زندگانی ابوبکر صدیق رضی الله عنه

فهرست کتاب

دوستی محمد جنسبت به اسامه بن زید:

دوستی محمد جنسبت به اسامه بن زید:

بسیاری از اصحاب به علت تعیین جوانی مانند اسامه به فرماندهی سپاهی که از بزرگان مهاجر و انصار تشکیل یافته بود اعتراض داشتند و در آن باره بحث کرده و می‌گفتند: درست است که اسامه از کوچکی مورد توجه حضرت بود و به همین سبب به لقب: دوست نبی و پسر دوست نبی، ملقب شده بود اکرام و اعزاز نبی در باره‌اش به حدی بود که در سال هشتم هجری هنگامی که محمد جبه مکه می‌رفت او را پشت سر خود سوار کرده بود و با آن حضرت وارد کعبه شد. درست است که اسامه از آغاز جوانی دارای شجاعت و اقدام بود، به طوری که در جنگ احد به دنبال مسلمین برای شرکت در جنگ به راه افتاد، ولی قبل از شرکت در جنگ به علت صغر سن برگردانده شد. لیکن در جنگ حنین بهترین امتحان را داد و مانند قهرمانان پایداری کرد. اما معترضین همه این‌ها را امری و فرماندهی و سرپرستی سپاهی را که بزرگان مسلمین در آن سپاه شرکت داشتند، موضوع دیگری تلقی می‌کردند. خبر این نارضایتی و اعتراض به محمد جرسید در حالی که گرفتار مرض موت بود، جیش اسامه در جرف اقامت داشت و برای حرکت آماده می‌شد. حضرت به ازواج طاهرات خود دستور داد هفت مشک آب به رویش ریختند تا تبش پایین آمد. سپس به مسجد رفت و پس از درود خدا و درود بر اصحاب جنگ احد فرمود: ای مردم! مأموریت اسامه را عملی سازید. قسم به حیاتم اگر در باره فرماندهی اسامه سخن بگویید مانند این است که در باره فرماندهی پدرش سخن گفته‌اید. او شایسته فرماندهی است هرچند پدرش نیز سزاوار این کار بود. ولی پس از اینکه مرض رسول شدت یافت جیش اسامه نیز متوقف شد و کماکان در جرف باقی ماند، از اسامه روایت شده که گفت: پس از اینکه مرض رسول خدا شدت یافت، من و کسانی که با من بودند به مدینه فرود آمدیم و بر رسول خدا وارد شدم در حالی که قادر به تکلم نبود. آن حضرت دستش را به طرف آسمان بلند می‌کرد و به روی من می‌گذاشت، دانستم که برای توفیق من دعا می‌کند. و پس از اینکه رسول خدا به هوش آمد در صبح همان روزی که وفات یافت اسامه س، اجازه حرکت خواست و حضرت اجازه فرمود که، با سپاهش به سوی مأموریت محوله حرکت کند، اما پیشامد وفات رسول پس از یکی دو سه ساعت اسامه و جیش او را دوباره به مدینه بازگرداند و اسامه با اهل بیت رسول در تجهیز و تدفین رسول شرکت کرد، اسامه و شقران غلام حضرت آب روی بدن مبارکش می‌ریختند و علی او را غسل می‌داد، در حالی که پیراهن بر تن مبارکش بود.