مقدمه مؤلّف بر چاپ پنجم
خوانندگان عزیز! خدا را شکرگزارم که کتاب «سیمای صادق فاروق اعظم» عمر بن خطابسبعد از بارها چاپ و انتشار آن در تیراژهای بالا، اینک بار دیگر به همّت آقای محمد محمدی با حروف چینی بسیار ظریف و زیبا، و مطابق با همان چاپهای قبلی (بدون یک جمله کسر و اضافه)، مجدداً چاپ میگردد، و در مقدمه چاپ نخستین اهداف کلّی از تالیف این کتاب را بیان نمودهام، و در مقِدمه همین چاپ میخواهم دو نکته بسیار مهم را درباره راهنماییهای اسناد این کتاب در ارتباط با خارج جهان اسلام و پیامهای شیوه نوشتن این کتاب در رابطه با داخل جهان اسلام بیان نمایم.
نکته اوّل: اسناد این کتاب در ارتباط با خارج جهان اسلام آشکارا نشان میدهد که انتشار دین اسلام در نیم قرن اول هجری، در قارههای آسیا و افریقا، تنها از راه (بلاغ مبین) و تبلیغ و تبین عقاید واخلاق و احکام این دین وحیانی، صورت گرفته است، و تمام جنگها یا دفاعی یا از نوع جنگهای رهایی بخش بودهاند، که تنها بمنظور فروپاشی قدرتهای زورمند، و آزاد کردن ملتها از فشار تحمیل اعتقادها، و مختار نمودن همه اقوام و ملتها در ردّ و قبول هر دینی که مایل باشند (چه اسلام و چه غیراسلام) برپا گردیدهاند، و مطابق با نصّ صریح آیه ﴿لَآ إِكۡرَاهَ فِي ٱلدِّينِۖ﴾[البقرة: ۲۵۶] هیچ فرد و هیچ جامعه و هیچ جمعیتی را در قبول عقاید و اعمال دینی مجبور نکردهاند همانگونه که کامل ابن اثیر (ج۱ ص۴۹۲) نوشته: «مسلمانان بعد از فتح بندر مهم لاذقیه، در کنار کلیساها مساجدی را برایی خود ساختند و متعرّض کلیسای عیسویان نشدند، و مسلمانان و عیسویان در کنار یکدیگر مراسم دینی خود را انجام میدادند، و البدایه و النهایه ابن کثیر نیز در (ج۷ ص۲۳) نوشته است:
«بعد از فتح دمشق طبق مادهای از مقررات جنگی، بزرگترین کلیسای شهر (کلیسای یوحنّا) به دو قسمت تقسیم گردید یک قسم آن بعنوا مسجد اسلامی قرآن در آن تلاوت میگردید و قسمت دیگر بعنوان کلیسای مسیحی انجیل در آن خوانده میشد و هشتاد سال تمام این وضع ادامه داشت، تا عیسویان در زمان عمر بن عبدالعزیز نصف خود را به میل خویش با مسلمانان معاوضه کردند» و همچنین معجمالبلدان (ج۱ ص۱۲۹) و فتوح البلدان (۲۲۱) نوشتهاند: «در نامههای امیرالمؤمنین عمربن خطاب به فرماندهان سپاه اسلام در جبهههای ایران این جمله بطور موکّد و متعدد دیده شده است: «لا تُهدمْ بيتُ نارٍ»آتشکدهها نباید تخریب شوند، و عموماً در انجام داده آداب و مراسم مذهبی خود باید آزاد باشند» و همچنین در تاریخ ایران باستان (ج۲ ص۹۹) آمده است: «به هنگام تسلّط مسلمانان بر ایران پیشوایان زردشتی همچون سابق در جهت ترویج آیین خویش، آزادانه فعالیت میکردند و تعداد زیادی از آتشکدهها بعد از تسلط مسلمانان بر ایران، همچون سابق شعلههای آتش آنها به آسمان بلند میشد، تا بعد از دهها سال که به میل خویش مسلمان شده بودند، آن آتشکدهها را به مساجد اسلامی تبدیل گردید».
«جزیه» نیز که پول اندکی بود و فقط از مردا جوان و قادر به کارزار، دریافت میگردید، بعنوان «حق الحمایه» و در برابر معافیت آنها از خدامات سربازی و شرکت نکردن آنها در جنگهایی بود، که چون مسلمان نشده بودند و به قداست آن جنگها اعتقاد نداشتند، فرا خواندن آنها به جبههها، ستم ناروایی بشمار میآمد، و منافی عدالت میبوده که دین اسلام منادی گسترش آن در تمام جهان و در بین تمام اقوام و قبایل بوده است.
پس تردیدی در این نیست که گسترش اسلام در نیم قرن اول در قارهها، تنها از راه (بلاغ مبین) و تبلیغ و تبین عقاید و اخلاق و احکام آن بوده است، اما کسانی راه این (بلاغ مبین) را پیش گرفتهاند (یعنی اصحاب و تابعین) که خود تجسمی از اسلام و نسخههای مطابق با اصل و عقاید واخلاق و احکام این دین مبین بوده، و در عصر ما که بعلت کثرت رسانهها و وسایل مهم ارتباط جمعی، امکانات گسترش دین اسلام از راه (بلاغ مبین) و تبلیغ و تبیین این دین وحیانی از هر زمانی بیشتر است، تنها مانع گسترش کامل اسلام و مانع جهانی شدن آن این است، که مردمان کشورهای اسلامی در عصر ما خود تجسمی از اسلام واقعی نیستند، و نسخه مطابق با اصل عقاید و اخلاق و احکام این دین مبین نمیباشند و همین عدم مطابقت نسخهها با اصل، طبق قوانین کلام و فلسفه در لزوم مطابقت وجود عینی و وجود لفظی و قوانین روانشناسی در ضرورت تاثیر روانی عدم مطابقت قول و عمل و رفتار و کردار، همه کوششها را در راه (بلاغ مبین) و تبلیغ و تبیین این دین وحیانی، بی نتیجه یا بسیار کم نتیجه مینماید، بنابراین عدم گسترش دین اسلام در سطح وسیع جهان و جهانی نگشتن آن فقط مشکل داخلی جوامع اسلامی دارد، نه مشکل ذاتی اسلام و نه مشکل خارج جهان اسلام و بر مقامهای مسئول در تمام جوامع اسلامی واجب است که بعد از احیای اخوت اسلامی (که در نکته دوم راهی برای آن پیشنهاد گردیده) تمام مساعی خود را در جهت حلّ این مشکل داخل جهان اسلام مبذول نمایند.
نکته دوم- شیوه نوشتن این کتاب بهترین راهی است برای حفظ وحدت جوامع اسلامی و جلوگیری از احیای جنگهای سرد و غالباً سوزان مذهبی، که ناله تاریخ از شدت درد آنها، در پشت قرون و اعصار، همواره آرامش فکری دلسوزان دین اسلام را، بهم میزند، واین شیوه همانگونه که میبینید، یک نفر که خود معتقد به مذهبی است، قلم را در دست گرفته و تنها معتقدات موجود در مذهب خود را همراه اسناد تردید ناپذیر تاریخ، و مدارک عقلی و نقلی تبیین مینماید، حرف دل خودش را میزند، دیگر به هیچ وجه عقاید موجود در مذاهب دیگر را خدشهدار نمیکند، و به مقدّسات پیروان هیچ مذهبی حمله نمینماید، و راه را باز میکند که پیروان مذاهب دیگر نیز مایل باشند این کتاب را بخوانند، و اگر مطالبش را هم قبول نکنند به هیچ وجه از آن رنجیده خاطر نشوند، و نفرتی در فکر آنها پیدا نگردد، و غباری بر دل آنها ننشیند.
این شیوه از نگارش عقاید مذهبی که در عین تبیین اعتقادات، از تفرّق و فرقه گرایی جلوگیری میکند، و جاذبهها را ابقا و دافعهها را منتفی مینماید، بهترین راهی است برای احیای اخوت اسلامی مندرج در آیه ﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ إِخۡوَةٞ﴾یا لااقل نیل به (اتحاد مثبت) و راهی است برای حلّ اکثر مشکلات داخل جهان اسلام، که ناشی از تفرق و اختلافها و بروز عوارض فرقه گرایی است.
