دو صندوق پر از جواهرات و طلا هدیه سپاه برای امیرالمومنین
یا به علت اینکه متصدی آتشکده نهاوند بوده از جان خود میترسد، به نزد حذیفه میشتابد و به او میگوید: «مرا امان بدهید تا محل یک یاز خزاین دولتی را به شما نشان دهم» حذیفه او را اما میدهد و موبد نیز محلی را به او نشان میدهد که دو صندوق [۱۷۰۵]مملو از طلا و جواهرات در آنجا نهفته است و سپاهیان اسلام که هر یک سهم مناسب را دریافت کردهاند، متفقاً نظر میدهند که این دو صندوق دستنخورده همراه خمس غنایم برای امیرالمومنین فرستاده شود [۱۷۰۶]و حذیفه قبلاً طریفبن سهم [۱۷۰۷]را برای گزارش خبر پیروزی و به دنبال او نیز سائببن اقرع [۱۷۰۸]را همراه خمس غنایم و صندوقهای جواهرات به مدینه میفرستد و از آنطرف نیز امیرالمومنین شبها و روزها را در حال فکر و با نگرانی میگذراند و از نتایج این جنگ سرنوشت به حدی در فکر است که روز جمعه هنگام خواندن خطبه، همزمان با حمله سپاه اسلام ناگاه در بین قافیههای خطبه میگوید: «یا ساریة الجَبَل الجَبَل [۱۷۰۹] إظَلَمَ مَنْ اِسْتَرْعی الذَّئُبَ الغَنَمَ»کسی که شبانی گوسفندان را به گرگ بسپارد ظلم کرده است، ای ساریه! (بالای) کوه (بالای) کوه بروید، و پس از پایان نماز جمعه وقتی علی مرتضی از او میپرسد: «تو در خطبه چه کسی را صدا کردی؟ امیرالمومنین میگوید: مگر تو شنیدی؟ علی مرتضی میگوید: بلی من و همه حاضران در این مسجد شنیدیم، امیرالمومنین گفت: به خاطرم رسید که در کنار صحنه جنگ کوهی است که اگر ستونی از سپاه اسلام خود را بر بالای آن برسانند حملات دشمن را دفع و در همین ساعت پیروز میشوند و به همین منظور این جمله را بر زبان آوردم، و چندی بعد که مژده دهنده فتح و پیروزی سپاه اسلام به مدینه وارد گردید ضمن نقل اخبار روزهای شدت جنگ گفت: «روز جمعه هنگام ظهر فریادی را شنیدیم شبیه فریاد عمر (امیرالمومنین) که میگفت: ای ساریه پسر حصن! بالای کوه بالای کوه، ما بالا رفتیم و پیروز شدیم آنگاه ظریف میگوید: «سائببن اقرع همراه همس غنایم جنگی نیز در راه است و او اخبار مفصل این جنگ را به تو میدهد» امیرالمومنین با جمعی از اصحاب از شهر خارج و در راهی که به طرف ایران امتداد دارد منتظر رسیدن سائب است، ناگاه سواری از دور ظاهر میگردد و عثمانبن عفان که ا ز دور او را شناخته میگوید: «سایب است». سایب نزدیک شده و پس از سلام و خوشآمد، امیرالمومنین با بیتابی از میپرسد: خبر سپاه اسلام چیست؟ سائب میگوید: شکست قطعی دشمن و پیروزی کامل سپاه اسلام، امیرالمومین پرسید: نعمان بن مقرن چطور؟ سائب گفت: «در طلیعه پیروزی سپاه اسلام اسب نعمان در خون دشمنان لغزید و نعمان از اسب افتاد و شهید گردید» [۱۷۱۰]امیرالمومنین در حالیکه از شنیدن این خبر به شدت متاثر گشته و میلرزید و نمیتوانست از گریه خودداری کند [۱۷۱۱]، در میان آه و نالهها گفت: «انا لله وانا الیه راجعون»آنگاه امیرالمومنین درباره سرداران و پرچمداران دیگر پرسوجو کرد، سائب گفت: آنها نیز در اثنای پیروزی به درجه شهادت رسیدند.
