شرح عقیده طحاویه

فهرست کتاب

سخنانی از صحابه راجع به کم و زیاد شدن ایمان

سخنانی از صحابه راجع به کم و زیاد شدن ایمان

کلام صحابه  ش در این مورد زیاد است؛ از آن جمله کلام ابودردا  س که می‌گوید: از دانش و درک بنده این است که ایمانش را و آنچه که از ایمانش کم شده، تازه کند، و از دانش و درک بنده این است که بداند: آیا ایمانش زیاد شده یا کم؟!

عمر  س به یارانش می‌گفت: بیایید ایمان خویش را زیاد کنیم، پس خداوند   را یاد می‌کردند[٨٠٥].

ابن مسعود  س در دعای خود می‌گفت: خدایا! ایمان و یقین و دانش ما را زیاد کن[٨٠٦].

معاذبن جبل  س به مردی می‌گفت: با ما بنشین تا مدتی مؤمنانه با هم باشیم[٨٠٧]. مانند این سخن از عبدالله بن رواحه  س روایت شده است[٨٠٨].

از عمار بن یاسر  س به صحت رسیده که او گفت: سه چیز هست که در هر کس باشد، ایمان را کامل کرده است: انصاف و عدالت، انفاق در حال نیازمندی، و سلام کردن به عالم. بخاری  / آن را در صحیح خود ذکر کرده است[٨٠٩]. این مقدار کافی است.

اما راجع به این که عطف عمل بر ایمان، مقتضی فرق داشتن عمل با ایمان است در نتیجه عمل در مفهوم و مسمای ایمان، داخل نیست باید گفت: بدون شک گاهی ایمان به طور مطلق و بدون همراه بودن با عمل و اسلام ذکر می‌شود و گاهی همراه عمل صالح ذکر می‌شود و گاهی همراه اسلام آورده می‌شود. وقتی که به صورت مطلق بیاید، مستلزم اعمال نیز هست؛ خداوند متعال می‌فرماید:

﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ ٱللَّهُ وَجِلَتۡ قُلُوبُهُمۡ[الأنفال: ٢]

«مؤمنان تنها آن کسانی‌اند که چون یاد خدا شود، دل‌هایشان ترسان شود».

﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ ثُمَّ لَمۡ يَرۡتَابُواْ[الحجرات: ١٥]

«مؤمنان واقعی تنها کسانی‌اند که به خدا و رسول او ایمان آوردند و هیچ گاه تردید نکردند».

﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ[النور: ٦٢]

«مؤمنان واقعی تنها کسانی‌اند که به خدا و رسول او ایمان آوردند».

﴿وَلَوۡ كَانُواْ يُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلنَّبِيِّ وَمَآ أُنزِلَ إِلَيۡهِ مَا ٱتَّخَذُوهُمۡ أَوۡلِيَآءَ وَلَٰكِنَّ كَثِيرٗا مِّنۡهُمۡ فَٰسِقُونَ٨١[المائدة: ٨١]

«و اگر به خدا و پیامبر و آنچه بر او نازل شده ایمان می‌آوردند، آنها را دوست خود نمی‌گرفتند ... ».

پیامبر  ج هم می‌فرماید: «لا يزني الزاني حين يزني وهو مؤمن»[٨١٠] «زناکار موقع زنا، در حالی که مؤمن است، زنا نمی‌کند».

همچنین می‌فرماید: «لا تؤمنوا حتی تحابّوا»[٨١١] «ایمان نمی‌آورید تا اینکه همدیگر را دوست بدارید».

در جای دیگری می‌فرماید: «من غشّنا، فليس منّا، من حمل علينا السلاح، فليس منّا»[٨١٢] «هر کس ما را فریب دهد، از ما نیست، و هر کس اسلحه علیه ما را بردارد، از ما نیست».

چه بعید است گفته کسی که می‌گوید: همانا معنای عبارت: «فليس منا» یعنی مثل ما نیست! کاش می‌دانستم. پس بنا به این گفته هر کس فریب ندهد، مثل پیامبر  ج و یارانش می‌باشد.

