قیس بن عبد یغوث یمن را فقط برای اعراب یمن میخواهد:
از این رو نامهای به ذی الکلاع الحمیری و امثال او از زعمای عرب یمن نوشت و تذکر داد که ابناء در شهرهای شما غریبند، بر شما برتری یافتهاند، اگر آنان را به حال خود گذارید همیشه بر شما مسلط خواهند بود. صلاح میدانم که سرانشان را بکشم و بقیه را از شهرهای خودمان اخراج کنم تا شهرهای ما از وجود آنان پاک شود. اما ذی الکلاع و یارانش جواب مساعد ندادند و به ابناء نیز کمک نکردند، بیطرفی اختیار کرده و به قیس ابلاغ کردند که ما در این کار مداخله نمیکنیم. اگر نمیدیدند که ابوبکر و مسلمانان نسبت به ابناء تمایل دارند و حکومت را به آنان واگذار میکنند دلشان میخواست علیرغم ابناء قیس را کمک کنند، میدیدند که ابناء بر اسلام خود ثابت مانده و نسبت به ابوبکر و حکومت او بر مدینه وفادار ماندهاند. در این صورت چه لزومی دارد که خود را درگیر اختلافی کنند که هیچکس نمیداند نتیجهاش چیست، مخصوصاً در این موقع که رده در یمن سرایت کرده و یمن صحنه تخت و تاز سپاه مسلمانان شده و خبر پیشروی این سپاه و پیروزی آن تمام نواحی شبه جزیره را فرا گرفته است! کمکنکردن ذی الکلاع قیس را از تصمیم خود بازنداشت، مخفیانه به جماعاتی نامه نوشت که با اسود همکاری داشتند و به کسانی که در شهرها مشکلاتی ایجاد کرده و با هرکه مخالفتشان میکرد، جنگ مینمودند نامه نوشت و از آنان خواست که به او بپیوندند تا هدف آنان یکی شود و برای بیرونراندن ابناء از بلاد یمن متفق شدند. تردید نداشت که این دستهها دعوت او را اجابت خواهند کرد. آیا این خواسته اسود نبود که بر همین اساس پیروزی یافت! این دسته به او جواب مساعد دادند و اعلام داشتند که با شتاب به سوی او در حرکتند. در حالی که این تجمعات به طور سری و مخفیانه انجام میگرفت ناگهان خبر نزدیکشدن این دستجات به صنعاء رسید و اهالی یمن در این مورد به مشورت نشستند.