زندگانی ابوبکر صدیق رضی الله عنه

فهرست کتاب

محاصره قلعه و غلبه بر آن:

محاصره قلعه و غلبه بر آن:

نجیر شهر منیعی بود که گرفتن آن آسان نبود. سه راه داشت که از آن‌ها به پشت قلعه راه پیدا می‌کردند. زیاد با سپاهش بر یکی از این راه‌ها فرود آمد، مهاجر بر دومی، راه ثالث بر اهل قلعه بازماند تا از آن را کمک برای اهل قلعه برسد. با وجود این عکرمه با سپاه خود رسید و بر این راه فرود آمد و راه رسیدن آذوقه و مردان جنگی را بر آنان بست. به این هم اکتفا نکرد. بلکه سوارانی فرستاد که در کنده تا ساحل متفرق شده و به کشتن مردم بپردازند. متحصنین در نجیر کشتار قوم خود را می‌دیدند و به هم یم‌گفتند: مرگ برای ما از این وضع بهتر است، سربازی کنید ثابت کنید که شما قومی هستید که خود در راه خدا فدا کرده‌اید و به نعمت او نایل شده‌اید، شاید خداوند شما را بر این ظالمان یاری دهد. قوم از سروجان خود گذشتند و عهد بستند که هیچکدام فرار نکنند. به هنگام صبح از قلعه بیرون آمدند و در هرسه راه مختوم به قلعه جنگی سخت به استقبال مرگ درپیوستند. سپاه مهاجر و عکرمه از لحاظ عدد و قدرت مغلوب‌شدنی نبود! اهل نجیر وقتی دیدند کمک از مسلمانان قطع نمی‌شود یقین حاصل کردند که بی‌شک بلا بر سر آنان نازل خواهد شد، به کلی ناامید شده و ترس آنان را دربر گرفت و از مرگ هراسناک شدند. رؤساشان بر خود بیمناک شدند و نخوت‌شان زبون گردید، اشعث بیرون آمد و به نزد عکرمه رفت تا مهاجر او و نه نفر از یارانش را تأمین دهد در مقابل او قلعه را به روی مسلمانان بگشاید و راه بین مسلمین و محصورین را رها نماید. مهاجر جواب داد که نام نه نفری را که می‌خواهد امان یابند نوشته و تسلیم کن. اشعث نام برادران و عموزادگان و همسران‌شان را نوشت و فراموش کرد که نام خودش را نیز جزو آن نه نفر بنویسد، سپس نامه را آورد آن را مهر نموده و تسلیم مهاجر کرد. اشعث آن نه نفر را از قلعه بیرون فرستاد و درهای قلعه را به روی مسلمانان گشود، مسلمانان شمشیر در میان آنان نهادند و تمام جنگاوران قلعه را کشتند و زنان قلعه را به اسارت گرفتند، عده این زنان هزار نفر بود. مهاجر نگهبان بر اموال و زنان گماشت پس از سرشماری خمس آن را به مدینه بفرستد. عجبا از زندگی و تغییراتش! این اشعث که این خیانت زشت را مرتکب شد و قومش را به کشتن داد و هزار زن را اسیر مسلمانان ساخت، همان اشعثی است که طاقت شنیدن فریاد خاله‌هایش زنان بنی عمرو بن معاویه را که فریاد می‌زدند: ای اشعث، ای اشعث، خاله‌هایت، خاله‌هایت! نداشت که آنان را از اسارت زیاد درآورد. این اشعثی که با منت‌های بزرگواری به نزد رسول شتافت و مسلمانان او را گرامی می‌داشتند، همان اشعث است که به این ذلت افتاده و مسلمانان و حتی اسیران قومش او را لعنت کرده و او را «عرف النار» نامیدند که این عبارت در لغت یمن به معنی خائن است. اما دلبستگی به حیات و ترس از مرگ چون بر انسان چیره شد او را ذلیل و خوار و بی‌مقدار می‌کند و به سرنوشتی دچار می‌شود که به مراتب بدتر از مرگ است. مهاجر کسانی را که اشعث در نامه خود اسم برده بود خواست و آنان را آزاد کرد و چون دید اسم خود اشعث در آن نامه نیست که به مهر اشعث رسیده بود دستور داد او را به بند بکشند و قصد کشتنش را کرد و به او گفت: خدایی را شکر می‌گوییم که، تو را به خطا انداخت! گویی تو می‌خواستی خداوند رسوایت کند! عکرمه بن ابی جهل در این امر دخالت کرد و گفت: کشتن او را تأخیر بینداز و او را به نزد ابوبکر بفرست او خود در این مسأله نظر خواهد داد. و به علاوه اگر کسی که طرف گفتگو بوده اسم خود را در لیست کسانی که برایشان تأمین گرفته فراموش کرده باشد آیا این اشتباه ناقض تأمین اوست! مهاجر برخلاف میل کشتن او را به تأخیر انداخت. او را با اسیران به نزد ابوبکرسفرستاد، همه او را نفرین می‌کردند و مسلمانان در تمام طول راه بر او لعنت می‌فرستادند.