مسلمانان مفهوم خلافت را در تصور عربی بودن آن میدانستند:
مسلمانان خلافت را به صورت عربی صِرف تصور میکردند. آنچه متفق علیه است این است که محمد جدر بارۀ خلافت کسی وصیتی نکرد. آن کشمکشی که در روز وفات رسول در سقیفه بنی ساعده بین مهاجر و انصار روی داد و آن اختلافی که شاید پس از بیعت عامه بین بنی هاشم و سایر مهاجرین رویداده باشد شبههای باقی نمیگذارد که اهل مدینه در مورد انتخاب خلیفه، به هنگام انتخاب خلیفۀ اول مساعی لازم به کار بردهاند و در مورد خلافت سندی در قرآن و سنت وجود نداشته است. ساکنان مدینه کسی را انتخاب کردهاند که به نظر آنان برای تصدی امور مسلمین از همه صالحتر بود، هرچند چنانکه این موضوع در میان سایر قبایل خارج مدینه مطرح میشد، ممکن بود حال و احوال طور دیگری باشد و اگرچه به قول عمر بن الخطاب بیعت ابوبکر یک تصادف موفقیتآمیز بود، روشی که برای انتخاب خلیفۀ اول در نظر گرفته شد، در مورد خلفای بعد به کار گرفته نشد. ابوبکر قبل از وفاتش وصیت کرد که عمر را انتخاب کنند، عمر نیز پس از خود شش نفر را لایق خلافت شمرده بود که پس از مرگ او از بین آن شش نفر یکی را برگزینند. پس از کشتهشدن عثمان و حوادثی که پس از قتل او به وجود آمد و منجر به اختلاف بین علی و معاویه شده راه خلافت بنی امیه هموار گشت و خلافت به ارث به فرزندان میرسد، و اما این جریان حوادث بود و مجال آن نیست که بگوییم ولایت امر و تولی حکومت در اسلام شرایط و نظامی خاصی دارد.
این نظام حکومتی اجتهادی بود که حوادث در احوال جماعت اسلامی متغیر آن روزگار به وجود آورده و به صورتهای مختلف آن را دیکته کرده بود تا با تغییرات و تبدلات احوال اجتماعی آن روزگار متناسب و هماهنگ باشد.