گفتم لااقل «اتحاد» و گفتم آنهم «مثبت» منظورم این است که دین مبین اسلام از پیروان خود یک همبستگی بسیار والاتر و موثرتر از اتحاد را خواسته است یعنی اخوّت و برادری که به مراتب بالاتر و والاتر از اتحاد و برابری است و در صورت دسترسی به آن مرحله بالا و قناعت کردن به مرحله پایینتری از آن یعنی «اتحاد» باید یقین داشت که آنچه موثر و مفید و کارساز است، تنها «اتحاد مثبت» است، که مذاهب اسلامی در نصوص صریح و اصول قطعی کاملاً متفق و در برداشت و استنباطهای فروع ظنّی (چنانچه تفاوتهایی داشته باشند) باید یکدیگر را تحمل کنند، و شعور و تفکر همدیگر را محترم شمارند، و از همین راه جاذبهها را بیشتر و دافعهها را منتفی مایند، و اما «اتحاد منفی» که جمعی از مذاهب اسلامی به خیال ایجاد اتحاد، عقاید مذهبی دیگران را خدشهدار و نادرست نشان دهند و هر یک تنها عقاید خاص خود را صحیح و قابل قبول بدانند و عقاید بقیه را مردود و غیرقابل قبول بشمار آورند، و مقدسات پیروان مذاهب دیگر را تحقیر کنند، اول چنین مذاهبی در راه اتحاد پا نگذاشتهاند، زیرا اتحاد دو امر عبارتست از بقای هر دوی آنها و تغییر حالت دفع و نفرت به حالت جذب و پیوستگی و همبستگی؛ و انتقای یکی از این دو امر و فقط بقای یکی از آنها – همانگونه که در مباحث فلسفه مذکور است- از مقوله اتحاد بشمار نمیآید بلکه از مقوله «کون و فساد» است. ثانیاً بذل مساعی در راه اتحاد منفی با خدشهدار کردن عقاید مذاهب دیگر، تنها موجب بروز تردیدهایی در آن عقاید میگردد نه جلب و جذب آنها به عقیده دیگر؛ و بروز چنین تردیدهایی نه تنها به مصلحت اسلام ومسلمین نیست بلکه نیروی اعتقادی را بغایت تضعیف میکند و تخریب بدون بنا را انجام میدهد که عواقب بس وخیمی دارد، ثالثاً کوشش در راه پیشبرد اتحاد منفی، که عقاید دیگران را به نابودی تهدید میکند، و حالتی از دلهره و رعب و هراس را در افکار آنها بوجود میآورد، نه تنها موجب اتحاد و همبستگی جوامع اسلامی نمیگردد، بلکه موجب ایجاد شکافهای بس عمیق و هولناک هم میشود، و فرقه گرایی را رایجتر واختلاف جوامع اسلامی را شدیدتر و حلّ معضلات داخل جهان را بسی مشکلتر و پیچیدهتر میگرداند.
بنابراین بر همه صاحبان قلم و نویسندگانی که درباره دین مبین اسلام نگرش جهانی دارند، و به حلّ معضلات داخل جهان اسلامی میاندیشند، و مصلحت اسلام و مسلمین را بالاتر از هر تمایل و آرزوهای دیگری قرار میدهند، لازم است در شیوه نوشتن عقاید خویش، احیای اخوت اسلامی را نیز منظور نمایند، و تنها در راه اتحاد مثبت گام بردارند و از عبور به راه اتحاد منفی بیزاری جویند، به امید رسیدن روزی که اخوت اسلامی احیا، و تمام جوامع اسلامی نسخههای مطابق با اصل عقاید و اخلاق و احکام اسلام گشته و این دین وحیانی گسترش جهانی یافته، و شکوه و عظمت مسلمین تجدید گردد و همه مؤمنان در تمام قارههای جهان نسبت به همدیگر دارای همان حالتی باشند که رسول الله جآنان را در حال پیروی از این دین وحیانی با همان حالت معرفی کرده و فرموده است: «حالت مؤمنان از حیث موّدت و عطوفت و ترحمی که نسبت به هم دارند، شبیه حالت اندامهای یک بدن زنده است که هرگاه یکی از آن اندامها از دردی فریاد برآورد، سایر اندامها با زبان تب و بیداری با او همصدا شوند» و امیدوارم آن روز چندان دور نباشد.
مهاباد-۲۰/۱۰/۸۱ عبدالله احمدیان
بسم الله الرحمن الرحيم
اَلحَمْدُ للهِ الّذي اَوحی اِلی اَنْبیائِهِ سَعادَةَ الأنسانِ، وَ الصَّلوةُ و السَّلامُ علی خاتمِ اَنْبِیائِهِ مُحَمَّدٍ بَلَّغَ ما اَوْحی اللهُ قَلبِهِ بِاَفْصَحِ اللِّسانِ وَ عَلی آلِهِ وَ اَصحابِهِ مِنْ اَلمُهاجرینَ وَالأنصار وَالذینَ اتَّبَهوُهُمْ بِاِحسانٍ رَضِی اللهُ عَنهم و رَضُوا عَنْهُ.
و بعد، کتاب حاضر که به نام «سیمای صادق فاروق اعظم» در دسترس خوانندگان عزیز قرار میگیرد، کتابی است مستند به اسناد تاریخی و نمایانگر سیمای واقعی شخصیت فاروق اعظم عمر بن خطاب است، که آشنایی با این سیما، چه از حیث احوال فردی، و چه از حیث جنبههای اجتماعی بر همه مسلمانان لازم است اما از جنبه فردی به این علت که عمر بن خطابساز جمله افراد معدودی بوده، که در سالهای اول بعثت پیامبر جو تحت تاثیر نزول آیههای قرآن، از یک فضای تاریک کفر و جهالت به یک فضای روشن ایمان و آگاهی پا نهاده است، و زیر تربیت مستقیم و مستمر پیامبرجهر چه غیر از اسلام بوده، از آن دوری جسته، و هر چه از اسلام بشمار آمده، به آن پیوسته است [۱](بنابراین، رفتار و کردار و اخلاق و معتقدات این صحابی بزرگوار و این دومین [۲]وزیر رسول الله، بی گمان یکی از نسخههای اصیل اسلام عصر پیامبر جبشمار میآید، و بسیار بجا است که سرمشق خط اسلام گرائی، و بعنوان یک الگو و نمونه اسلام راستین مورد توجه تمام مسلمانان قررا گیرد.
و اما از جنبه اجتماعی به این علت که این صحابی بزرگوار، در دوران امارتش، و در جهت گسترش بعدهای نظامی و فرهنگی و اداری و تعمیم داوری دین اسلام، به اقدامات محیر العقولی مبادرت ورزیده است که تحقیق و بررسی ضوابط و عوامل این موفقیتها، وظیفه همه مسلمانانی است که باقتضای آیههای صریح قرآن به جهانشمولی دین اسلام) اعتقاد راسخ دارند و همواره آرزوی تحقق آن را در دل خود میپرورانند.
اول در رابطه با گسترش بعد نظامی، که به گواهی تاریخ متواتر این صحابی بزرگوار، در راس یک سپاه سی هزار نفری، و کمتر از پادگان [۳]شهری از شهرهای بیشمار ایران و روم، توانسته در یک زمان، دو ارتش مجهز و نیرومند شاهنشاهی ایران و امپراتوری روم را، از قلمرو انتشار دین اسلام براندازد و پرچم اسلام را بر ارتفاعات دو قاره آسیا و افریقا باهتزار در آورد، [۴]و مسلمانان آگاه در هر عصری – طبق اعتقاد به جهانشمولی دین اسلام- شدیداً تشنه تحقیق این مطلب هستند که: آیا فاروق طبق چه ضوابط و قوانین و فرمولهای اسلامی، توانسته، از یک سپاه سی هزار نفری، دستگاه اهرم چنان قدرتمندی را بسازد که براثر فشار بر دسته دهها فرسخی آن (یعنی از مدینه تا نهاوند و اسکندریه) دو ارتش قدرتمند استکبار جهانی را، از صحنه خارج کند!! و با توجه به این مطلب، که نیروهای نظامی مسلمانان، نسبت به نیروهای نظامی استکبار جهانی، در هیچ زمانی، از زمان فاروق پایینتر نبوده است بنابراین هرگاه اصول و ضوابط و فرمولهای ساخت این اهرمِ قدرت اسلامی، شناسایی و بازسازی شوند، نه تنها اثری از سلطه خارجی و استعمارگری، در کشورهای اسلامی باقی نخواهد ماند، بلکه بار دیگر دوران شکوه و عظمت اسلام و عزت و تعالی مسلمین آغاز گشته، و جهان شمولی این دین سماوی بسوی تحقق، سریعاً پیش میرود.
