زندگانی ابوبکر صدیق رضی الله عنه

فهرست کتاب

ابوبکرسخالد را به مدینه احضار می‌کند:

ابوبکرسخالد را به مدینه احضار می‌کند:

خالد از میدان نبرد به مدینه آمد، وارد مسجد شد، در حالی که غرق در ساز و برگ جنگی بود جامه‌ای پوشیده بود که مانند آهن برق می‌زد و چند تیر در لای عمامه‌اش گذاشته بود. به محض اینکه عمر او را دید پا شد و تیرها را از لای عمامه‌اش درآورد و به دور انداخت و گفت: مرد مسلمانی را کشتی و زنش را تصرف کردی! قسم به خدا! تو را سنگسار می‌کنم. خالد خودداری کرد و چیزی نگفت و تصور نمی‌کرد که رأی ابوبکر نیز در باره‌اش غیر از رأی عمر باشد. به نزد ابوبکر رفت و داستان مالک و کمک او به سجاح و تردیدش را در اسلام‌آوردن بازگو کرده و معاذیری برای قتل او ذکر کرد. ابوبکر او را معذور دانست و از آنچه در حرب از او سر زده بود صرفنظر کرد، ولی ازدواج او را با زن مالک در حالی که هنوز خون شوهرش خشک نشده بود سخت تقبیح کرد. اصلاً عرب در اثنای جنگ به زن توجه ندارند و مباشرت با زنان را در اثنای جنگ عار می‌دانند. خالد از نزد خلیفه خارج شد در حالی که فرماندهیش را بر سپاه حفظ کرده بود و آماده بازگشت و رهبری آنان در یمامه بود. از نزد عمر که هنوز در مسجد مانده بود گذشت، نگاهی به او کرد و گفت: بشتاب به سوی من ای ابن ام سلمه! این عبارت را می‌گفت در حالی که نگاهش تمسخرآمیز بود و در صدایش طنین‌فیروزی، گویی به زبان حال می‌گفت: سنگ‌هایت را جمع کن و دیگری را به جای من سنگسار کن. عمر یقین حاصل کرد که ابوبکر عذر او را پذیرفته و او را بخشیده است، فعلاً از او دست بازداشت، آن روز با مبادله این عبارات بین عمر و خالد سپری شد [۶].

[۶] داستان مالک بن نویره چنانکه مولف بدان اشاره نموده، در کتاب‌های تاریخ معروف است، خلاصه و صحیحش این است که وی بعد از وفات پیامبر جاز دادن زکات ابا می‌ورزید و گفته شده که از سجاح پیروی می‌کرد اما مشهور است که زکات نمی‌داد. و داستان وی را با خالد بن ولید، -چنانکه مولف هم اشاره کرده- بیشتر تاریخ‌نگاران ذکر کرده‌اند، اما اکثر روایاتی که در آن طعن و اتهام به خالدسوارد می‌گردد درست نیست، چون اکثر آن‌ها از طریق واقدی (منکر الحدیث و دروغگو)، و محمد بن حمید ضعیف و دروغگو، روایت شده است. و اینک چند روایت در اینمورد از بعضی کتب تاریخ: روایت طبری: خالد آن‌ها را در شبی سرد دستگیر کرد و کسی توانایی و مقاومت نداشت، آن‌ها زندانی شدند و هر لحظه بر سرمای هوا افزوده می‌شد خالد به منادی دستور داد تا ندا دهد و بگوید: «ادفئوا أسراکم= اسیرانتان را گرم کنید» و(ادفئوا) در زبان کنانه بمعنی قتل بود. گروهی گمان کردند که هدف خالد کشتن اسیران است در نتیجه ضرار بن ازور، مالک را به قتل رساند. و خالد با ام تیم، دختر منهال ازدواج نمود و گذاشت تا عده‌اش تمام شود. [تاریخ الطبری (۲/۵۰۲)] اما روایت ابن کثیر: ابن کثیر تقریباً همان روایت طبری را آورده است و در آخرش می‌گوید: و وقتیکه عده‌اش تمام شد با وی عروسی نمود. و گفته شده است: بلکه خالد، مالک بن نویره را خواست و او را بخاطر پیروی از سجاح و ندادن زکات سرزنش کرد و به او گفت: آیا نمی‌دانی که زکات در کنار نماز ذکر شده است؟ مالک گفت: صاحب شما (محمد) چنین گمان می‌کرد خالد گفت: آیا او صاحب ماست صاحب تو نیست؟ ای ضرار، گردنش را بزن پس گردنش زده شد. [البدایة والنهایة (۶/۳۲۶)]. اما سخن حضرت عمرسکه فرمود: «ای دشمن خدا! یک نفر مرد مسلمان را کشتی، آنگاه بر همسرش شبیخون زدی. به خدا قسم سنگسارت می‌کنم». این روایت را طبری در تاریخش به نقل از علی بن حمید، معروف به محمد بن حمید بن حیان ‌رازی آورده است. [تاریخ الطبری (۵/۵۰۴)]. و سند آن صحیح نیست. یعقوب سدوسی در باره محمد بن حمید بن حیان ‌رازی می‌گوید: «کثیر المناکیر» ـ روایات منکر او زیاد هستند. بخاری می‌گوید: احادیث او محل اشکال هستند ـ نسایی می‌گوید: «ليس بثقة»، راوی معتبری نیست. جوزجانی می‌گوید: «ردئ الحديث وردئ المذهب غير ثقة». احادیث او نا کاره هستند». [تهذیب ج ۳۵ ص ۱۰۲ رقم (۱۶٧)]. و ابوزرعه رازی، محمد بن حمید را تکذیب نموده است. و صالح بن جزره می‌گوید: ما محمد بن حمید را در همه احادیثش متهم می‌کردیم، در مورد خدا جسورتر از او ندیدم. و ابن خراش می‌گوید: ابن حمید برای ما حدیث نقل می‌کرد و سوگند بخدا که دروغ می‌گفت ابن حجر در تقریب نیز او را ضعیف معرفی کرده است. [تقریب التهذیب ج۲ ص ۴٩ رقم (۵۸۵۲)]. بنا براین، روایت طبری از لحاظ سند ضعیف و غیر قابل استدلال است روایت مذکور از لحاظ متن نیز باطل است. نگا: کتاب بلکه گمراه شدی، ص۳٩٩ به بعد. [مُصحح]