جنگ شدت پیدا میکند و خالدساز خدا یاری میخواهد:
جنگ شدت پیدا کرد و خالد متحیرانه رو به سوی خدای خود کرد و گفت: «خدایا با تو عهد میبندم اگر دشمن را مغلوب من گردانی یک نفر را زنده نگذارم و از خونشان رودی جاری بسازم!» تو معنی این کلمه را که از اعماق قلب شمشیر خدا برخاسته بود میدانی، قلبی که ترس نمیشناسد و از مرگ نمیهراسد و از خونریزی باکی ندارد. صبر فرس و یاران آنان طول کشید و بهمن بازنگشت. خالد در آن مدت انواع نقشهها و تاکتیکهای جنگی را که از نبوغ نظامیش سرچشمه میگرفت به کار برد تا عرصه را بر دشمن تنگ کرد. چون صبر دشمنان تمام شد و قوتشان رو به انحطاط نهاد چارهای جز هزیمت نداشتند، صفوفشان درهم شکست و به عقب برگشتند و به سرعت رو به گریز نهادند و هیچ مقصودی جز نجات خود نداشتند. خالد چون دید فرار میکنند دستور داد منادی در میان سپاهش اعلام کرد: «اسیرشان کنید! اسیرشان کنید! آنان را نکشید، مگر کسی را که تن به اسیرشدن ندهد».
سواران مسلمین به فراریان فرس و یارانشان رسیدند و دستههای بزرگ اسیران را مانند گله گوسفند میراندند. سپاه فرس قبل از جنگ صبحانه خود را آماده کرده بود، ولی خالد به آنان فرصت نداد و از آن محروم شدند. پس از شکست فرس خالد در برابر آن همه غذا ایستاد و به سربازانش چنین گفت: «اینها را شما به غنیمت گرفتهاید و از آن شماست». مسلمانان بر سفرهها نشستند و غذاهای لذیذ را خوردند و اکثر آنان از آن همه غذاهای لذیذ و متنوع در تعجب شدند. نانهای سفید پهن را میدیدند که هیچگاه ندیده بودند، این بود که به شوخی میگفتند: این پارچههای سفید چیست! کسی که این نوع نانها را میشناخت نیز به شوخی جواب میداد: آیا عیش رقیق و زندگی نازک و ظریف را شنیده اید! این همان است. و به همین سبب رقاق نامیده شده.
ولی عرب آن را قری مینامند (طعامی که جلو مهمان گذارند – نُزل – ماحضر). خالد خواست که اسیران را به پیشش بیاورند تا سوگندی را که خورده بود عملی سازد و از خون آنان رودی به جریان اندازد، مردانی را مأمور کرد تا گردن آنان را در نهری که آب را از آن برگردانده بودند بزنند. مأموران یک شبانه روز گردن زدند جوی خود راه نیفتاد. عدهای از اصحاب خالد به او گفتند: «اگر تمام مردم روی زمین را بکشی رود خود راه میافتد. زیرا خونها آنقدر نخواهد بود که جریان پیدا کند، اگر میخواهی شرط و قسمت را عملی سازی آب را بر خونها جاری ساز».