دوم در رابطه با گسترش بعد فرهنگی و اداری، که این صحابی بزرگوار، از راه تلاش و تعمق در آیههای قرآن و در رفتار و گفتار پیامبر جو توجه به روح قوانین اسلامی، توانست مقرراتی را، که تا آن زمان تنها در محدوده کوچک و ساده عربستان پیاده شده بود، همان مقررات را (با حفظ تمام اصول و حفظ هویتها و ویژگیها) تا آن اندازه کش بدهد و بسط و گسترش نماید، که بر دو قاره عظیم آسیا و افریقا و براین همه کشورهای کثیر الملّه، و بر این همه زندگیهای متنوع و پیچیده تطبیق شوند، و درست شبیه یک عکس سه در چهار، با حفظ همه ویژگیها و هویت خاص خود اینقدر بزرگ شده باشد، که یک کشور بزرگی را در بر گیرد، و بازشناسی او نیز برای هیچکس تردیدی پیدا نکند!
و مسلمانان آگاه در هر عصری شدیداً تشنه تحقیق این مطلب هستند که آیا فاروق با کدام بینش اسلامی، و با استفاده از کدام دستگاه ظریف و حساس و گسترش دهنده ی اجتماعی اسلامی، توانسته، بعد فرهنگی و مدیریت و داوری این دین سماوی را با حفظ همه ویژگیها- بر عرض و طول قارههای عظیم گسترش دهد؟!
و این همه دوایر فرهنگی و تشکیلات پیچیده اقتصادی و اداری و اجتماعی و نظامی اسلامی را با تایید شوراهای مهاجرین و انصار، در پهنه کشورهای آسیائی و افریقایی سازماندهی نماید؟
و با توجه به این مطلب، که تصویر و ترسیم صورت گسترش یافته دین اسلام در هیچ عصری مشکلتر از دوران فاروق نیست، بنابراین هرگاه همین بینش در جهت درک و روح قوانین اسلامی بکار گرفته شود، و اصول و ضوابط و ویژگیهای همین دستگاه گسترش دهنده اجتهاد اسلامی، در جهت ترسیم شکل گسترش یافته دین اسلام، بازشناسی شوند، نه تنها اثری از اسارت فرهنگی و بیماری غربزدگی، و تقلید قوانین و آیین نامههای اجانب، در کشورهای اسلامی باقی نمیماند، بلکه بار دیگر کشورهای اسلامی، سرچشمه فوران مقرارت و آیین نامههای حکیمانه جهانی گردیده، و جهان شمولی فرهنگی دین اسلام با شتاب بیشتری بسوی تحقق پیش میرود.
بنابراین تاریخ عمر بن خطاب، نه یک قصه عجیب، و نه یک داستان سرگرم کننده و خواب آور، بلکه یک بینش و یک راهیابی و یک ردّپا، و سپس فرمان یک حرکت همگانی و بی وقفه در راه جهان شمولی دین مبین اسلام است، و همچنین نشان دادن سیمای این صحابی بزرگوار نه بخاطر این است، که افراد تبرک جو، از مشاهده این سیمای مبارک در پشت قرنهای زمان، در یک حالتی از ذوق مذهبی، با تبسمهای آرام او به راز و نیاز بپردازند، و تحقق آرزوهای کم ارزش زندگی خود را از او طلب کنند!! بلکه بخاطر این است که این سیمای پر اُبُّهت، با همان صدای دو رگه و رعدآسای خویش، از پشت قرنهای زمان، بر سر همه مسلمانان فریاد کشد، و در خواب رفتهها را بیدار و غفلت زدگان را هوشیار نماید، و راه حرکت بسوی تحقق جهان شمولی اسلام را به آنها نشان دهد و با یک فرمان همه آنها را در همین راه بحرکت اندازد.
بنابراین، قلمهایی که تاریخ عمر بن خطاب را رقم میزنند، باید در نهایت صراحت و رسایی نیز تقوای علمی و تعمق و آگاهی و احتیاط از آنها فرو ریزد، و علاوه بر رسایی و نظم و انسجام تعبیر، همواره واقع نگری را اساس وقایع نگاری خویش قرار دهند، و هرگز بدون تحقیق کافی و بیان سند از امّهات تاریخ، مطلبی را برشته تحریر نیاورند، و از قیل و قال و پارازیت اقوال و مسایل بدون سند تاریخی و مطالب متضاد و متناقض بکلی دوری جویند.
و جای بسی تاسف است، که کتابهای معمول و متداول، غالباً فاقد این شرایط یا برخی از این شرایط میباشند، از جمله برخی از آنها، انسجام و نظم طبیعی مطالب تاریخی را تا این اندازه نادیده گرفتهاند، که دوران کودکی و جوانی فاروق را بعد از وفاتش ذکر میکنند، و ویژگیهای امارتش را در اوایل اسلامش، و وصیت نامههایش را در اوایل امارتش مورد بحث قرارمیدهند، و مطالعه این نوع کتابها علاوه براینکه ملالآور و خسته کننده است به هیچ وجه سیمای طبیعی فاروق را نشان نمیدهد، و کتابهای داشمندان عرب و فارس در قرن اخیر، از این عیب عاری هستند، وعلاوه بر رعایت نظم طبیعی مطالب، حقایق الهام بخشی را نیز ارائه دادهاند، اما بعلت حسن ظنی که نسبت به خویش داشتهاند، با بی توجهی به اینکه در قضایای تاریخی اسناد روایتها و جرح و تعدیل راوی و ضعف و قوت مرجعها، کاملاً مطرح است، در ذیل صفحههای کتاب خویش هیچ مرجعی را نشان ندادهاند و معلوم نکردهاند چه کسی و دارای چه هویتی، و در چه کتابی و در کدام محلی این مطلب را نوشته یا تایید کرده [۵]است. بنابراین خوانندگان از کجا بفهمند که یکایک مطالب این صفحهها از متون امهات تاریخ استخراج گردیده یا روایتهای ضعیفی میباشند یا اساساً نظر شخصی و استنباط نویسنده هستند؟ و با وجود چنین شک و تردیدی، آیا مطالعه چنین کتابهایی جز ایجاد هالهای از آبهام چه اثری میتواند داشته باشد؟
و اما عیب کلی غالب این کتابها این است، که نویسندگان و مؤلفین آنها بدون تحقیق و بررسی، و بدون تجزیه و تحلیل تاریخی هر مطلبی را در مورد عمر بن خطابساز هر کسی شنیدهاند یا در هر کتابی دیدهاند فوراً آن را برشته تحریر در آوردهاند! و در نتیجه از یکطرف سیمای واقعی فاروق اعظم را زیر پردههای ضخیم روایتهای متضاد پنهان کرده، و بسیاری از ضوابط علمی و مقررات اسلامی را در هالهای از آبهام، و احیاناً زیر سئوال قرار دادهاند، و از طرف دیگر خودشان را دچار یکنوع تضاد و تناقض گویی هم کردهاند و از جمله بعنوان نمونه:
اولاً: این تاریخ نویسان، عمر را قبل از اسلام در شکل شتر چرانی نشان دادهاند، که نه تنها از فرهنگ ومعرفت زمان بهرهای نداشته و نادانترین افراد قبیله خودش بوده! [۶]است بلکه از عمومیترین خصلتهای فطری و از کمترین عواطف بشری نیز محروم بوده است و دختر خودش را زنده بگور کرده است!! [۷]در صورتیکه همین تاریخ نویسان متفقاً بر این مطلب تاکیده کردهاند که: «رسول الله جاز خدا تمنا کرد، که عمر به صف مسلمانان در آید، و موجب عزت اسلام و قدرت مسلمین گردد» [۸]و این تاریخ نگاران، گویی از خود سئوال نکردهاند، که رسول الله جچرا در میان این همه پیر و جوان قبایل عرب، تنها یک شترچران نادان و بی فرهنگ و جانی بالطبع را دیده، و فقط اسلام او را سبب عزت اسلام و قدرت مسلمین بشمار آورده است؟! در صورتی که طبق معروفترین اصول روانشناسی و طبق آیههای صریح قرآن، هرگز جانیان بالطبع (امثال ابولهب و همسرش وابوجهل و...) امکان ندارد مسلمان شوند، و تغییر موضع دهند تا چه رسد به این که سب عزت اسلام و تعالی مسلمین گردند!!
