ابوبکرسدر باره کارهایی که کرده و کارهایی که ترک نموده و مسایلی که فراموش کرده از رسول بپرسد خود را بازخواست میکند:
«سه کاری که دلم میخواست آنها را انجام ندهم، کاش خانه فاطمه را باز نمیکردم هرچند آن را به قصد جنگ بسته بودند [۴۵].
دلم میخواست فجأه سلمی را نمیسوزاندم کاش او را سریعاً کشته یا آزاد میکردم. کاش در روز سقیفه بنی ساعده کار خلافت را به گردن یکی از آن دو مرد میانداختم و مرادش عمر و ابوعبیده ببود و یکی از آن دو امیر و من وزیرش میشدم. و اما کارهایی که دلم میخواست انجام دهم و انجام ندادم، کاش روزی که اشعث بن قیس را به اسارت به نزد من آوردند گردنش را میزدم، زیرا تصور میکنم هیچ فسادی نبوده که او در آن دخالت نکرده باشد. کاش هنگامیکه خالد بن ولید را به جنگ اهل رده فرستادم خود در ذی القصه اقامت میکردم، اگر مسلمانان پیروز میشدند فبها و اگر شکست میخوردند من به آنان کمک میرساندم.
کاش هنگامی که خالد بن ولید را به شام میفرستادم عمر بن خطاب را نیز به عراق میفرستادم و در آن صورت هردو دست خودم را در راه خدا بازمیگذاشتم. و دو دست خود را دراز کرد. کاش از رسول خدا میپرسیدم چه کسی بعد از شما باید عهدهدار امور شود تا کسی با او به مخالفت نپردازد. کاش از رسول خدا میپرسیدم: آیا انصار نیز میتوانند به امارت مسلمانان برسند؟ کاش از رسول خدا در باره میراث برادرزاده دختر و عمه پرسیده بودم، زیرا در این دو مورد من اشکال دارم».
اینها همه مسایلی نبود که به هنگام مرض موت روح ابوبکرسرا آشفته و پریشان کرده و بر خاطرش میگذشت. شما به یاد دارید که او تجارتش را کنار گذاشت تا با فراغت کامل به کارهای مسلمانان بپردازد و یارانش برای او از بیت المال حقوقی تعین کردند که زندگی خانوادهاش را تأمین کند.
[۴۵] کسانی که خودداری علیسرا از بیعت انکار میکنند، این عبارت را ذکر نمیکنند. و بعضی از راویان این روایت را که ابوبکر گفته است جزو مسایلی که میخواستم از رسول خدا بپرسم و فراموش کردم یکی این بود که میخواستم از پیغمبر سؤال کنم: «آیا انصار نیز در امارت و ولایت مسلمانان حقی دارند» ذکر نمیکنند.