عوامل فساد در حیات روم:
اثر این عوامل در امپراطوری روم کمتر از امپراطوری فارس نبود. انقلاباتی در آن روی داد که گاه به اختلاف بین فرق مسیحی و گاه به کشمکش به خاطر تصاحب تاج و تخت مربوط میشد و همین انقلابات سبب سقوط و انحلال و انحطاط امپراطوری روم شد.
با آنکه ژوستنیان با کاردانی و عدالتگستری و قدرت جنگی خود توانست قسمت اعظم اعتبار از دسترفته امپراطوری روم را بازگرداند، لیکن عوامل انحلال و انحطاط قویتر از آن بود که جانشینانش که در قدرت و کاردانی نیز مانند او نبودند بتوانند اعتبار از دسترفته روم را جبران کنند.
در آغاز قرن ٧ مسیحی فوکاس بر تخت امپراطوری روم تکیه زد و با اراده پولادین آن را اداره کرد. در این هنگام هرقل حاکم روم در آفریقا بر او شورید و بالآخره بر او پیروز گشته او را کشت و به جای او بر تخت امپراطوری جلوس کرد. فرس در آخر حکومت فوکاس و آغاز عصر هرقل بر روم غلبه کرده بود.
چون هرقل فرصت یافت انتقام روم را از فرس گرفت، با آنان به جنگ پرداخت و بر آنان پیروز شد و بدین وسیله پایههای سلطنت خود را در امپراطوری روم استحکام بخشید تا جایی که مردم روم تصور کردند عهد با شکوه ژوستنیان بار دیگر تجدید شده است.
هرقل سعی کرد نفوذ و قدرت خود را با غلبه بر موجبات ضعف ناشی از اختلافات فرقههای مختلف مذهبی در اکناف و اطراف مملکت فزونی بخشد و با یککردن مذاهب مسیحی و مجبورکردن مردم در سراسر امپراطوری به پیروی از مذهب مختار خود این ضعف و فتور را از بین ببرد. و برای انجام مقصود خود در مصر و دیگر جاها مخالفان مذهب رسمی مسیحی را مورد تعدی قرار داد و همین کار او سبب برپایی انقلابات و روشنشدن آتش فتنه شد و سپس خود این امر موجب ازدیاد ضعف و ناتوان امپراطوری که هرقل میخواست بدان وسیله آن را از ضعف ناشی از اختلافات مذهبی برهاند گردید [۴٧].
این عوامل سبب سستشدن استخوانبندی هردو امپراطوری گردید و هردو را با شتاب به سراشیب پیری سرازیر کرد. این از نوامیس قانون طبیعت بود که ملت جوانی را جانشین آن دو سازد، تا عالم را رهبری کرده و مسیر زندگی آن را دگرگون سازد.
کامیابی چنین ملتی مادام که حامل پیامی است که مردم از شنیدن آن ذوقزده میشوند، و در آن پیام چیزی میبینند که آنان را از مفاسدی که سالهای سال ناتوانشان ساخته و در زیر بار آن خرد شده بودند، رهایی میبخشد حتمی است.
[۴٧] رجوع کنید به کتاب فتح العرب لمصر فصل اول و سیزدهم.