و این تاریخ نویسان – حداقل بخاطر رهایی از این تضاد و تناقض گویی خوب بود به این دو مطلب نیز توجه داشته باشند:
۱- عمر قبل از اسلام، جز حفصه دختر دیگری [۹]نداشته و با اینکه عبدالله نخستین فرزنده او بوده [۱۰]باز طبق معمول اعراب و بخاطر ابراز محبت پدری، کنیه خود را بنام (ابوحفص [۱۱]کرده است، و بقیه دخترانش (فاطمه، رقیه، زینب، صفیه) عموماً بعد از اسلام عمر بدنیا آمدهاند [۱۲]بنابراین تصور زنده بگور کردن دختر نسبت به عمر اساساً غیرممکن و محال است.
۲- در آغاز بعثت افراد باسواد در شهر مکه فقط هفده نفر [۱۳]و عمر از معروفترین آنها بود و عمر علاوه بر اینکه در خارج حجاز، مرد سرشناسی بوده، [۱۴]و در مسافرتهای بازرگانی با شاهان عرب بحث و مذاکراتی داشته [۱۵]در داخل شهر مکه نیز به دانش وتجربه معروف، و باصلاح امور اجتماعی عرب علاقمند و پستهای مهم نظامی و اجتماعی را، با قدر و مهارت اداره کرده و بصورت وزنه سنگینی در شهر مکه و حتی در خارج حجار مطرح [۱۶]بوده است و پیامبر ج–با توجه به همین مسائل – از خدا تمنا کرده که عمر را به صف مسلمین دراورده و اسلام را عزت و مسلمین را قدرت [۱۷]ببخشد، و همین پیش بینی پیامبر جنیز تحقق یافت، و با مسلمان شدن عمر کفه قدرت اسلام بر کفه قدرت کفر ترجیح پیدا کرد. [۱۸]
ثانیاً: این تاریخ نگاران، عمر را بعد از اسلام – و در رابطه با گفتار و رفتار رسول اللهجدر شکل یک عنصر لجوج و حرف نشنو و بی انضباط و مزاحم نشان دادهاند، و جسارت و لج بازی عمرسرا به آنجاها رسانیدهاند که نوشتهاند: «در مرض وفات رسول الله جدر حالیکه جمع کثیری از اصحاب کبار، به دور پیامبر جنشسته، و در غم و اندوه و نگرانی غرق بودند. پیامبر جفرمود: قلم و دواتی بیاورید، تا چیزی را برای شما بنویسم که بعداً از من گمراه نشوید! و عمر در میان اصحاب فریاد کشید که: «خیر اَبداً لازم نیست تو چیزی را برای ما بنویسی (حَسبُنا کتابُ اللهِ) قرآن برای ما کافی است» [۱۹]و به روایتی کسی رو بحاضرین گفت: «این مرد از شدت بیماری نمیداند چه میگوید» در صورتیکه امهات تاریخ و غالب همین تاریخ نویسان به مطالب زیر نیز تصریح کرده و نوشتهاند:
۱- عمر در حال کفر و مبارزه با اسلام نیز از آزار پیامبر همواره خودداری میکرد [۲۰]و با کمال ادب واحترام با او برخورد مینمود، [۲۱]وعمر بعد از اسلام در حضور پیامبر جهمواره ساکت و خموش بود، [۲۲]مگر زمانی که پیامبر جاز او چیزی میپرسید یا او از پیامبر جسئوالی میکرد، یا مطلبی را پیشنهاد [۲۳]مینمود، و تنها در شرایطی بحثی را ادامه میداد که احساس میکرد پیامبرجبه ادامه دادن آن مایل [۲۴]است و بهنگام حرف زدن بحدی از درشتی صدای خود میکاست و آرام و مؤدبانه صحبت میکرد، که گویی با پیامبر نجوا و درگوشی حرف [۲۵]میزد، و در حال مسافرت بر پسرش عبدالله – که شتر سرکشش از اسب پیامبر جلو افتاده بود - نهیب زد که هیچکس در هیچ شرایطی نباید [۲۶]جسارت تقدم بر پیامبر جرا مرتکب شود.
۲- در قضیه اسیران بدر، [۲۷]و خواندن نماز [۲۸]بر عبدالله ابن اُبی، و تحریم خمر، [۲۹]و رعایت حجاب [۳۰]و چندین قضیه دیگر با اینکه نظر عمر در این قضایا کاملاً صائب بود، و حتی آیههای بعدی او را تائید کردند، باز هم پیامبر جنظرهای او را قبول نکرد، عمر نیز جز عرضه کردن رای خویش و انتظار قبول یا رد آن، نه حرفی را داشته، و نه حالتی از و مشاهده گردیده است.
۳- بهنگام انزوای پیامبر جاز همسرانش، عمر پس از چند مرتبه کسب اجازه و دمِ در ایستادن، اجازه حضور یافت و بعد از اسلام در حالیکه ایستاده بود [۳۱]و با شرم و ادب مسائلی را به عرض رسانید، پیامبر جبه او اجازه [۳۲]داد تا بنشیند و در حال نشستن بقیه مطالب خود را بگوید.
و این تاریخ نگاران- حداقل بخاطر رها کردن خود از این تضاد و تناقض گویی، خوب بود به این دو مطلب نیز توجه داشته باشند:
۱- قصه قلم و دوات، همچنانکه از جنبه درایتی ناصحیح است و با اخلاق و روحیه و روش عمر بن خطاب – چه قبل از اسلام و چه بعد از اسلام- در تضاد است، از جنبه روایتی نیز نادرست و فاقد اعتبار است، زیرا تمام سلسلهها در روایتهای گوناگون این قصه به عبدالله بن عباس [۳۳]وصل میشوند، و دو نفر از تابعین [۳۴]این مطلب را فقط از عبدالله بن عباس نقل میکنند و عبدالله بن عباس نیز باعتراف خودش در روز وفات رسول الله بچه دهسالهای بوده (تَوَفّیِ رَسولُ اللهِ و اَنا ابْنُ [۳۵] عَشْرِ سِنینَ)و معلوم است در چنین مجلسی راه نیافته و اهلیت روایت احادیث را نیز نداشته، بنابراین قصه قلم و دوات از جنبه روایتی نیز فاقد سند و اعتبار میباشد.
ثالثاً: غالب این تاریخ نگاران، در فصل خلافت و در مورد روابط داخلی، عمر را در شکل یک اجرا کننده بدون ارفاق و یک قدرت کور و بی احساس و عاطفه و تشنه حداکثر مجازاتها، نشان دادهاند و گویا در مورد پسرش از حدّاکثر مجازات بیشتر هم تجاوز کرده [۳۶]، و پس از آنکه عمروعاص در مصر عبدالرحمن را مجازات کرده عمر نیز پسرش را خواسته و در حال بیماری مجدداً او را مجازات نموده و در [۳۷]زیر تازیانههای خویش [۳۸]او را بقتل رسانیده است.
