بازگشت خالد به عراق و کارهایی که در آنجا انجام داد:
اهل عراق کافی بود خبر آمدن خالد را بشنوند و دست و پای خود را گم کرده و بخت و اقبالشان به ادبار گراید، خیال میکردند این جنگجویان شبه جزیره نیز مانند دیگر جنگجویانی که بر سر آنان تاختهاند از آنجا دور خواهند شد و خواهند رفت. این پندارشان غلط از آب درآمد. هنگامی که قعقاع برای استقبال خالد به بیرون حیره رفت تمام این انفعالات در چهرههایشان نقش بسته بود. عدهای از اهل حیره در راهها ایستاده بودند و سپاه مسلمین را میدیدند که بر آنان میگذرد، چون دوستان خود را میدیدند به آنان میگفتند: از کنار ما رد شدند و این شادی برای همین دفع شر است. قعقاع به حصید رفت و خالد با قدرت روحیِ خود روحیۀ او را تقویت نمود، فرس در برابر او نتوانست پایداری کند و فرماندهشان کشته شد و سپاهش روی به هزیمت نهاد و مسلمانان بیاندازه غنیمت گرفتند. فراریان خیال میکردند که میتوانند در شهر خنافس با فرس که در آنجاست تحصن کنند. ولی فرمانده خنافس تا شنید که سپاه مسلمانان میآید فرار کرد، این سپاه با کسی برخورد پیدا نکرد. تمام این اخبار به خالد میرسید، به فرماندهان خود نامه نوشت و شب و ساعتی را معین کرد که در شهر مصیخ در منازل هذیل که میخواستند از مسلمین انتقام بگیرند به هم ملحق شوند. در همان ساعت و شب و مکان موعود گرد آمدند و در خواب بر این قبایل حمله بردند، جنازههای کشتهها چنان بر روی هم انباشته بود گویی گله گوسفند بر زمین افتاده بود. در مصیخ دو نفر از مسلمانان کشته شد که از ابوبکرسنامهای دایر به اسلامآوردن خود داشتند. چون خبر قتل آن دو به ابوبکر رسید دیه آن دو را داد. ولی عمر این را هم جزو گناهان خالد شمرد و آن را نیز به قتل مالک بن نویره اضافه کرد. همانگونه که ابوبکر در قتل مالک بن نویره از خالد دفاع کرد در این مورد نیز از او دفاع کرد و در باره آن دو مرد مقتول چنین گفت: «کسی که در میان اهل حرب سکونت کند، چنین وقایعی بر سرش میآید». وقت آن رسیده که خالد قسمش را اجرا کند و ناگهان بر سر تغلب بتازد و آنان را در منازلشان غافلگیر سازد. لذا به دو نفر از فرماندهانش دستور داد که پیشاپیش او حرکت کنند و با آنان قرار گذاشت که در ساعت و شب معینی بر بنی تغلب حمله کنند.
هرسه فرمانده از سه جانب آمدند و شمشیرها را از نیام کشیدند، چنان کشتاری کردند که کسی خلاص نشد تا خبر واقعه را به جایی ببرد. خالد غنایم و زنان و دختران مقتولین را تصاحب کرد، خمس آنها را همراه نعمان بن عوف شیبانی به نزد ابوبکر فرستاد و علی بن ابی طالبساز دختران اسیر شده صابحه دختر ربیعه بن بحیر تغلبی را خرید که عمر و رقیه فرزندان علیساز او متولد شدند.