آغاز مخالفت با اسود:
عواملی که باعث پیروزی او شد سرانجام سبب کشتنش گردید. پس از اینک کارش بالا گرفت و حکومتش قوام یافت، به دیده استخفاف به قیس و فیروز و دازویه مینگریست، و خیال میکرد این دو ایرانی اخیرالذکر با دیگر ایرانیها علیه او بنای خدعه و نیرنگ گذاشتهاند.
زعن عنسی که ایرانی بود این موضوع را دانسته بود، خون قومیتش به جوش آمد و نسبت به آن کاهن زشت، کینه به دل گرفت. کسی که شوهر جوان ایرانی او را که از اعماق قلب او را دوست میداشت کشته بود. ولی با سیاست زنانهاش توانسته بود این موضوع را از او مخفی کند و با شیوههای زنانه چنان در دل او راه یافته بود که عنسی به او منتهای اعتماد پیدا کرده بود. ولی عنسی میدانست که اطرافیانش: وزیران و فرمانده سپاهش چنانکه شاید و باید نسبت به او اظهار وفاداری و دوستی نمیکنند. چون سپاه قویترین عاملی است که باید از آن ترسید و پرهیز کرد، قیس بن عبد یغوث فرماندهش را احضار کرد و به او خبر داد که شیطانش به او وحی کرده و میگوید: به قیس اعتماد کردی، او را بزرگوار ساختی تا جایی که رسید بدان درجه که رسید و در قوت همانند تو شد، با این حال به دشمنت تمایل پیدا کرده و میخواهد با حیله ملک تو را بگیرد و خیانت خود را مخفی میدارد.
قیس جواب داد: شیطان تو دروغ گفته قسم به ذی الخمار، زیرا تو در نظر من بزرگتر از آنی که حتی با خودم در بارهات گفتگو کنم. اسود نگاهی به سر تا پای قیس انداخت و گفت: آیا پادشاه را تکذیب میکنی! پادشاه راست گفته و میدانم که از اینکه بر اسرارت آگاه شدم پشیمانی.
قیس از نزد او خارج شد، در حالی که سراپا شک و تردید بود در باره گمانی که اسود بر او اظهار نمود. با فیروز و داذویه ملاقات کرد، ماجرای خود و عنسی را برایشان نقل کرد و از آنان نظر خواست.