اما وقتی عمل صالح بر ایمان عطف شود، بدان که عطف یک چیز بر چیز دیگر مقتضی مغایرت و تفاوت میان معطوف و معطوف علیه همراه با اشتراک در حکمی است که برای آن دو ذکر شده است و مغایرت هم درجاتی دارد[٨١٣].

بالاترین درجه‌اش این است که هر دو با هم متباین و متضاد باشند که یکی‌شان دیگری نیست و جزء آن هم نیست و میان آن دو هیچ ملازمتی وجود ندارد، مانند این آیه:

﴿خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ وَجَعَلَ ٱلظُّلُمَٰتِ وَٱلنُّورَۖ[الأنعام: ١]

«آسمان‌ها و زمین را آفریده و تاریکی‌ها و روشنایی را پدید آورده است».

﴿وَأَنزَلَ ٱلتَّوۡرَىٰةَ وَٱلۡإِنجِيلَ٣[آل عمران: ٣]

«و تورات و انجیل را فرو فرستاده است».

این نوع مغایرت، غالب است.

درجه پایین‌تر از آن، وقتی است که میان آن دو چیز ملازمتی باشد، مانند این آیه:

﴿وَلَا تَلۡبِسُواْ ٱلۡحَقَّ بِٱلۡبَٰطِلِ وَتَكۡتُمُواْ ٱلۡحَقَّ وَأَنتُمۡ تَعۡلَمُونَ٤٢[البقرة: ٤٢]

«و حق را به باطل نیامیزیدو حقیقت را کتمان نکنید در حالی که می‌دانید».

﴿وَأَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ[المائدة: ٩٢]

«و اطاعت خدا و اطاعت رسول کنید».

درجه سوم، عطف بعضی از چیزی بر آن چیز است، مانند این آیات:

﴿حَٰفِظُواْ عَلَى ٱلصَّلَوَٰتِ وَٱلصَّلَوٰةِ ٱلۡوُسۡطَىٰ[البقرة: ٢٣٨]

«بر نمازها و نماز میانه [ظهر] پای‌بند باشید».

﴿مَن كَانَ عَدُوّٗا لِّلَّهِ وَمَلَٰٓئِكَتِهِۦ وَرُسُلِهِۦ وَجِبۡرِيلَ وَمِيكَىٰلَ[البقرة: ٩٨]

«و هر که دشمن خدا و فرشتگان و فرستادگان او و جبرئیل و میکائیل باشد».

﴿مِنَ ٱلنَّبِيِّ‍ۧنَ مِيثَٰقَهُمۡ وَمِنكَ[الأحزاب: ٧]

«از پیامبران پیمان گرفتیم و از تو».

راجع به این درجه سوم از مغایرت میان معطوف و معطوف علیه، دو قول هست:

اول) معطوف در معطوف علیه، داخل است، پس کلمه یا عبارت اولی (معطوف علیه) دو بار ذکر می‌شود.

دوم) عطف بر کلمه یا عبارت اول مقتضی آن است که معطوف در اینجا داخل در معطوف علیه نیست هرچند به تنهایی در آن داخل است، همچنان که مانند آن در کلمات «الفقراء والمساکين» و مانند آن که دلالت آنها موقعی که هر یک به تنهایی و بدون لفظ دیگری بیایند طوری است و موقعی که با هم بیایند، طوری دیگر.

درجه چهارم از مغایرت میان معطوف و معطوف علیه این است که چیزی بر چیز دیگر به کاطر اختلاف دو صفت عطف می‌شود، مانند این آیه:

﴿غَافِرِ ٱلذَّنۢبِ وَقَابِلِ ٱلتَّوۡبِ[غافر: ٣]

«آمرزنده گناه، پذیرنده توبه».

در شعر عطف چیزی بر چیز دیگر تنها به خاطر اختلاف لفظ آمده است مانند این گفته:

فألفی قولها کذباً ومَيناً[٨١٤]

«پس سخن او را دروغ و خلاف واقع یافت».

برخی از علما گمان کرده‌اند که در قرآن هم از این نمونه وجود دارد، مانند این آیه:

﴿لِكُلّٖ جَعَلۡنَا مِنكُمۡ شِرۡعَةٗ وَمِنۡهَاجٗاۚ[المائدة: ٤٨]

«ما برای هر یک از شما شریعت و راه روشنی قرار دادیم».

