داستان شویل و بزرگواری دختر عبدالمسیح:
مؤرخان در خلال خبر صلح خالد و اهل حیره داستان عجیب و دلپذیری نقل کردهاند، اگرچه شک و تردید حوادث آن را فرو پوشانده است.
داستان چنین است که خالد عقد معاهده با اهل حیره را مشروط به تسلیم کرامه دختر عبدالمسیح خواهر عمرو به شویل کرد [۲۳]. و او از این جهت به این امر اصرار میورزید، چون گفته بودند که شویل از رسول خدا شنیده بود که راجع به فتح حیره صحبت میکرده و شویل همین کرامه را از رسول خدا تقاضا کرده، و رسول خدا به شویل فرموده: «کرامه از آنِ تو، هرگاه حیره به زور گرفته شد» کرامه در ایام جوانی بسیار قشنگ بود، شویل او را در جوانی دیده و دیوانۀ جمال او شده بود و همیشه او را میستود. شویل او را خواست و خالد چارهای نداشت جز اینکه وعده رسول خدا را عملی سازد. این امر بر خانواده کرامه گران آمد و آن را کار بزرگ و مشکلی تلقی کردند، کرامه به آنان گفت: «کار را بر خود آسان بگیرید، مرا تسلیم کنید. من با فدیه خود را آزاد میکنم. و از زنی که سنش به هشتاد رسیده نگران نباشید! این شویل مرد احمقی است، در جوانی مرا دیده و خیال میکند جوانی پایدار است!» کرامه را به شویل دادند، کرامه به شویل گفت: «به این پیرزنی که میبینی چکار داری؟ بیا نزد من».
شویل گفت: «مقصودی ندارم، جز اینکه زیر فرمان من باشی». کرامه گفت: «به فرمان خود مرا آزاد کن».
شویل گفت: «از مادر شویل نباشم اگر از هزار درهم چیزی کم کنم». کرامه برای اینکه او را فریب دهد تظاهر به زیادی این مبلغ کرد، سپس پول را برایش آورد و به او داد و به میان خانوادهاش بازگشت. دوستان شویل که ماجرا را شنیدند او را به سبب فدیه کمی که خواسته بود مسخره کردند و حتی بعضی از دوستانش به همین مناسبت او را اذیت نمودند، عذر شویل در این کار این بود: «من نمیدانستم که عددی بیشتر از هزار هست».
شکایت پیش خالد برد و گفت: «من میخواستم بزرگترین رقم فدیه را از او بگیرم».
خالد گفت: «من چیزی میخواستم و خداوند چیز دیگری اراده فرمود. ما بر ظاهر حکم میکنیم و با نیتت که راست بوده یا دروغ کاری نداریم».
پس از اینکه فتح حیره پایان پذیرفت، خالد نماز فتح را که هشت رکعت است و در آن سلام نمیدهند به جای آورد. چون نماز فتح را به پایان رساند رو به اصحاب خود کرد و گفت: «در روز جنگ مؤته نُه شمشیر در دست من شکست، تا حال به جنگاورانی چون اهل فارس برخورد نکردهام، در میان اهل فارس هم با جنگاورانی نظیر جنگاوران الیس روبرو نشدهام».
[۲۳] بلاذری میگوید که اسم این مرد خریسم بود.