داستان عکرمه و ازدواج او با دختر نعمان بن الجون:
عکرمه با دختر نعمان در عدن ازدواج کرد سپس او را با خود به مارب برده و سپاه با او در این امر به مخالفت برخاست، بعضی میگفتند: او را ترک کن، زیرا شایسته دلبستگی نیست، ولی دیگران میگفتند: او را ترک نکن. داستان را به نزد مهاجر بردند او در این باب نامهای به ابوبکرسنوشت و از او کسب تکلیف و نظر کرد. ابوبکر دید که عکرمه در این کار گناهی ندارد، نعمان بن الجون به نزد رسول خدا آمد و میخواست که آن حضرت دخترش را به عقد خود درآورد او را بیاراست و با خود به نزد رسول برد، چنان در آرایش او افراط کرد که گویی همیشه سالم بوده و هیچگاه از مرضی شکایت نداشته است. رسول خدا تمایلی نسبت به او نشان نداد ناچار دختر را با خود به عدن برگرداند. به همین دلیل عدهای از سپاهیان عقیده داشتند همانگونه که رسول خدا تمایلی به او نشان نداده عکرمه نیز نباید به او اظهار تمایل کند، تا در این کار نیز بر سنت رسول رفته باشد. ولی ابوبکر این رأی را نپسندید و در کار ازدواج عکرمه با این دختر مانعی ندید. عکرمه با زنش در مدینه مستقر شد، همانگونه که سپاهیانی که در آغاز جنگهای رده از مدینه دور شده بودند در آنجا اجتماع کردند. ابوبکر نگاهی به اطراف خود در تمام شبه جزیره انداخت، روز بیعتش را به یاد آورد، چشمانش پر از اشک شکر شد، شکر به خاطر اینکه خداوند به او پیروزی عطا فرمود و در پرتو عزم و اراده و دوراندیشی دین حق را توانا ساخت. چقدر تفاوت دارد مدینه امروز، مدینه مظفر و پیروزی که بر تمام سرزمینهای عرب قدرت و تسلط یافته است، با مدینهای که به هنگام وفات رسول، عرب در آن طغیان نموده و انقلاب راه انداخته و سعی کردند آن را محاصره کنند! با وجود همه این اقدامات ابوبکر تفاخر نکرد و کبر در او راه نیافت و سخن خدا را خطاب به رسولش ورد زبان ساخته و میگفت: ﴿وَمَا رَمَيۡتَ إِذۡ رَمَيۡتَ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ رَمَىٰ﴾[الأنفال: ۱٧] «یعنی ای محمد تو نبودی که تیر انداختی، بلکه خدای تو بر دشمنانت تیر انداخت».