دلتنگشدن خالدسو غلبه او بر ملوک فارس و مرز بانهایش:
سپس خالد دلتنگ شد، چند نفر از رجال اهل حیره را به نزد خود فرا خواند و دو نامه به آنان داد، یکی برای شاه فرس و دیگری برای مرزبانهایش، در نامه اول چنین گفته بود: «خدایی را سپاس میگویم که نظام کار شما را درهم ریخت و حیلههای شما را بیاثر ساخت و در میان تفرقه انداخت و اگر چنین نمیکرد برای شما گرانتر تمام میشد. دعوت ما را بپذیرید به شما و سرزمین شما کار نداریم و به سوی مردمی دیگر میرویم. و اگرنه برخلاف میل و رضای شما خواهد شد و مغلوب قومی خواهید شد که مرگ را به همان اندازه دوست دارند که شما حیات را دوست دارید».
و در نامه دوم آمده بود: «اسلام بیاورید تا نجات پیدا کنید، یا اینکه ذمی شوید و جزیه بدهید و اگر نه یقین بدانید با قومی بر سر شما آمدهام که مرگ را همان اندازه دوست دارند که شما شراب را دوست دارید».
خالد پس از این دو نامه چه کاری ممکن بود بکند در حالی که اوامر ابوبکر به او صریح و روشن بود «و رأی خلیفه به عقیده خالد – معادل شجاعت امت بود؟!»
ابوبکرسمداین را بر خالد تحریم کرده بود، پیش از اینکه عیاض به او ملحق شود. آیا به جز مداین نمیتواند میدان دیگری برای اَعمال شاهکارهای نظامی خود بیابد که با اوامر خلیفه نیز مغایر نباشد؟! بلی، دستههایی از فرس در انبار و عین التمر در نزدیکی حیره اقامت دارند، برای حمله به این دستههایی سپاه فرس چنین وانمود کرد که آنها مسلمانان را در قرارگاه جدیدشان تهدید میکنند. پس باید خالد برای دفع این تهدید احتمالی حرکت کند و بر آنان غلبه نماید و نیز برای خود سرگرمی جنگی تازهای پیدا کرده و از کسالت و افسردگی سالی که بدون جنگ و ستیز سپری کرده بود و آن را سال زنان نامیده بود که در آن کشت و کشتاری نکرده بود به درآید. قعقاع را در حیره گذاشت و اقرع بن حابس را بر مقدمه سپاه خود قرار داد و به سوی ساحل فرات حرکت کرد و اول از انبار آغاز نمود.