در صورتیکه همین تاریخ نگاران مطالب زیر را نیز نوشتهاند:
«عمر شنید که ابوموسی اشعری، یکی از استانداران در مجازات کردن یکنفر مشروبی، اضافه بر تازیانهها سر او را تراشیده و رویش را نیز سیاه [۳۹]کرده است عمر از شنیدن این مجازات اضافی بشدت عصبانی شد و نامه شدیداللحنی به ابوموسی نوشت که اگر این اشتباه تو تکرار شود رویت را سیاه میکنم و برای عبرت تو را در تمام شهرها میگردانم! [۴۰]و یکصد درهم وجه نقد را بعنوان غرامت همین مجازات اضافی به آن مرد مشروبی [۴۱]داد.
«روزی یکنفر مشروبی را نزد عمرآوردند، که بعلت تکرار تخلفات او را بشدت مجازات کنند، یکی او را تازیانه میزد، و عمر زیر لب حساب میکرد، [۴۲]ناگاه عمر فریاد برآورد: بس کن خدا تو را بکشد این بیچاره [۴۳]را کشتی!! و چون طبق حساب آن کس چند تازیانه اضافی را زده بود، عمر به مشروبی دستور داد که به تلافی آنها، همان تازیانه را به آن یکنفر بزند». [۴۴]
«عمر بجرم سدّ معبر در بازار مدینه تازیانهای [۴۵]به اَیاس پسر سلمه زد، یکسال بعد عمر او را بخانه خودش برد و مبلغ ششصد درهم غرامت آن تازیانه به او داد، [۴۶]و موقعی که ایاس گفت: بخدا من این مطلب را بکلی فراموش کرده بودم، عمر گفت: بخدا من هرگز این مطلب را فراموش [۴۷]نمیکردم».
«وقتی مژده آزادی استان شوشتر را به عمر [۴۸]دادند، ضمناً به او هم گفتند: مسلمانی مرتد شده بود، و او را کشتیم! [۴۹]عمر برآشفت و در یک حالتی از هول و هراس بر آنها فریاد کشید که چرا او را در اتاق دربسته نمیگذاشتید و آب و نانی به او نمیدادید؟ [۵۰]و چرا بدین وسیله راه برگشت و توبه او را فراهم نکردید؟ سپس عمر در حالت تأثر شدید دست دعا بلند کرد و گفت: خدایا تو گواهی که من در آن محل نبودم، و به این کار دستور هم ندادهام، و وقتی نیز این خبر بمن رسید به این کار راضی نبودم».
«عمر در صورت وجود هر نوع عذری، مجرمین را از مجازات معاف میکرد [۵۱]و نه تنها در یک مورد بلکه در موارد متعدد، به عذر وجود اجبار و عدم امکان مقاومت زنان زناکار را از اجرای حد شرعی معاف [۵۲]میکرد، و در شرایط فقر شدید و فشار اقتصادی نیز دزدان را از اجرای حد شرعی [۵۳]معاف مینمود».
«عمر رحم و عاطفه پدران را نسبت به فرزندان، نخستین شرط امارت میشمرد [۵۴]و روزی دستور داد حکم فرمانداری را برای کسی بنویسند، اما بهنگام نوشتن حکم چون سخنی را از آن شخص شنید که بی مهری و بی رحمی او را نسبت به فرزندش میرسانید [۵۵]فوراً دستور داد آن حکم را پاره کنند و گفت: کسیکه نسبت بفرزندان خویش بی رحم و عاطفه باشد به هیچ وجه جایز نیست حکومت بر فرزندان مردم را باو سپرد». [۵۶]
و آنچه به موازات همه این روایتهای مستند افسانه بی رحمی و سنگدلی و سخت گیری فاروق را باطل و بی اساس نشان میدهد این است که اگر فاروق سختگیر و سنگدل و خشن میبود، طبق ثابتترین اصول جامعه شناسی، و طبق نص صریح قرآن، مردم پراکنده گشته و بدور او جمع نمیشدند، زیرا قرآن کریم نسبت به رسول الله میفرماید: ﴿وَلَوۡ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ ٱلۡقَلۡبِ لَٱنفَضُّواْ مِنۡ حَوۡلِكَۖ﴾[آل عمران: ۱۵۹] [۵۷]«اگر تو سختگیر و سنگدل میبودی مردم از دور تو پراکنده میشدند»و تمام تواریخ گواهی میدهند که فاروق در دوران خلافتش محور جمع شدن مردم و اتحاد تمام مسلمانان بوده، و ثابتترین و آرامترین حکومت را اداره کرده و هیچگونه توطئه و دستهبندی و تزلزلی در حکومت او مشاهده نگردیده است.
و تاریخ نویسانی که در ردیف همین حقایق مستند این مطلب را هم نوشتهاند که عمر فرزند بیمار و معذورش را بطور مکرر مجازات کرد، و او را زیر تازیانههای خود بقتل رسانید، خوب بود بخاطر رهایی خویش از تضاد و تناقض گوئی، در تحقیق این قضیه کوتاهی نکنند و به این اصل قضائی توجه عمیق داشته باشند، که بهترین راه تحقیق یک جریان، تحقیقات محلی و گرفتن بازجوئی از نزدیکترین افراد خانواده است، و در رابطه با این قضیه جمع بیشماری از عبدالله بن عمر [۵۸](نزدیکترین فرد خانواده و اهل علم و تقوی) شنیدهاند که گفته است «برادرم عبدالرحمن بعد از مجازات صحیح و سالم بود [۵۹]و یک ماه هم با صحت و سلامتی زندگی کرد، سپس مریض شد و وفات نمود» [۶۰]و مورخ محقق ابن الجوزی شایعه تکرار حد را بوسیله عمر، بی اصل و بی اساس [۶۱]دانسته و گفته است احتمالاً عمر بعد از احضار عبدالرحمن یک دو سیلی یا تازیانه باو زده است که هر پدر مهربانی [۶۲]در شرایط عادی نیز، برای تربیت فرزندش چنین کاری را خواهد کرد.
رابعاً: برخی از این تاریخ نویسان، در فصل خلافت و در حال بحث از گسترش بعد نظامی، عمرسرا در شکلی نشان میدهند، که شمشیری در دست راست و سپری در دست چپ گرفته و نیروهای عظیم و پرخاشگر را بدنبال خود کشیده، و بدون وقفه پهنه گیتی را میپیماید و هر کسی از هر قوم و ملتی و از هر نژاد و مکتبی به دین اسلام ایمان نیاورد، فوراً سرش را از تن جدا و خانهاش ویران و زن بچهاش را جاریه و اسیر مینماید.
در صورتی که امهات تاریخ اسلامی و غالب همین تاریخ نگاران به مطالب زیر نیزتصریح کردهاند:
«پس از آزاد کردن اردبیل و حومه، [۶۳]فرمانده سپاه اسلام در متن قرارداد صلح با مردم منطقه نوشت: آتشکدهها را [۶۴]خراب نمیکنیم! و مردم منطقه در اعیاد و مراسم مخصوص به خودشان آزاد هستند و تأمین جانی و مالی همه مردم منطقه را نیز متعهد میشویم». [۶۵]
«پس از آزاد کردن شهر بندری لاذقیه [۶۶]طبق قرارداد صلح، علاوه بر حفظ جان و مال مردم، [۶۷]تمام کلیساها در اختیار اهل شهر باقی ماند، [۶۸]و مسلمانان برای انجام دادن فرایض اسلامی، در کنار کلیسای بزرگ شهر برای خود مسجدی ساختند، [۶۹]و پیروان قرآن و پیروان انجیل در کنار همدیگر بعبادت [۷۰]خدا مشغول شدند».
«عمرسدر اعلامیه جنگهای رهایی بخش مردمان جهان را در انتخاب دین و عقیده کاملاً آزاد [۷۱]اعلام کرده بود ﴿لَآ إِكۡرَاهَ فِي ٱلدِّينِۖ﴾و وقتی شنید ولید بن عقبه فرمانده [۷۲]فاتح جزیره برخی از عیسویان را بقبول دین اسلام ناچار کرده، [۷۳]شدیداً برآشفت، و طی یک فرمان توبیخ آمیز باو اخطار کرد که هیچ کسی را برای قبول اسلام ناچار نکند و فقط موانع قبول این دین را از سر راه [۷۴]بردارد».