[۱۷۰۵] البدایه و النهایه، ج ۷، ص ۱۱۱، الکامل،ج ۳، ص ۱۴ و طبری، ج ۵، ص ۱۹۵۴، مرجع دوم از حدیقه نام نبرده است. [۱۷۰۶] البدایه و النهایه، ج ۷، ص ۱۱۱ و طبری، ج ۵، ص ۱۹۵۵. [۱۷۰۷] همان. [۱۷۰۸] همان [۱۷۰۹] البدایه و النهایه، ص ۱۳۰ و ۱۳۱ و ۱۳۲ و طبری، ج ۵، ص ۲۰۱۱ و ۲۰۱۲ و الکامل، ج ۳، ص ۴۲ و الفتوحات الاسلامیه، ص ۱۶۰ و الرساله القشریه، ابوالقاسم قیشری، ص ۱۵۹ (باب کرامات الاولیاء) و عبقریه عمر، محمد عقاد، ص ۴۸۵، اتمام الوفاء، ص ۱۱۶ و الفاروق عمر، هیکل، ج ۲ ص ۷۳ و ۷۲ و شرح عقاید نسغی (مبحث کرامات اولیا) ص ۲۲۷ و تهذیب الاسماء و اللغات، ج ۲، ص ۱۰ و اسدالغابه و تاریخ اعثم کوفی، ص ۸۲ و از محمد ثین (به نقل الفتوحات الاسلامیه، ص ۱۶ ) بیهقی و ابونعیم و ابن مردویه و ا بن اعرابی و اللالکای نیز این مطلب را با عبارت متفاوت نقل کردهاند. ولی الاخبار الطوال، دینوری، و فتوحالبلدان، بلاذری، این مطلب را نقل نکرده و کسی نیز این مطلب را از امام مالک در موطا و از صحاح سته (مسلم و بخاری و نسائی و ابوداود و ترمدی و ابن ماجه) نقل نکرده است و تاریخ یعقوبی، ص ۴۵، ج ۲، نقل کرده است و نقاط اختلاف و اتفاق کسانی که این مطلب را روایت کردهاند از این قرار است. نقاط اختلاف: الف:تفتازانی و اعثم کوفی و مولف فتحالفتوح و تاریخ یعقوبی این مطلب را در جنگ (نهاوند) نقل کردهاند (سال بیستم) و تاریخ طبری و الکامل و البدایه و النهایه و اتمام الوفاء و الفاروق عمر و الفتوحات الاسلامیه این مطلب را درجنگ (فسا و دار ابجرد سال بیست و سوم روایت کردهاند و شیخ الاسلام زکریای انصاری در حاشیه رساله قشیریه در جنگهای شام یا مصر (سال پانزده یا نوزده) نقل کرده است و بقیه راواین به ذکر اصل مطلب اکتفا کرده و محل و سال وقوع آن را ذکر نکردهاند. ب: در عبقریه (عقاد) و اسدالغابه و تهذیب الاسماء و تاریخ الخلافاء به نقل اخبار عمر (طنطاوی) ساریه پسر (حصن) معرفی شده و در اتمام الوفاء و طبری الکامل و البدایه و النهایه و الفتوحات و الفاروق عمر و تارخی یعقوبی و تاریخ اعثم کوفی ساریه پسر (ذنیم) معرفی گردیده و در بقیه ساریه معرفی نگردیده. ج: در البدایه و النهایه به روایت واقدی و در اسدالغایه و تهذیبالاسماء و الخلفا به رویات اخبار عمر این مطالب به صورت ارتجالی و بدون مقدمه در اثنای خطبه جمعه از زبان امیرالمومنین جاری گردیده، و بعد از پایان یافتن نماز وقتی علی مرتضی به او گفته تو این حرف را به که گفتی؟ امیرالمومنین در جواب گفته مگر تو شنیدی؟ علی مرتضی گفته من و همه اهل مسجد شنیدیم امیرالمومنین درجواب او گفته: وقع فی خَلَدی بر دلم ا لقا شد که سپاه اسلام در کنار کوهی که دشمنان در آنجا هستند به مخاطره افتادهاند این هشدار را به ساریه دادم که بالای کوه بروند و خدا سپاههایی دارد شاید این مطلب را به آنها برساند اما در روایت طبری و الکامل و الفاروق و اتمام الوفاء امیرالمومنین شب قبل حالت به مخاطره افتاده سپاه اسلام را در خواب دیده و فردا این خواب را بازگو نموده و در رابطه با این خواب این مطلب را به شرح فوق بیان نماید است و کسی حرفی نگفته است و البدایه در روایت دیگر میگوید هنگامی که نامه ساریه در رابطه با فتح و پیروزی رسید و اشاره به همان لحظهای کرده بود که امیرالمومنین او را ندا نموده بود کسانی از امیرالمومنین پرسیدند حرفی که همان روز گفتی چه بود؟ امیرالمومنین در جواب گفت: (وَاللهِ ما الْفَيْتُ لَهُ اِلاّ بّشَيْئي الْقيَ عَلي لَساني)به خدا من چیزی را در ندایم به ساریه نگفتم جز چیزی که ناآگاه خا بر زبانم آورد. د: در اکثر این روایتها یک نفر مژده دهنده پیروزی شنیدن صدای امیرالمومنین را بازگو نموده و در برخی روایات از جمله البدایه و النهایه در یک روایت خود ساریه آن را بازگو نموده. ۲- نقطه اتفاق همه این روایتها این است که امیرالمومنین در مدینه ساریه را با ندای خویش هشدار داده و ساریه در یک منطقه بیش از هزار کیلومتری این ندا و هشدار را شنیده (خواه در نهاوند یا فسا و داراب یا مصر) و اما نظر علما و دانشمندان چیست. ۳- علما اشعریه عموماً این مطلب را بدون توجیه و از مقوله کرامات اولیاء الله قبول کردهاند و علمای معتزله عموماً آن را رد کردهاند زیرا به هیچ خارقالعادهای به عنوان کرامات اولیاء عقیده نداشتهاند و خارقالعادهها را مخصوص انبیا دانستهاند و از دانشمندان معاصرشیخ محمد خضری بک در اتمام الوفاء به عنوان کرامات اولیا و محمود عقاد و هیکل از راه (تِلپاتی) و شبیه تنویم مغناطیسی و انتقال افکار آن را قبول کردهاند. [۱۷۱۰] طبری، ج ۵، ص ۱۹۵۷. [۱۷۱۱] البدایة و النهایة، ج ۷، ص ۱۱۱ و الکامل، ج ۳، ص ۱۵.