ابوبکرساشعث را عفو میکند:
ابوبکر با اشعث گفتگو کرد و او را بر کارهایی که کرده بود واقف ساخت. از او پرسید: میدانی با تو چه میکنم؟ اشعث جواب داد: من نمیدانم چه فکری در باره من کردهای. ابوبکر گفت: میخواهم تو را بکشم. اشعث گفت: من کسی هستم که به قوم خود خیانت کردم و آنان را تسلیم نمودم خون من حلال نیست. وقتی گفتگو بین اشعث و ابوبکر به درازا کشید اشعث از اینکه کشته شود ترسید، لذا به ابوبکر گفت: آیا خیال نمیکنی در من خیری باشد اگر مرا آزاد کنی و از لغزشم صرفنظر کنی و اسلامم را بپذیری و با من نیز مانند دیگران رفتار کنی و زنم را به من برگردانی؟ زن اشعث ام فروه خواهر ابوبکر بود. ابوبکر در جوابدادن به او مکث کرد، دوباره اشعث ادامه داد: این کار را با من بکن خواهی دید بهترین بنده دین خدا در میان قومم خواهم شد. ابوبکر پس از تفکر او را بخشید و اسلام او را پذیرفت و همسرش را به او بازگرداند و گفت: آزادی. باید از تو خبرهای خوب بشنوم. اشعث با همسرش ام فروه در مدینه اقامت کرد و از آنجا خارج نشد مگر در زمان عمر برای فتح عراق و شام، در این جنگها فداکاریهایی کرد که اعتبارش را به میان مردم بازگرداند.