طلیحه به شام گریخت و دوباره اسلام آورد:
این بود پایان مقاومتی که این مدعی نبوت در برابر ابوبکرساز خود نشان داد. بلکه این پایان نبوتش نیز بود، به شام گریخت و آنان که قبلاً نبوتش را تصدیق میکردند او را تکذیب کردند. در میان قبیله بنی کلب مستقر شد و پس از اینکه شنید همه قبایلی که از او پیروی میکردند به دین اسلام گرویدهاند و مجدداً مسلمان شدهاند او نیز به اسلام بازگشت، سپس در خلافت ابوبکر به زیارت مکه رفت و از اطراف مدینه گذشت، به ابوبکر از آمدن او خبر دادند، در جواب گفت: چه کارش کنم؟ کاری به او نداشته باشید، خداوند او را به اسلام هدایت کرد.
پس از اینکه عمر خطابسخلیفه شد، طلیحه به نزد او آمد و با او بیعت کرد، عمر به او گفت: تو قاتل عکاشه و ثابتی! قسم به خدا! هیچگاه تو را دوست نمیدارم!! در جواب گفت: یا امیرالمؤمنین چرا در باره دو مردی غصه میخوری که خداوند آنان را به دست من بزرگوار ساخت و مرا به دست آنان گرامی نساخت، عمر بیعتش را قبول کرد و گفت: ای حیلهگر، آیا چیزی از کاهنی تو مانده است؟ گفت: یک دو نفس. سپس به میان قومش بازگشت و در میان آنان ماند، تا زمانی که با مسلمانان روانه عراق شد و در آنجا با سپاه مسلمانان منتهای غیرت و مردانگی از خود نشان داد.