سخن در این باره در جای خود ذکر شده است.

پس وقتی عطف در کلام از این صورت‌ها باشد، به کلام شارع نگاه می‌کنیم که: ایمان در آن چگونه وارد شده است؟ پس می‌بینیم که وقتی به صورت مطلق بیاید منظور از آن چیزی است که از لفظ بِر (نیکی)، تقوی (پرهیزگاری)، دین، و دین اسلام اراده می‌شود.

در اسباب نزول آمده که صحابه از پیامبر  ج راجع به ایمان پرسیدند، آنگاه خداوند این آیه را نازل کرد:

﴿۞لَّيۡسَ ٱلۡبِرَّ أَن تُوَلُّواْ وُجُوهَكُمۡ قِبَلَ ٱلۡمَشۡرِقِ وَٱلۡمَغۡرِبِ[البقرة: ١٧٧]

«نیکی [تنها] آن نیست که روی خود را به جانب مشرق و مغرب کنید».

محمد بن نصر می‌گوید: اسحاق بن ابراهیم برای ما نقل کرد و گفت که عبدالله بن یزید مقریء و ملائی برای ما نقل کردند و گفتند: مسعودی از قاسم برای ما نقل کرد که قاسم گفت: مردی نزد ابوذر  س آمد و از او راجع به ایمان پرسید، ابوذر هم این آیه را خواند:

﴿۞لَّيۡسَ ٱلۡبِرَّ أَن تُوَلُّواْ وُجُوهَكُمۡ قِبَلَ ٱلۡمَشۡرِقِ وَٱلۡمَغۡرِبِ وَلَٰكِنَّ ٱلۡبِرَّ مَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ وَٱلۡكِتَٰبِ وَٱلنَّبِيِّ‍ۧنَ وَءَاتَى ٱلۡمَالَ عَلَىٰ حُبِّهِۦ ذَوِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينَ وَٱبۡنَ ٱلسَّبِيلِ وَٱلسَّآئِلِينَ وَفِي ٱلرِّقَابِ وَأَقَامَ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَى ٱلزَّكَوٰةَ وَٱلۡمُوفُونَ بِعَهۡدِهِمۡ إِذَا عَٰهَدُواْۖ وَٱلصَّٰبِرِينَ فِي ٱلۡبَأۡسَآءِ وَٱلضَّرَّآءِ وَحِينَ ٱلۡبَأۡسِۗ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ صَدَقُواْۖ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُتَّقُونَ١٧٧[البقرة: ١٧٧]

آن مرد گفت: من راجع به این از تو نپرسیدم. ابوذر گفت: مردی پیش پیامبر  ج آمد و راجع به چیزی از او پرسید که تو از من پرسیدی، آنگاه رسول خدا  ج همین آیه را برایش خواند که من برایت خواندم، و او چیزی به پیامبر  ج گفت که تو به من گفتی. وقتی آن مرد متقاعد نشد، ابوذر گفت: «همانا مؤمن کسی است که هرگاه کار نیکی کند، خوشحال می‌شود و امید پاداش آن را دارد، و هرگاه کار بدی کند، ناراحت می‌شود و از عقاب آن می‌ترسد»[٨١٥]. همچنین جماعتی از سلف این جواب را در پاسخ سؤال مذکور داده‌اند.

در «صحیح» آمده که پیامبر  ج به جماعت فرستاده عبدالقیس فرمودند: «آمرکم بالإيمان بالله وحده، أتدرون ما الإيمان بالله؟ شهادة أن لا إله إلا الله وحده لا شريك له، وإقام الصلاة، وإيتاء الزکاة، وأن تؤدّوا الخمس من المَغنم»[٨١٦] «شما را به ایمان به خداوند یکتا امر می‌کنم. آیا می‌دانید ایمان به خدا چیست؟ گواهی دادن به اینکه معبود برحقی جز خداوند یکتا و بی‌شریک نیست، و برپایی نماز و دادن زکات، و اینکه یک پنجم از غنایم را به عنوان زکات بپردازید».

