ابوبکرسخالد را به عراق میفرستد و نامه ابوبکر به او در این مورد:
ابوبکر نامهای به ابوعبیدهسنوشت و او را به جنگ برانگیخت. ولی پیشرفت مسلمانان و شام بطیء بود، رسیدن کمکها و سپس آمدن عمرو بن عاص تغییری در کندی پیشرفت مسلمانان در شام نداد. ابوعبیده پی در پی به خلیفه مینوشت و به او تذکر میداد:
«رومیها و اهل شهرها و اعرابی که بر دین آنان بودند برای جنگ با مسلمانان اجتماع کردهاند» و نظر او را در این باره میپرسید. در این موقع ابوبکر به تنگ آمد و عاجز شد، چنین مصلحت دید که توسط خالد وسوسههای شیطانی را از یاد روم ببرد، نامهای به او که در عراق بود نوشت که در آن میگوید: «به محض اینکه این نامه به دست تو رسید عراق را ترک کن و اهل آنجا را که تو بر آنان وارد شدی و اکنون در آنجا هستند خلیفه خود ساز و سبکبار با اصحاب نیرومند خود که از یمامه با تو به عراق آمدهاند و در راه همراه تو شدهاند و از حجاز بر تو وارد گشتهاند برو به شام و به ابوعبیده و مسلمانان همراه او ملحق شو، چون به هم رسیدید تو امیر همه هستی».
چون این خبر به خالدسرسید خشمگین شد و قبل از اینکه نامه را بخواند، گفت: «این کار عمر است. بر من حسادت برده که خداوند عراق را به دست من فتح کرده». چون نامه را خواند و دید که او را بر ابوعبیده و شام امیر کرده مطمئن شد و گفت: «اما حال که مرا ولایت داده به جای عراق مرا در شام امیر کرده است». وقتی که نامه ابوبکر به خالد رسید مؤرخینی که حوادث را به این نحو روایت میکنند متذکر میشوند که او در حیره بود و انبار و عینتمر را نیز فتح نکرده بود. هنگامی که آماده حرکت به شام شد به جانب انبار و عینتمر رفت و هردو را فتح کرد و از آنجا به طرف قراقر سرازیر شد و از همانجا از بیابان گذشت و راهنمای او در این بیابان رافع بن عمیره طایی بود تا به سوی در سرزمین شام رسید.