زندگانی ابوبکر صدیق رضی الله عنه

فهرست کتاب

خالد بن ولیدسدر جنگ مذار:

خالد بن ولیدسدر جنگ مذار:

خالد آمادگی سپاه فرس را دید بر همان تعبیه‌ای که از پل اعظم حرکت کرده بود باقی ماند و با قوای خود بر فرس حمله برد. مثنی و سپاهیانش رسیدن خالد و سپاهیانش را معجزه‌ای تلقی کردند که خداوند با این نیروی کمکی خواسته آنان را پیروز کند، حالت وحشتی که داشتند به اطمینان به پیروزی تبدیل شد به شیرانی شدند شکست‌ناپذیر که از مرگ نمی‌هراسیدند، بلکه با روی گشاده و خندان به استقبالش می‌رفتند.

در اینجا سخنان خالد به هرمز تحقق پیدا کرد که گفت: «من با مردانی به جنگ شما آمده‌ام که شهادت را همان اندازه دوست دارند که شما زندگی را دوست دارید» جنگ بین دو سپاه شدت پیدا کرد، قارن و قباد و انوشجان در برابر سپاهیان‌شان کشته شدند، شمشیرهای مسلمانان در هرطرف سر از تن فرس جدا می‌کرد، سپاهی که خیال می‌کرد فیروزی در دست اوست از برابر خالد گریخت، و به کشتی‌ها پناه برد، تا بدان وسیله نجات پیدا کند، در این هنگام مسلمانان هراندازه که می‌خواستند از اموالی که فرس بر جای گذاشته بودند غنیمت گرفتند. آب در میان مسلمین و فرس حایل بود و مانع تعقیب آنان شد، خالد در مذار ماند و به هرکس هرچه از وسایل کشتگان که گیر آورده بود تسلیم کرد، بقیه غنایم را نیز تقسیم کرد و به کسانی که فداکاری بیشتر به خرج داده بودند از خمس غنایم نیز مقداری عطا کرد. خالد در مذار اقامت کرد و اولاد جنگجویان فرس و کسانی را که به آنان کمک کرده بودند به اسارت گرفت و کشاورزان و کسانی را که قبول خراج کرده بودند به حال خود گذاشت.

ابوالحسن بصری در میان اسرای این واقعه بود. خالد پس از اینکه کار یکرویه شد، سعی کرد ارتباط خود را با خلیج فارس تأمین کند، لذا فرماندهی برای سپاهیانی که در حفیر و جسر اعظم باقی گذاشته بود تعیین کرد و مأمورین خود را به جمع‌آوری خراج گماشت و خود در مذار باقی ماند تا اخبار دشمنانش را تجسس کند. خالد تصور نمی‌کرد با وجود اینکه در نزدیکی خلیج فارس بود، بر قوای کسری در عراق غلبه کرده است، او به حیره نزدیک نبود و حیره تقریباً در وسط راه بین خلیج و مداین قرار داشت. در شمال مداین در سرزمین فارس بانگ سپاهیان بلند بود.

مسلمانان از این نگران بودند که فرس از قبایل عرب عراق علیه آنان کمک بگیرند. این قبایل در سرحدات عراق و بادیه قرار داشتند، در جزیره عراق بین دجله و فرات نیز پراکنده بودند، اغلب‌شان نصرانی بودند و فرس با وجود اینکه مجوسی بودند آنان را از دین نصرانی بازنداشتند. هنگامی که مسلمانان آمدند و از آنان خواستند که یا دین اسلام را بپذیرند و یا جزیه بدهند صلاح در این دیدند که به حال خود باقی بمانند و از نعمت آزادی خود بهره‌مند باشند. شاید به این علت به حال خود باقی ماندند تا به فرس ملحق شده و آنان را یاری دهند. این احتمالات به خواطر سردار قهرمان خطور می‌کرد، هریک را به قدر اهمیت آن می‌سنجید و حساب آن را می‌کرد.