معلوم است که منظور پیامبر  ج این نبوده که این اعمال، ایمان به خدا بدون ایمان قلب می‌باشد، چون در جاهای متعددی خبر داده که حتماً باید ایمان قلب وجود داشته باشد. پس معلوم شد که ایمان حقیقی، ایمان قلب می‌باشد.

کدام دلیل است که نشان دهد اعمال در مفهوم ایمان داخل است؟ همانا پیامبر  ج ایمان را به اعمال تفسیر کرد و نامی از تصدیق نبرد، با علم به اینکه این اعمال در صورت جحود و انکار حقایق، هیچ فایده و سودی ندارد و در «المسند» از انس  س از پیامبر  ج روایت شده که آن حضرت فرمودند: «الإسلام علانيةٌ، والإيمانُ في القلب»[٨١٧] «اسلام، آشکار و نمایان است، و ایمان در قلب است».

دین، شامل ایمان و اسلام و احسان است:

در این حدیث، دلیلی برای مغایرت و فرق میان اسلام و ایمان هست و حدیث جبرئیل  ÷ آن را تأیید می‌کند، که در آن پیامبر  ج فرموده است: «هذا جبريل أتاکم يعلّمکم دينکم»[٨١٨] «این جبرئیل بود که پیش شما آمد تا دین‌تان را به شما آموزش دهد». پس پیامبر  ج دین را اسلام و ایمان و احسان دانست و بیان کرد که دین ما این سه چیز را با هم دارد. اما آن سه درجه است: مسلم، سپس مؤمن و سپس محسن (نیکوکار) و آنچه از اسلام ذکر شده قطعاً ایمان هم در آن منظور شده، همچنان که آنچه با ایمان و اسلام ذکر شده، از احسان هم اراده شده است؛ نه اینکه احسان، جدا از ایمان است. این امری محال است. این همانند آیه قرآنی است که می‌فرماید:

﴿ثُمَّ أَوۡرَثۡنَا ٱلۡكِتَٰبَ ٱلَّذِينَ ٱصۡطَفَيۡنَا مِنۡ عِبَادِنَاۖ فَمِنۡهُمۡ ظَالِمٞ لِّنَفۡسِهِۦ وَمِنۡهُم مُّقۡتَصِدٞ وَمِنۡهُمۡ سَابِقُۢ بِٱلۡخَيۡرَٰتِ بِإِذۡنِ ٱللَّهِۚ[فاطر: ٣٢]

«سپس این کتاب را به کسانی از بندگان خود که برگزیدیم به میراث دادیم که از آنها برخی بر خود ستمکارند و برخی میانه‌رو، و گروهی به اذن خدا در نیکی‌ها پیشگامند».

میانه‌رو و پیشگام بدون عقوبت داخل بهشت می‌شوند ولی کسی که به خویشتن ستم می‌کند، این طور نیست و مجازات و معاقب می‌شود[٨١٩].

همچنین هر کس اسلام ظاهری را بیاورد و تصدیق قلبی بدان داشته باشد اما به آنچه که از ایمان باطن که بر او واجب است، اقدام نکند، در معرض وعید و مجازات قرار می‌گیرد.

احسان، از جهت خود عام‌تر و از جهت اهل احسان، خاص‌تر، و ایمان هم از جهت خود عام‌تر و از جهت اهل آن از اسلام، خاص‌تر است. پس ایمان در احسان داخل می‌شود و اسلام هم در ایمان داخل می‌شود. و نیکوکاران اخص مؤمنان‌اند و مؤمنان هم اخص مسلمانان. رسالت و نبوت نیز چنین است؛ نبوت در رسالت داخل است، و رسالت از جهت خود، عام‌تر و از جهت اهل خود، خاص‌تر می‌باشد، یعنی هر رسولی نبی است اما هر نبی رسول نیست.

[٨٠٥]- ابن ابی شیبه در «الأیمان»، به شماره: ١٠٨، و در «المصنف»، ١١/٢٦ از طریق ذر بن عبدالرحمن مرهبی آن را روایت کرده که او گفت: عمر بسیاری اوقات دست یک دو نفر از یارانش می‌گرفت و می‌گفت: با ما باش تا ایمان خویش را زیاد گردانیم. البته ذر عمر را ندیده است.