«یهودیان ایرن و روم و عیسویان ایران، که بخاطر انجام دادن مراسم مذهبی خویش، شکنجه میشدند، [۷۵]نه تنها پیروزی سپاه عمرسرا دقیقه شماری میکردند، بلکه اسرار نظامی ارتش ایران و روم را باطلاع فرماندهان سپاه اسلام میرسانیدند، [۷۶]و برخی از عیسویان اسلحه را هم بدست گرفته و با حفظ دین و مذهب خویش، دوش بدوش سربازان سپاه اسلام، در جهت برانداختن رژیم شاهنشاهی [۷۷]ایران و کسب آزادی فداکاری میکردند».
و تاریخ نگارانی که در ردیف همین حقایق مستند، مطالبی را نیز نوشتهاند که گویی عمرسمحکمه تفتیش عقاید و انگیزسیون قرون وسطی را در جهان برپا کرده، و هر فرد و گروه و ملتی که به دین اسلام ایمان نیاورده فوراً گرده و گردن او را از زیر شمشیر گذرانده است، خوب بود بخاطر رهایی خویش از تضاد و تناقض گویی به این واقعیت توجه کنند، که طبق نصوص صریح قرآن و رفتار وگفتار پیامبر جو عملکرد صدیق و فاروقس، جنگ در اسلام نه یک جنگ استعماری و سلطه سازی، و نه بخاطر استثمار و بهرهکشی، بلکه جنگی است در آغاز دفاعی، و سپس سلطه براندازی و رهایی بخش، و در نهایت تعمیم عدالت اجتماعی، و تامین آزادی همه مردم در انتخاب هر عقیده و دینی که بخاطر خدا- نه از راه اختناق و تهدید- به آن متمایل میگردند ﴿وَقَٰتِلُوهُمۡ حَتَّىٰ لَا تَكُونَ فِتۡنَةٞ وَيَكُونَ ٱلدِّينُ لِلَّهِۖ﴾[البقرة: ۱۹۳].
خامساً برخی از این تاریخ نگاران تحت عنوان «اولَیات عمرسخیلی ساده و صریح نوشتهاند: عمر نکاح [۷۸]متعه و حج تمتع را ممنوع [۷۹]اعلام کرد، و زکات اسبان [۸۰]را معمول نمود، و طلاق بلفظ ثلاثه را سه طلاق بشمار آورد، [۸۱]و در نماز تراویح [۸۲]جماعت را مرسوم کرد و...» و بدین وسیله در افکار برخی، القای شبهه کرده، و این توهم را در تصور افراد ظاهربین، ایجاد کردهاند که گویا فاروق برخی از احکام اصیل اسلامی را نسخ و برخی از احکام غیراسلامی را بر مسلمانان واجب کرده است!! در صورتیکه امهات تاریخ و خود همین تاریخ نگاران عموماً نوشتهاند، فاروق در تمام دوران خلافتش جز به قرآن و به [۸۳]سنت پیامبر جو به مصوبات شورای [۸۴]مهاجر و انصار، به هیچ چیزی عمل نکرده است و فاروق در جهت الزامی کردن سنت پیامبر جمطلب زیر را به همه استانهای جهان اسلام بخشنامه کرد:
«به شما اخطار میکنم، آن کسانی که در حفظ احادیث پیامبر اهمال و تنبلی میکنند و به صوابدید خویش فتواهایی میدهند، دشمنان سنت پیامبر جبشمار میآیند، و خود گمراه و دیگران را نیز گمراه میکنند، آگاه باشید ما همیشه بجای ابتدا اقتدا، و بجای ابتداع اتباع [۸۵]خواهیم کرد و در مقابل سنت رسول الله جآرا و نظریات شخصی را قویاً دور میاندازیم».
و این تاریخ نگاران – حداقل بخاطر رهایی خویش از این تضاد و تناقض گویی، خوب بود سیر این مسائل فقهی را همراه اسناد و مدارک بنویسند یا تعبیراتی را بکار برند، که القای شبهه نکنند، و ایهام نوآوری و بدعت گذاری و عدول از سنت پیامبر جرا نداشته باشند، و ناخواسته بهانههایی بدست مخالفین ندهند.
سادساً: این تاریخ نگاران، در فصل زهد و قناعت فاروق نوشتهاند: «فاروق در دوران امارتش، چه در حال خطابه، [۸۶]و چه در سفر حج و رمی جمرات، [۸۷]و چه در سایر حالات با لباس مندرس و پینه شده، [۸۸]در میان مردم ظاهر میگردید و او را میدیدند که بیست و یک پینه چرمی [۸۹]و یک پینه پارچهای بر زیر جامه و یک پینه چرمی و سیزده پینه پارچه بر پیراهن [۹۰]داشت.
و این بندگان خدا (تاریخ نگاران) گوئی از خود سئوال نکردهاند، در حالی که چرم در حجاز خیلی کمیاب و یک کالای خارجی بشمار آمده است چطور صحابی زاهد و مقصد بعنوان پینه زیر جامه کهنه، آنهم بیست و یک پینه! از چرم استفاده کرده است؟! و بعلاوه پینه چرمی، سوراخ کن و سوزن کلفت و استادکار ماهری میخواهد، و این کار پرخرج و پرتکلف، نه یکنوع زهد وسادگی، بلکه حالتی از تفنن و تنوع در پوشاک بشمار میآید و بعلاوه، ظاهر شدن امیرالمؤمنین با چنین حالتی از ژندهپوشی بر منبر و در مجالس و مجامع به ویژه در حال پذیرایی از هئیتهای خارجی، اصول آداب شناسی فاروق را در پوشیدن لباس مناسب، که بخاری محدّث با سند آنرا [۹۱]روایت کرده است، بکلی نقض مینماید.
و اما علت اینکه برخی از تاریخ نگاران تا این اندازه از واقع نویسی دور شدهاند، و سیمای فاروق را در هالههایی از آبهام و حتی در چهرههای وارونه و متضاد نشان ادهاند غیر از این چند مطلب چیز دیگری نبوده است:
۱- برخی از این تاریخ نویسان، بحدی به روایتها چسبیدهاند که بدون توجه به جنبه روایتی و درایتی، همه آنها را قبول کردهاند وابداً به اخطارهای مکرر مورخین سلف، و پیشتازان تاریخ اسلامی توجه نکردهاند مثلاً توجه نکردهاند که ابن جریر طبری (متوفی ۳۱۰ هجری) در مقدمه تاریخ معروف خود نوشته است «بدانید در میان مطالبی که ما نوشتهایم، روایات نادرستی هم وجود دارند، و محض رعایت امانت، آنها را نیز نقل کردهایم تا محققین در آینده، صحیح و غلط بودن این روایتها را از یکدیگر جدا کنند» و همچنین توجه نکردهاند که ابن هشام (م-۲۱۸) در تاریخ خویش که نقد و تعلیقی است بر تاریخ ابن اسحاق (م-۱۵۰) میگوید: «در تاریخ ابن اسحاق روایتهای نادرستی وجود داشت که ما از نقل آنها صرف نظر کردهایم» و علاوه بر این طریقه (تاریخ نویسی تحلیلی) را که ابن خلدون در شرق آن را بنا کرد، و (ویکو) آن را در غرب شکوفا نمود، بکلی از نظر دور کردهاند، و قضایا را بدون ارتباط به یکدیگر و بدون تجزیه و تحلیل تاریخی بیان نمودهاند و در نتیجه نوشتههای آنها به این شکل نامطلوب در آمده است.
