هیچ کاری را که رسول خدا کرده باشد ناکرده نخواهم گذاشت:
این حدیث که به روایات مختلف نقل شده، سیاست ابوبکر را در آغاز تصدی مقام خلافت تصویر میکند. و این سیاست در جواب فاطمه دختر رسول که میراث رسول را از او مطالبه کرد خلاصه میشود که گفت: قسم به خدا! کاری را که دیده باشم رسول خدا انجام داده ترک نمیکنم و حتماً آن را انجام خواهم داد. ابوبکرسبه مردم اعلام کرد: باید مأموریت اسامه انجام بگیرد. هیچیک از افراد اسامه در مدینه نماند و به سوی قرارگاه سپاه خود در جرف حرکت کند. ابوبکر پس از رد اعتراضات معترضین به پا خاست و خطاب به مردم چنین گفت: ای مردم، من هم مثل شما هستم، شاید شما به اندازه طاقت رسول خدا مرا مکلف بدانید. خداوند محمد جرا برگزید و او را از هر آفتی محفوظ داشت. من پیرو هستم نه بدعتآفرین. اگر راست رفتم از من پیروی کنید و اگر منحرف شدم مرا به راه راست هدایت کنید. رسول خدا وفات یافت در حالی که از این امت احدی نیست که مظلمهزدن یک تازیانه و یا کمتر از آن را از او بخواهد. آگاه باشید که من شیطانی دارم که بر من عارض میشود چون نزد من آمد از من بپرهیزید.
بعد آنان را بر کارهای خوب قبل از رسیدن مرگ تحریض کرد و توصیه کرد که از پدران و فرزندان و برادران عبرت بگیرند، بر زندگان رشک نبرند، مگر به آن اعمالی که مردگان بر آن رشک میبرند.
من پیرو هستم نه بدعتآفرین، کاری را که دیده باشم رسول خدا انجام داده ترک نمیکنم و آن را انجام میدهم. این سیاست خلیفه اول بود. ابوبکر بیش از همه افراد شایستگی اجرای این سیاست را داشت. زیرا او مصاحب رسول خدا بود از روز بعثت تا روز وفات. ابوبکر به خدا و رسول خدا چنان ایمانی داشت که سستی و تزلزل نمیگرفت و به سبب اتصال قلبی و روحی با رسول خدا چنان معرفتی به امور داشت که برای دیگران حاصل نمیشد. او تنها کسی است که رسول خدا دو روز پیش از وفاتش در باره او گفت: «هیچکس در نظر من از لحاظ دوستی و مصاحبت با من از او برتر نیست. و هرآینه من از میان بندگان خدا دوستی میگرفتم بدون شک ابوبکر را انتخاب میکردم، ولی رابطه بین من و مسلمین دوستی و برادری و ایمان است تا روزی که خداوند ما را به نزد خود فرا خواند». شما دیدید که مراتب صحبت و برادری و ایمان او در حیات محمد جبه آن درجه رسید که نه عمر و نه علی و نه دیگر اصحاب حتی از نزدیکان و خویشاوندان رسول به آن درجه نرسیدند. و بنابراین، ناچار پیروی او از محمد جپیروی درستی بود که از ایمان و منطق و واقعیت سرچشمه میگرفت، ایمانی که او را مطمئن کرده بود که مادام از رسول پیروی کند به خطا نمیرود و منطقی که او را وامیداشت تا به راهی برود که میدانست رسول خدا بیشک بدان راه رفته است.