[٨٠٦]- طبرانی در «المعجم الکبیر»، به شماره: ٨٥٤٩ آن را روایت کرده است. هیثمی در «مجمع‌الزوائد»، ١٠/١٨٥ می‌گوید: اسناد آن، خوب است.

[٨٠٧]- بخاری در صحیح خود، ١/٤٥ در اول مبحث «الإیمان» آن را به طور معلق آورده، و ابن ابی شیبه در «الإیمان»، شماره: ١٠٥، و در «المصنف»، ١١/٢٦؛ ابوعبید در «الإیمان» به شماره: ٢٠؛ و ابونعیم در «الحلیة» ١/٢٣٥ آن را موصول دانسته‌اند. اسناد آن بنا به شرط بخاری و مسلم، صحیح است. در روایتی از ابن ابی شیبه در «الإیمان» به شماره: ١٠٧ و «المصنف»، ١١/٢٦ آمده است: معاذ به مردی از برادران دینی‌اش می‌گفت: با ما بنشین تا یک ساعت مؤمنانه با هم باشیم. پس آن دو خدا را یاد و ستایش می‌کردند.

[٨٠٨]- ابن ابی شیبه در «الإیمان»، شماره ١١٦، و در «المصنف»، ١١/٤٣ از عبدالرحمن بن سابط روایت کرده که او گفت: عبدالله بن رواحه دست چند نفر از یارانش را می‌گرفت و می‌گفت: بیایید تا یک ساعت مؤمنانه با هم باشیم. بیایید تا خدا را یاد کنیم و ایمان خود را زیاد گردانیم. بیایید تا خدا را با طاعت و عبادت او یاد کنیم شاید او ما را با مغفرت و بخشش خویش یاد کند. البته عبدالرحمن بن سابط عبدالله بن رواحه را ندیده است.

[٨٠٩]- صحیح بخاری، باب «افشاء السلام من الإسلام»، ١/٨٢ با این لفظ: «ثلاث من جمعهن، فقد جمع الإيمان: الإنصاف من نفسك، وبذل السلام للعالم، والإنفاق من الإقتار» «سه چیز هست که هر کس همه آنها را داشته باشد، ایمان کامل دارد: انصاف و عدالت، بذل سلام به عالَم، و انفاق در حال نیازمندی». معمر در «الجامع»، به شماره: ١٩٤٣٩؛ و ابن ابی شیبه در «المصنف»، ١١/٤٨ از طریق ابواسحاق سبیعی، از صلة بن زفر، از عمار بن یاسر آن را به صورت موصول آورده که عمار بن یاسر گفت: «سه چیز هست که در هر کس باشد شیرینی ایمان را احساس می‌کند: انفاق در حال نیازمندی، عدالت با مردم، و بذل سلام به عالَم». روایان این روایت، ثقه‌اند.

[٨١٠]- متفق علیه. تخریج آن قبلاً ذکر شد.

[٨١١]- مسلم به شماره: (٥٤) (٢٢) از طریق روایت ابوهریره آن را آورده است. لفظ کامل حدیث این است: «لا تدخلوا الجنة حتی تؤمنوا، ولا تؤمنوا حتی تحابوا، أوَلا أدلُّکم علی شیء إذا فعلتموه تحاببتم؟ أفشوا السلام بينکم» «داخل بهشت نمی‌شوید تا اینکه ایمان بیاورید، و ایمان نمی‌آورید تا اینکه همدیگر را دوست بدارید. آیا شما را به کاری راهنمایی کنم که اگر انجامش دادید، همدیگر را دوست بدارید؟ سلام را میان خودتان آشکار سازید». و ابوداود به شماره: ٥١٩٣؛ ترمذی به شماره: ٢٦٨٨؛ ابن ماجه ٦٨ و ٣٦٩٢؛ احمد در «المسند»، ٢/٣٩١، ٤٤٢، ٤٩٥ و ٥١٢؛ ابن منده در «الإیمان» به شماره: ٣٢٨، ٣٢٩، ٣٣٠، ٣٣٤ و ٣٣٥؛ بخاری در «الأدب المفرد»، به شماره: ٩٨٠؛ و ابونعیم در «أخبار أصبهان»، ٢/٧٤ و ٣٣١ آن را روایت کرده‌اند.

