خالدسدر قصر خورنق:
خالد دو قصر خورنق و نجف را به تصرف خود درآورد، این دو قصر کاخهای تابستانی امرای حیره بودند، هنگامی که سپاهیان او در برابر دیوارهای شهر موضع گرفته بودند، آزادبه بدون اینکه به جنگ مبادرت نماید فرار کرد. چه از رویداد فرزندش و نیز مرگ اردشیر بسیار متأثر بود. فرار او اهل حیره را از تحصن در قلاع شهرهای چهارگانه و از اینکه از هر راهی که ممکن است تجهیزات دفاع از آن را آماده سازند بازنداشت. ولی این آمادگی ذرهای برای آنان فایده نداشت.
خورنق و حیره خیال مسلمین را برانگیخت و یاد نعمان اکبر ابن المنذر را در خاطر آنان زنده ساخت، یاد سنمار و سرنوشت دردناکی که پس از بنای این قصر رفیع بدان دچار شد و قصاید و اشعار مدحیهای که در این کاخ با شکوه به روزگار پادشاهی مناذره انشاد گردیده بود در خاطرشان جان گرفت، این تذکارها نیرو و عزم آنان را دوچندان ساخت.
فرمانده نابغه، ابن الولید، شمشیر خدا و شمشیر دین حق، هیچ ثروت و جاه و جلال و مال و منال و ساز و برگ و تجهیزاتی در برابر نبوغ و هیبت مردانگیش ارزشی نداشت! اهل حیره از قبول اسلام خودداری کردند و در استنکاف خود الحاح ورزیدند، خالد با امرای خود قرار گذاشت که آنان را به تسلیم فرا خوانند، چنانچه پذیرفتند فبها و اگرنه یک روز به آنان مهلت بدهند و سپس با آنان به جنگ بپردازند. امرای مسلمانان زعمای حیره را خواستند و قبول یکی از این سه اصل را از آنان خواستند: قبول اسلام، پذیرفتن جزیه، جنگ. زعمای حیره جنگ را انتخاب کردند، سپاه اسلام کاخهایشان را بر سرشان ویران ساختند و بسیاری از آنان را کشتند. در معبدهای حیره عده زیادی کشیش و رهبان بودند، چون دیدند این کشتار فجیع هم آنان و هم دیگران را نابود میکند فریاد برآوردند: «ای ساکنان قصور این شما هستید که ما را به کشتن میدهید قاتل ما شمایید!» اهل قصور چون دیدند مقاومت بیفایده است ندا دردادند: «ای جماعت عرب! یکی از سه پیشنهاد را قبول کردیم، از ما دست بردارید تا به خالد برسیم». خالد با اهل هر قصری جداگانه خلوت کرد و به آنان گفت: «وای به حال شما! آیا شما عرب هستید؟ پس چه انتقامی از عرب میگیرید؟ یا عجمید، پس چه انتقامی از انصاف و عدالت میگیرید؟» جوابشان این بود: «ما عرب اصلیم و دیگران متعربهاند». خالد گفت: «اگر شما همانگونهاید که میگویید، پس برای چه با ما درافتادهاید و از کار ما بدتان میآید؟» جواب دادند: «تا بر شما روشن شود که ما زبانی جز زبان عربی نداریم». خالد گفت: «یکی از این سه طریق را برگزینید: یا به دین ما وارد شوید در آن صورت در خیر و شر با ما شریک خواهید بود. اگر خواستید مهاجرت کنید و چنانچه نخواستید در شهر و دیار خود بمانید. یا جزیه قبول کنید، یا آماده جنگ شوید. این را هم بدانید قسم به خدا با سپاهی به سوی شما آمدهام که بیش از آنچه شما به زندگی علاقمندید به مرگ در راه حق عشق میورزند» آنان به خالد جواب دادند: «بلی جزیه میپردازیم».
خالد از پافشاری آنان در ماندن بر دین نصرانی تعجب کرد و به آنان گفت: «مرگ بر شما! وای بر شما، کفر بیابان گمراهکنندهای است، احمقترین عرب کسی است که در این بیابان گام گذارد و دو راهنما به او برسند، یکی عربی و دیگری عجمی، بدبختانه او عربی را ترک کند و به دنبال عجمی راه بیفتد». این سخن نیز در انصراف آنان از دین نصاری تأثیر نبخشید. شاید تحت تأثیر این طرز تفکر قرار داشتند که کرامت انسان مانع این میشود که شخص از عقیدهای که به آن ایمان آورده بازگردد، زیرا در این صورت در کار خود مغلوب شده و مجبور به تبدیل دین گردیده است و نیز شاید تحت تأثیر این تفکر بوده باشد که مسلمانان همیشه در آغاز عهد خود در عراق بودهاند و کس نمیدانست که حکومت بر آنان قرار خواهد گرفت یا حوادث آنان را از آنجا دور خواهد ساخت.