عین ماجرا و تفصیل و توضیح آن
در کتاب «تاریخ ابن قاضی شهبه» صفحهی ٨٩ چنین آمده است: در سال ٧٨٤ هجری قمری، قضیه قاضی صدرالدین ابن ابی العزّ حنفی روی داد. ماجرا از این قرار بود که علی بن أیبک؛ شاعر معروف، پیامبر ج را با قصیدهای زیبا مدح و ثنا نمود. ادیبان و بزرگان حاشیههایی را روی این قصیده نوشتند که این قصیده به دستشان رسیده، آن را مطالعه نموده و گوینده آن را مدح و ستایش نمودند. تقدیر چنین بود که در این موقع قصیدهی مذکور به دست قاضی صدرالدین ابن ابی العزّ رسید او هم مطالب زیبایی بر آن قصیده نوشت. سپس بعد از آن، در صفحه جداگانهای شروع به اعتراض و انتقادی عالمانه از برخی قصیده نمود و در آن زیادهروی نمود و عبارات رکیکی آورد. ابن أیبک بعضی از فقها را از آن مطلع ساخت آنان هم شروع به سرزنش و ناپسند دانستن این کار نمودند. قضیه پخش شد و به اطلاع حاکم وقت رسید. در نتیجه در نوزدهم شوال همان سال نامهای با این مضمون نوشته شد: «به ما خبر رسیده که علی بن أیبک، پیامبر ج را با قصیدهای مدح نمود و علی بن ابی العزّ بر آن اعتراضات و انتقاداتی وارد کرده و مواردی از آن را همچون توسل به پیامبر ج و رخنه در عصمتش و امثال آن انکار و ردّ نموده است. دانشمندان سرزمینهای مصر به ویژه حنفیهای هممذهب خودش، مقالهی علی بن ابی العزّ را مورد انتقاد و انکار قرار دادند، و بدین وسیله به درخواست قاضیان و علما و فقهای مذاهب فرد نامبرده باید احضار شود و به مقتضای شریعت، با تعزیر و دیگر مجازات شرعی با وی برخورد شود».
در این نامه آمده است: «به ما خبر رسیده که در دمشق جماعتی هستند که خودشان را به مذهب ابن حزم و داود ظاهری نسبت میدهند و به سوی آن دعوت میکنند و سخنان ایشان را در میان مردم انتشار میدهند. از جمله این جماعت، قرشی، ابن جابی، ابن حُسبانی و یاسوفی هستند. بدین وسیله افراد نامبرده باید احضار شوند. اگر چیزی از این گفتهها علیه آنان اثبات شود، به وسیله آنچه شریعت اقتضا کند از زدن و تبعید و تعزیر و از بین بردن آثارشان با آنها برخورد میشود و کسانی که از اهل سنت و جماعت هستند، این اعمال را در حق آنان انجام میدهند. همچنین به ما خبر رسیده که در دمشق، گروهی از شافعیها و مالکیها و حنبلیها، بدعتها و مذهب ابن تیمیهها را انتشار میدهند» یا عباراتی از این قبیل.
نامه برای قاضیان و علما خوانده شد. شاعر، صفحهای را که ابن ابی العزّ نوشته بود، آماده کرد و از جمله مواردی که ابن ابی العزّ بر آن اعتراض و انتقاد کرده بود، عبارات زیر بود:
«حسبي رسول الله» «رسول خدا ج برای من بس است». ابن ابی العزّ گفت که این عبارت فقط برای خدا گفته میشود.
«اشفع لي» «ای رسول خدا برای من شفاعت کن».
ابن ابی العزّ گفت که شفاعت از او طلب نمیشود.
«المعصوم من زلَلٍ» «[پیامبر ج] از لغزش و خطا معصوم است».
ابن ابی العز گفت: بجز لغزشِ سرزنش.
«ياخير خلق الله» «ای برترین مخلوق خدا». به گمان ابن ابی العزّ، راجح آن است که فرشته برترین مخلوق خداست.
همچنین چیزهای دیگری را مورد انتقاد و انکار قرار داد. ابن ابی العزّ به همه آنها اعتراف کرد و بازگشت و گفت: حالا من غیر از آنچه شاعر در این قصیده گفته، اعتقاد دارم. مجلس خاتمه یافت. سپس جلسه دوم تشکیل داده شد و همان سخنان جلسه اول تکرار شد. بعضی از قاضیان و علماء گفتند: باید تعزیر شود و عده دیگری گفتند: سخنانی که در این زمینه به او گفته شده، برای تعزیر وی کافی است. سپس جلسه سوم و چهارم برایش تشکیل داده شد و قاضیان و علما، اکثر سخنان علی ابن العزّ را نپذیرفتند وآن را مورد انکار قرار دادند...
سپس جلسه پنجم تشکیل شد و از ابی العزّ سؤال شد: منظورت از آنچه نوشتی، چه بود؟ گفت: جز احترام به پیامبر ج قصد دیگری نداشتم. قاضی شافعی او را به زندان محکوم کرد و اظهار داشت که در «عذراویه» زندانی شود. سپس به قلعه منتقل شد همچنین حکم شد که غیر از زندانی انواع تعزیر از وی برداشته شود و بقیه قاضیان حکمش را تنفیذ کردند.
نوشتهای با خط قاضی شهابالدین زهر / دیدم که مسائلی که بر ابن ابی العزّ انتقاد شده به دو دسته تقسیم میشوند:
١) مسائلی که در کتابهای مشهور اصولی آمدهاند.
٢) مسائلی که در کتابهای اصول نیامدهاند.
در دسته اول دو مسأله وجود دارد:
اول- برتری دادن انسانهای صالح بر فرشتگان.
دوم- قضیه عصمت.
دسته دوم، شامل هشت مسأله است.
اول- جایز نیست که به کس دیگری غیر از خداوند متعال گفته شود: «حسبي» «برایم بس است».
دوم- جایز نیست به پیامبر ج گفته شود: «اشفع لي» «برایم شفاعت کن» بلکه فقط باید گفته شود: «اللهم شفّعه فیَّ» «خدایا! شفاعت پیامبر ج را نصیبم کن».
سوم- گفته شاعر: «لولاه ما کان فُلْك ولا مَلَك» «اگر پیامبر ج نبود، زمانه و فرشتگان نمیبود» در گفتن چنین چیزهایی باید سکوت کرد و چیزی در این خصوص گفته نشود.
چهارم- مژده دادن به آمدن پیامبر ج در زبور، نامعلوم است.
پنجم- لفظ عشق در خصوص پیامبر ج گفته نمیشود، چون عشق، تمایل همراه با شهوت است.
ششم- سخن ابن ابی العزّ که سوگند به غیرخدا جایز نیست.
هفتم- صرف امیدواری به پیامبر ج مانع ترس در صورت پیروی نکردن از او نیست.
هشتم- مال پیامبر ج به همه انسانها داده نشده است.