دوم برخی از این تاریخ نویسان، تاریخ نویسی را از مسیر واقع نگری و وقایع نگاری منحرف نموده و هر صفتی را که بخیال خویش فضیلت و وصف پسندیده دانستهاند، با همان برداشتی که خود از فضیلت و وصف پسندیده داشتهاند، درباره فاروق اعظم نوشتهاند، مثلاً انگیزه آنها از این روایت که عمر قبل از اسلام دختر خود را زنده بگور کرده این است که از دین اسلام چنین تعریف کنند که ماهیتها را تغییر داده، و آنچنانی را این چنینی کرده است!! و انگیزه آنها از این روایت که فاروق مجدداً حد شرعی را بر پسرش اجرا کرد و او را در حالت بیماری زیر تازیانهها بقتل رسانید این است که از نهایت عدالت او تعریف کنند!! و انگیزه آنها در نشان دادن فاروق در شکلی که با ضربت شمشیر مردم را مجبور به قبول دین اسلام میکرد و هر کسی که مسلمان نمیشد او را میکشت، این است که قدرت ایمان و شدت علاقه فاروق را به دین اسلام نشان دهند، و انگیزه آنها در نشان دادن فاروق در شکل ژنده پوشی که بیست و یک پینه چرمی فقط بر زیر جامه داشت این است که نهایت سادگی و زهد و پارسایی او را اثبات کنند و همچنین بقیه روشهای نادرست و تصورها و تصویرهای نامطلوب و متضاد و شبهه انگیز، که برخلاف واقع فاروق را در عصر پیامبر جفردی بی انضباط و پرجسارت، و در دورا خلافت قدرت کور و بی عاطفه، ژنده پوشی بیزار از زندگی و در قهر و غضب با هر گونه رفاه و آسایش مردم، و دایر کننده محکمه تفتیش عقاید و انگیزسیون قرون وسطی، و بصورت یک عنصر لجوج و خود محور که احکام دین را نقض و خلاف احکام اسلامی را بر مردم تحمیل کرده است نشان دادهاند، و بدیهی است که این تصورهای نادرست و تصویرهای نامطلوب و متضاد و شبهه انگیز مانع دسترسی مسلمانان به دو فایده اساسی تاریخ فاروق میباشد زیرا از مطالعه این کتابها نه یک نسخه اصیل از اسلام زمان پیامبر جبدست میرسد و نه آگاهی بر طرق جهان شمولی نظامی و جهان شمولی فرهنگی دین مبین اسلام تحقق مییابد، و در نتیجه اکثر این کتابها نه تنها نمونه و الگویی از اسلام اصیل زمان پیامبر جرا نشان نمیدهند و نه تنها مسلمانان را به طرق توسعه دین و جهان شمولی نظامی و فرهنگی اسلام راهنمائی نمیکنند بلکه موجب منحرف گشتن برخی از ناآگاهان و رعب و هراس و تحیر اکثر مردم میشوند و دشمنان دین اسلام برای وارونه نشان دادن قواعد دین اسلام و غافل کردن مسلمانان از همه نهضتها و حرکتهای جهانشمولی نظامی و فرهنگی دین مبین اسلام از همین روایتهای بی سند و متضاد و شبهه انگیز کاملاً استفاده کرده و استفاده میکنند.
و هرگاه خوانندگان عزیز به سوء تاثیر مطالب برخی از این کتابها، و عوارض ناشی از آنها توجه فرمایند، و ضرورت شناخت سیمای صادق فاروق اعظم را نیز تصدیق نمایند یقیناً با ما هم عقیده خواهند شد، که نوشتن یک تاریخ منظم ومنسجم و تحقیقی و مستندی که سیمای واقعی فاروق اعظم را هم از جنبه فردی و به صورت یک نسخه اصیل از اسلام زمان پیامبر جو هم از جنبه اجتماعی و به عنوان راهنمای راه جهانشمولی نظامی و فرهنگی دین مبین اسلام، به مردم نشان دهد، بر همه نویسندگان لازم و یک فرض کفائی است، و ارادتمند در راه ایفای یک وظیفه دینی و انجام دادن همین فرض کفائی سالها به مطالعه امهات تاریخ اسلامی و تحقیقات تاریخی متأخرین پرداخته و بعد از دقت کامل در اسناد روایتهای متقدمین و تعمق در تجزیه و تحلیل متاخرین مطالب را همراه مرجع با یادداشت شماره صفحه و جلد در فیشهای مخصوصی نوشته و سپس همین یادداشتهای مستند و تحقیق شده را تنظیم و به صورت یک کتاب درآوردم و بعد از فراغت از کار یادداشت و تنظیم و تحقیق، وجدان خود را راضی و قلب خود را شادمان یافتم زیرا اطمینان پیدا کردم که در تالیف این کتاب نسبتاً بزرگ جز واقع نگری و واقع نگاری کار دیگری را نکردهام و هر مطلبی را نوشتهام در پاورقی مرجع آن را با بیان شماره صفحه و جلد مرجع توضیح دادهام.
رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنا اِنَّكَ اَنتَ السَّمیعُ العَلیمُ، اَلحمدُلِلّهِ رَبِّ العالمین، وَ الصَّلوةَ عَلی مُحَمَّدٍ خاتَم النَّبین وَ السَّلامُ عَلی عِباداللهِ الصالحین.
مهاباد- مسجد قبله- عبدالله احمدیان ۲۹/۵/۱۳۶۸
[۱] ابن الجوزی، ص۸۷. [۲] البدایه والنهایه ابن کثیر، ج۷، ص:۱۳۴. [۳] تاریخ جرجی زیدان، ج۱، ص:۱۷۱و۵۷. [۴] معجم البلدان یاقوت حموی (مکران) و الکامل ابن اثیر، ج۳، ص۳۴ و البدایه و النهایه، ج۷، ص۱۲۲ و طبری، ج۵، ص۱۹۹۹. [۵] مانند الفاروق و عمر تالیف دکتر محمد حسین هیکل، و الفاروق تالیف شبلی نعمانی و حیاة عمر و اشتراکیه عمر تالیف محمود شبلی و عبقریه عمر تالیف عقاد و خلفا الرسول و رجال حول الرسول تالیف خالد محمد خالد و فجر الاسلام احمد امین نیز مراجع یک فصل کامل را نوشته نه مراجع یکایک مطالب. [۶] ابن هشام، ج۱،:۲۱۵ و الکامل به پیروی از ابن هشام و درج۲،:۴۸ و البدایه والنهایه به پیروی از الکامل و در ج۳ ص:۷۹ عموماً از عامر همسر ام عبدالله نقل میکنند که گفت: «لا يُسلمُ حَتي يُسلِمَ حِمارُ خَطاب، تا خر خطاب مسلمان نشود عمر مسلمان نمیشود» هر چند عموماً این عبارت را بر سختگیری و خشونت عمر حمل کردهاند. [۷] عبقریات عقاد که در صفحه ۶۷۶ این مطلب را نقل و بشدت آن را رد میکند. [۸] ابن الجوزی، ص:۱۲. [۹] فتح الباری ج۷ ص:۳۴ بنقل اخبار عمر، ص:۲۹۶ و عبقریات عقاد، ص:۶۷۶ و الاصابه ج۲ ص:۳۴۷ و اعلام زرکلی