عوامل فساد در حیات فارس:
به کرات در لابلای این کتاب به عوامل اضطراب و فسادی که روز به روز در فارس و روم ظاهر میشد اشاره کردهام. و این عوامل فساد در قرن ۶ مسیحی قوت گرفت و خطر آن شدت یافت، از آثار این فساد و اضطراب بود که دربار فارس مضطرب گردید و دسایس و نیرنگ بر آن حاکم شد، کسانی که داعیه سلطنت داشتند برای به دستآوردن آن به جنگ و ستیز پرداختند و با خدعه و نیرنگ در صدد در دستگرفتن زمام امور برآمدند. در نتیجه فساد به بالا راه یافت و از آنجا به طبقات پایین سرایت کرد، مذهب و احزاب متعدد ظهور کرده و عقیده مردم در باره آنها دچار تشتت شد، از این رو با عجله در صدد ازدیاد مال و منال خود برآمده و از این راه میخواستند به جاه و مقامی نایل آیند.
طوایف فارسی از حیث تعداد فراوان و از نظر حرص و طمع نیز کمنظیر بودند، هرکدام میخواست حکومت را در دست گرفته و ملت به فرمان او گردن نهد، تا با استثمار و تودهها به مال و منال و لذت و نعمت دلخواه خود نایل آید. به همین جهت تعصب ملی فارس از بین رفت و نیروی معنوی آنان منهدم گشت و تا جایی انحطاط پیدا کردند که جز لذایذ زندگی به چیز دیگری نمیاندیشیدند. طبیعی است که در چنین شرایطی ارکان اجتماعی ملت سست میگردد و مقاومتش از بین میرود، مخصوصاً وقتی با نیرویی مواجه شود که زندگی را به هیچ شمرده و مثل اعلی را شعار خود سازد.