مجاعه کشتة مسیلمه را به خالد نشان میدهد:
وقتی جنگ تمام شد خالدسدستور داد مجاعه را از خیمه به نزد او بردند، از او خواست مسیلمه را به او نشان دهد. مردم کشتهها را بازشناسی میکردند تا به محکم الیمامه رسیدند، محکم زیبا بود، وقتی خالد جنازه محکم را دید از مجاعه پرسید: این بزرگ شما بود؟ مجاعه جواب داد: نه! قسم به خدا! این از او بهتر و بزرگوارتر بود. این محکم الیمامه است. خالد و مجاعه وارد حدیقة الموت شدند و کشته مسیلمه آن مرد کوتاهقد و زردرنگِ زشترو را پیدا کردند، مجاعه گفت: این است دوست شما که از شرش راحت شدید و خالد گفت: این است آن کسی که این همه مصیبت بر سر شما آورد. حال فتنه مسیلمه پایان پذیرفته و از بیخ و بن برکنده شد و سپاهش دچار این سرنوشت شوم شده آیا وقت آن نرسیده که خالد و سپاهش استراحت بکنند؟ هرگز! این از سرشت و طبیعت خالد به دور است و این سیاست، سیاست جنگ او نیست.