داستان صحرای دهناء و نشانه قدرت خدا در آن:
علاء با سپاهش راهش را به سوی صحرای دهناء در پیش گرفت. پس از اینکه شب فرا رسید دستور داد افرادش اتراق کنند تا در قلب صحرا گم نشوند. پس از اتراق شترهای آنان که توشه و آب سپاه را نیز حمل میکردند رم کرده و فرار کردند، سپاه چیزی نداشت که رفع تشنگی و گرسنگی کند. غم و اندوه بزرگی آنان را در بر گرفت، مرگ را در مقابل خود مجسم دیده، همدیگر را تودیع نموده و وصیت کرده و آماده مرگ شدند. علاء به آنان چنین گفت: این چه ترسی است که در شما ظاهر شده و شما را مغلوب خود ساخته است!! قومش جواب دادند: چگونه ما را ملامت میکنی در حالی که اگر به فردا برسیم هنوز آفتاب گرم نشده نابود میشویم. علاء در حالی که سرشار ایمان و اعتقاد به خدا بود جواب داد: ای مردم، نترسید!! آیا شما مسلمان نیستید! آیا در راه خدا گام برنمیدارید! آیا یاران خدا نیستید! گفتند: بلی! گفت: مژده باد شما را که خداوند کسانی را که چنین باشند محروم نمیسازد! روایتی هست مبنی بر اینکه سپاه پس از نماز صبح به دعا ایستادند، پس از طلوع خورشید سرابی درخشید بعد سراب دیگری و بالآخره سومین سراب. رائد سپاه خبر داد اینها آباند، سپاهیان به سوی سراب به راه افتادند و به آب رسیدند و خود را در آب شستشو داده و از آن هرقدر توانستند نوشیدند. خورشید بلند شد دیدند شتران به سوی آنان بازمیگردند، هرکسی سوار شتر خودش شد. ابوهریره و دوستش که عرب به این بلاد راهنمایی کرد با شتاب به همانجا که آب در آن ظاهر شده بود بازگشتند اثری از آب ندیدند، کسی که آشنایی به این مناطق داشت شهادت داد که تا حال چشمه آبی در این منطقه ندیده است. از اینجا یقین حاصل شد که آن چشمه آب از نشانهها و آیات لطف خدا بود و این آب نعمتی بود که خداوند بر بندگانِ با ایمانش نازل ساخت.