ج۲ ص:۵۰۷ این مطلب در فصل هجدهم همین کتاب (سیمای صادق فاروق اعظم، مبحث نبوغ اخلاقی فاروق و ترحم و عاطفه او با دلایل و اسناد غیر قابل انکاری تحقیق شده است مراجعه فرمایید. [۱۰] همان. [۱۱] همان. [۱۲] همان. [۱۳] مروج الذهب مسعودی، مبحث عمر بن خطاب، و فاروق اعظم، هیکل، ج۱، ص۳۵۱ حیاة عمر، شبلی، ص:۱۶. [۱۴] همان [۱۵] همان. [۱۶] همان. [۱۷] ابن الجوزی در سیره عمربن خطاب، ص:۱۲ و تاریخ کامل ابن اثیر، ج۱، ص:۹۶. [۱۸] همان. [۱۹] حیاة محمد، محمد حسین هیکل، ص۵۰۱، البدایه و النهایه، ج۵، ص۲۲۷، کامل ابن اثیر، ج۲، ص:۳۲۰. [۲۰] سیره ابن هشام، ج۱، ص:۲۱۷ و عبقریه عمر، عقاد، ص۵۳۸ و ۵۴۳. [۲۱] سیره ابن هشام، ج۱، ص:۲۱۷ و عبقریه عمر، عقاد، ص۵۳۸و۵۴۳. [۲۲] اخبار عمر، ص:۳۳۸ و الفایق، ج۱، ص:۱۰. [۲۳] همان. [۲۴] اخبار عمر، ص:۳۳۸ و الفایق، ص:۱۰. [۲۵] همان. [۲۶] الریاض النضره، ج۲، ص:۲۵ بنقل اخبار عمر، ص:۴۲۶. [۲۷] اخبار عمر، ص:۴۱۰، ۴۱۱، ۴۱۲و۴۱۳. [۲۸] همان. [۲۹] همان. [۳۰] همان. [۳۱] اخبار عمر، ص:۴۶ بنقل از بخاری ج۳، ص:۱۰۳ و مسند طیالسی ج۱، ص:۶. [۳۲] همان. [۳۳] بخاری – شرح قسطانی- ج۱ ص:۲۰۶ و ۸ ص:۳۵۵ و ج۱۰ ص:۳۵۳ و ج۶ ص:۴۶۳ و ج۵ ص:۱۶۹ و ۲۳۶ و ج۶ ص:۴۶۲. [۳۴] همان. [۳۵] بخاری شرح ارشاد ساری، ج۷ ص:۴۷۵و با توجه به روایت بخاری روایت شرح تاج الاصول ج۳ ص:۳۶۰ مبنی بر اینکه ابن عباس سه سال قبل از هجرت متولد شده، مخالفت روایت صحیح میباشد. [۳۶] ابن الجوزی، ص:۲۰۷ بنقل اخبار عمر ص:۳۲۳ و ۳۲۴ و موسوعه عبقریات عقاد ص:۴۹۱ و الریاض النضره ج۲ ص:۲ بنقل اخبار عمر، ص:۳۲۴. [۳۷] همان. [۳۸] همان. [۳۹] موسوعه عبقریات عقاد، ص:۴۹۲. [۴۰] همان [۴۱] همان. [۴۲] موسوعه عبقریات عقاد، ص:۴۹۲. [۴۳] همان [۴۴] همان. [۴۵] ابن الجوزی، ص:۱۳۶ و موسوعه عبقریات عقاد، ص:۵۹۱. [۴۶] همان. [۴۷] همان. [۴۸] ابن الجوزی، ص:۶۶ بنقل اخبار عمر، ص:۱۹۷ و موسوعه عبقریات عقاد، ص:۶۳۷. [۴۹] همان. [۵۰] همان. [۵۱] ابن الجوزی، ص:۶۶ بنقل اخبار عمر، ص:۱۹۷ و موسوعه عبقریات عقاد، ص:۶۳۷. [۵۲] ابن الجوزی، ص:۶۶ بنقل اخبار عمر، ص:۱۹۷ و الریاض النضره، ج۲، ص:۳۵ و الاصابه ج۳، ص:۲۲۸ بنقل اخبار عمر ص: ۱۶۱ الخراج – ابویوسف- ص:۴۲و ص:۱۸۳ بنقل اخبار عمر، ص:۲۱۱ و ۱۹۸ و موسوعه عبقریات عقاد، ص:۴۹۳. [۵۳] همان. [۵۴] اخبار عمر ص:۱۴۰ بنقل از ابن الجوزی ص:۱۰۴و۱۰۵ و نزهه المجالس ج۲ ص:۶۹. [۵۵] همان. [۵۶] همان. [۵۷] بخشی از آیه ۱۵۹ سوره آل عمران – توجه فرمایید: این آیه مربوط به یک نظام مردمی و یک نظام کاملاً اسلامی است که امیرالمؤمنین نه در سایه شمشیر و نیزه و نه در پناه گارد محافظ و نیروهای امنیتی بلکه بوسیله اجرای عدالت اجتماعی و رفتار و کردار اسلامی بر مردم حکومت میکند. [۵۸] موسوعه عبقریات عقاد، ص:۴۹۴ و ابن الجوزی، ص:۲۰۹ بنقل ذیل اخبار عمر، ص:۳۲۴. [۵۹] همان. [۶۰] موسوعه عبقریات عقاد، ص:۴۹۴ و ابن الجوزی، ص:۲۰۹ بنقل ذیل اخبار عمر، ص:۳۲۴. [۶۱] همان [۶۲] همان. [۶۳] معجم البلدان یاقوت حموی، ج۱، ص:۱۲۹ (آذربایجان) و فتوح البلدان بلاذری، ص:۳۲۱- در همین دو مرجع باین مطلب تصریح شده: (و لا یهدمُ بیتُ نارٍ). [۶۴] همان. [۶۵] همان. [۶۶] الکامل ابن اثیر، ج۲، ص:۴۹۲ و الفتوحات الاسلامیه، ص:۵۲۱. [۶۷] همان. [۶۸] الکامل ابن اثیر، ج۲، ص:۴۹۲ و الفتوحات الاسلامیه، ص:۵۲۱. همان [۶۹] همان [۷۰] همان. [۷۱] الخراج ابی یوسف، ص:۲۳۰ بنقل اخبار عمر، ص:۱۸۰ و تاریخ طبری ج۵ ص:۱۸۶۳ و تاریخ کامل ابن اثیر ج۲ ص:۵۳۳ – فاروق به ولید نوشت «اینکه مردم باید مسلمان شوند یا بجای دیگر بروند مخصوص جزیرۀالعرب است». [۷۲] همان. [۷۳] همان [۷۴] همان [۷۵] عبدالحسین زرین کوب در کتاب بامداد اسلام، ج۱، ص:۹۵ و هیکل در فاروق اعظم، ج۱، ص:۱۵۲، ۱۵۳ و۱۲۶. [۷۶] همان. [۷۷] همان. [۷۸] شیخ سیوطی در تاریخ الخلفاء – مبحث اولیات عمر ص:۱۳۷. [۷۹] احکام القرآن جصاص ص:۳۴۲ و ۳۵۶ و تفسیر قرطبی ج۲ ص:۳۷۵ بنقل سیری در صحیحین ص:۳۷۵. [۸۰] فقه السنه، ج۱، ص:۳۶۸. [۸۱] ارشاد ساری شرح بخاری، ج۸، ص:۱۳۳. [۸۲] ارشاد ساری، ج۳۰، ص:۴۲۸ و اخبار عمر، ص:۲۱۸ توجه فرمائید در این اواخر آقای محمد صادقی نجمی کتابی را بنام سیری در صحیحین نوشته و با استفاده از ظواهر ایهام بخش همین تعبیرها بسیاری از حقایق را درباره فاروق اعظم بیان نکرده است و ما در فصل نوز دهم همین کتاب مطالب را تحقیق نمودهایم مراجعه فرمائید. [۸۳] ابن الجوزی، ص:۸۷ و۱۰۹ بنقل اخبار عمر ص:۳۳۸ و ابن الجوزی ص:۱۰۸ بنقل اخبار عمر ص:۳۳۵ و کنزالعمال و ابن ابی شیبه ج۳ ص:۱۳۹ الخراج ص:۱۴و۱۵ و طبقات ابن سعد ج۳ ص:۱۳۴ و الفاروق- شبلی نعمانی- ج۲ ص:۱۸. [۸۴] همان [۸۵] همان. [۸۶] عیون الاخبار، ج۱، ص:۲۹۷ تاریخ ابی الفدأ ج۱ ص:۱۷۴ و حلیه ج۱ ص:۵۳ و ابن الجوزی، ص:۱۱۹ بنقل اخبار عمر، ص:۳۰۸ و تهذیب الأسما و اللغات ج۲ ص:۶ و اسدالغابه ج۴ ص:۶۲ و ابن الجوزی ص:۱۲۰ بنقل اخبار عمر ص:۳۰۸. [۸۷] همان. [۸۸] همان [۸۹] همان. [۹۰] همان. [۹۱] (بخاری ج هفتم ص:۱۹۵ بنقل شیخین ص:۳۶۴ همراه این روایت که روزی استاندار یمن با لباس گرانبها بخدمت فاروق رسید فاروق برآشفت و باو دستور داد لباس ساده و تمییز بپوشد و بار دیگر همان استاندار با موی ژولیده و لباس کهنه و نامناسبی بحضورش رسید باز فاروق برآشفت و باو گفت: «منظور من این نبود که تو ژنده پوش باشی بلکه منظورم این بود خود را نیارایی».