حرکت سجاح و قومش به سوی یمامه:
سجاح به قرآن نظیرهگویی کرده و گفته است: «عليكم باليمامة، ودفوا دفيف الحمامة، فإنها غزوة صراة، لا يلحقكم بعدها ندامة»(بر شماست که به سوی یمامه بروید و چون کبوتر بال زنید، زیرا این غزوه قاطعی است، بعد از آن پشیمانی نخواهید برد). چون این عبارت مسجع را که وحی میپنداشتند شنیدند هیچ چارهای نداشتند جز اینکه به امتثال امر او مبادرت ورزند. برای چه به سوی یمامه رفت، در حالی که بخت و اقبال در میان قوم بنی تمیم او را یاری نکرد و در راه حرکت به سوی ابوبکر نیز کامروا نشد؟ آیا در اطراف او مردانی بودند که او را به این کار وامیداشتند؟ یا آنان نیز به نبوت و عبارات بیخردانهای که تصور میکرد به او وحی میشود ایمان آورده و در پیروی او شک و تردید نداشتند؟ حقیقت داستان سجاح تعجبآور است، آنچه از او نقل کردهاند، به داستان و افسانه بیشباهت نیست. آوردهاند که چون به یمامه رسید مسیلمه را به وحشت انداخت و مسیلمه ترسید که اگر سجاح به او بپردازد قوای مسلمین بر او پیروز خواهند شد و یا قبایل اطرافش او را مغلوب میکنند، لذا هدایایی برای سجاح فرستاد و از او تأمین خواست تا به دیدنش برود.