرید میکرد و آنها را به منزل میآورد. [۲۶۶۵]و در شهر اگر بچهای از خانهاش دور میافتاد دست او را میگرفت و در آن سوی شهر او را به دست پدر و ماردش میرساند [۲۶۶۶]، و در شهر دست پیرمرد نابینای یهودی را، مانند عصاکش، میگرفت [۲۶۶۷]و او را به منزل خودش میبرد و پس از پذیرایی دستور میداد زندگی او را از بیتالمال تأمین کنند، به جای شمشیر، که امرا و فرمانروایان در دست میگرفتند، او فقط تازیانهای در دست میگرفت [۲۶۶۸]و در شهر مدینه (مرکز جهان اسلام) امیرالمؤمنینسیک خانه ساده گلی یک طبقه و بدون دربان داشت [۲۶۶۹]و ورود بدون تفاوت برای هر کسی آزاد بود [۲۶۷۰]و چون با خانههای مجاور فرقی نداشت افراد غریب غالباً با پرسش از همسایهها خانه امیرالمؤمنینسرا پیدا میکردند. اغلب شبها در شهر مدینه نگهبانی میداد و در دل شب کولهباری از روغن و آرد از بیتالمال به خانه مستمندان تازهوارد میرسانید [۲۶۷۱]و مشک آب آشامیدنی را به منازل بیآب میبرد [۲۶۷۲]، لباس امیرالمؤمنینسچه در شهر و چه در مسافرتها از جنس لباس طبقه کمبضاعت، پنبه و کرباس سفید یا راهراه [۲۶۷۳]تهیه میگردید، و هرگز لباس و کفش گرانبها را نمیپوشید [۲۶۷۴]اما لباس همیشه پاکیزه و زیاد از اندازه آن را میشست و این لباس پاکیزه گاهی کهنه و گاهی وصله هم میشد [۲۶۷۵].
در مسافرتهای طولانی بر الاغ و قاطر و شتر سوار میگردید، و گاهی بر اسب هم سوار میشد ولی اسب معمولی که هر کس بر آن سوار میشد و هرگز بر اسب ممتاز و کمیاب سوار نمیشد [۲۶۷۶]و در این مسافرتهای طولانی خیمه و چادری برای او برپا نمیگردید و بلکه در توقفگاهها عبایش را بر درختی یا بر دسته تازیانهاش میانداخت و لحظاتی در سایه آن استراحت [۲۶۷۷]میکرد، و وقتی به خارج شهر مدینه (نه برای تفریح!) برای نظارت بر کارها میرفت گاهی بر الاغی سوار میشد که پالانش از حشیش [۲۶۷۸]و افسارش ریسمان ضخیم و خشن و سیاه [۲۶۷۹]بود، و گاهی با پای پیاده تک و تنها میرفت و در حال برگشتن وقتی احساس خستگی میکرد به یکی از عابرین که بر الاغی سوار بود، میگفت: «برادر مرا با خودت [۲۶۸۰]سوار کن» و با آن مرد عابر سوار شده و به همین شکل وارد شهر مدینه میگردید و مردم با همان عنوان امیرالمؤمنینسبه او خوشآمد میگفتند [۲۶۸۱]، امیرالمؤمنینسخوابگاه و آسایشگاه ویژهای نداشت، و وقتی از منزل بیرون میآمد و بر اثر نظارت و کار کردن زیاد، احساس خستگی میکرد چه در شهر و چه در خارج شهر، تازیانهاش را زیر سرش مینهاد و لحظاتی به خواب میرفت هم چنان که سفیر قیصر روم در حومه شهر [۲۶۸۲]و هرمزان سپهسالار اسیر ایرانی در گوشه مسجد او را به این حالت دیدند و هر دو از سادگی و بیآلایشی ظاهر او و از عظمت مقام او که چه رعب و هراسی در قلب شاهنشاه ایران و امپراتور روم ایجاد کرده است در تعجب و شگفتی فرو رفتند.
[۲۶۶۱]ـ در مجسمهها و نقوش برجسته کتیبههای مربوط به شاهنشاهان ایران و سزارهای روم (امپراتورها) و در تاریخ ایران باستان و روم قدیم این مطالب به شکل عجیبتری هم دیده میشوند و تعجبآورتر این که تا چندی قبل مردم ایران و به ویژه بعضی از شعرا و نویسندگان همین شکوه و عظمت ظاهری شاهان قدیم را میستودند و موجب افتخارات خود میشمردند!! [۲۶۶۲]ـ همان [۲۶۶۳]ـ همان [۲۶۶۴]ـ الریاض النضره، ج۲، ص۴ و سراج الملوک، ص۱۰۹، به نقل اخبار عمر، ص۳۶۶. [۲۶۶۵]ـ همان [۲۶۶۶]ـ ابن سعد، ج۱، ص۹۰، به نقل اخبار عمر، ص۱۹۱. [۲۶۶۷]ـ عبقریات، عقاد، ص۵۵۴. [۲۶۶۸]ـ ابن الجوزی، ص۵۳، و ابوالفداء، ج۱، ص۱۷۴، و ابن سعد، ج۲، ص۲۰۳، به نقل اخبار عمر، ص۲۱۳. [۲۶۶۹]ـ البدایه و النهایه، ج۷، ص۱۳۵ و تاریخ طبری، ج۵، ص۲۰۳۷. [۲۶۷۰]ـ همان [۲۶۷۱]ـ البدایه و النهایه، ج۷، ص۱۳۶. [۲۶۷۲]ـ سراج الملوک، ص۱۰۷ و ریاض النضره، ج۲، ص۵۷، به نقل اخبار عمر، ص۳۶۸. [۲۶۷۳]ـ اخبار عمر،، ص۳۱۰، به نقل ابن سعد،ج۱، ص۲۳۹. [۲۶۷۴]ـ همان [۲۶۷۵]ـ همان [۲۶۷۶]ـ کامل، ج۲، ص۵۰۰ و طبری، ج۵، ص۱۷۸۶. [۲۶۷۷]ـ البدایه و النهایه، ج۷، ص۱۳۴ و ۱۳۵. [۲۶۷۸]ـ همان [۲۶۷۹]ـ اخبار عمر، ص۳۰۹. [۲۶۸۰]ـ اخبار عمر، ص۳۰۹، نقل از کنز العمال، ص۴۱۷. [۲۶۸۱]ـ اخبار عمر، ص۳۰۹، نقل از کنز العمال، ص۴۱۷. [۲۶۸۲]ـ اخبار عمر، ص۳۵۳، به نقل از التبر السبوک، ص۱۷.