[٨١٢]- مسلم به شماره: ١٠١ از طریق روایت ابوهریره آن را روایت کرده که ابوهریره گفت: رسول خدا  ج فرمود: «من حمل علينا السلاح فليس منا، ومن غشّنا فليس منا» «هر کس اسلحه را علیه ما بردارد، از ما نیست، و هر کس ما را فریب دهد، از ما نیست». همچنین مسلم به شماره: ١٠٢؛ ابوداود به شماره: ٣٤٥٢؛ ابن ماجه به شماره: ٢٢٢٤؛ ترمذی به شماره: ١٣١٥؛ احمد در «المسند»، ٢/٢٤٢؛ حمیدی به شماره: ١٠٣٣؛ و بغوی به شماره: ٢١٢٠ و ٢١٢١ از طریق روایت علاء بن عبدالرحمن، از پدرش، از ابوهریره آن را روایت کرده که او گفت: رسول خدا  ج از کنار مردی گذشت که غذایی را می‌فروخت، از وی پرسید: «کيف تبيع؟» «چگونه می‌فروشی؟» آن مرد به اطلاعش رساند. به پیامبر  ج وحی شد که دستت را در آن داخل کن. پس پیامبر  ج دستش را داخل آن کرد، دید که آن غذا تر است، آنگاه رسول خدا  ج فرمود: «لیس منّا من غشّ»: «هر کس ما را فریب دهد، از ما نیست». گفته: «ليس منا» یعنی بر روش و مذهب ما نیست. منظورش این بود که هر کس برادرش را فریب دهد و خیرخواهی او را ترک کند، او تبعیت از پیامبر  ج و تمسک به سنتش را ترک کرده است.

[٨١٣]- نگا: «الفتاوی»، ٧/١٧٢-١٨١.

[٨١٤]- مصراع دوم بیت عدی بن زید عبادی، در داستان زباء و خیانتش به جذیمه می‌باشد که مصراع اول آن، چنین است: فقدمت الأديم لِراهشَيه «پس چرم را به دو بازویش بست». این شعر در دیوانش، ص ١٨٣؛ «طبقات ابن سلام»، ص ٦٣؛ «معانی القرآن»، اثر فراء، ١/٣٧؛ «المستقصی»، ١/٢٤٣-٢٤٤؛ «أمالی» مرتضی، ٢/٢٥٨؛ «الشعر و الشعراء»، ص ٩٨؛ «اللسان»، ماده مین؛ «مغنی اللبیب»، شماره: ٥٧٨؛ و «همع الهوامع»، ٢/١٢٩ وجود دارد.

[٨١٥]- مسعودی ـ که همان عبدالرحمن بن عبدالله است ـ به اختلاط و قاطی کردن احادیث متهم است و قاسم، ـ که پسر عبدالرحمن بن عبدالله بن مسعود می‌باشد ـ ابوذر را ندیده است. لیکن این حدیث بدون سبب نزول از طریق روایت ابوامامه صحیح است که حاکم در «المستدرک»، ١/١٤ با این لفظ آن را روایت کرده است: «إن رسول الله  ج سأله رجل، فقال: يا رسول الله، ما الإيمان؟ قال: «إذا سرتك حسنتك، وساءتك سيئتك، فأنت مؤمن» قال: يا رسول الله ما الإثم؟ قال: «إذا حاك في صدرك شیء، فدعه» «مردی از رسول خدا  ج سؤال کرد و گفت: ای رسول خدا! ایمان چیست؟ پیامبر  ج فرمود: «هرگاه نیکی تو، خوشحالت کرد و بدی‌ات تو را ناراحت کرد، پس تو مؤمن هستی». آن مرد گفت: ای رسول خدا، گناه چیست؟ پیامبر  ج فرمود: «هرگاه چیزی در سینه‌ات راسخ شد، آن را رها کن». اسناد آن صحیح است، و حاکم آن را صحیح دانسته و ذهبی هم آن را تأیید کرده است.

[٨١٦]- بخاری به شماره‌های: ٥٣، ٨٧، ٥٢٣، ١٣٩٨، ٣٠٩٥، ٤٣٦٨، ٤٣٦٩، ٦١٧٦، ٧٢٦٦ و ٧٥٥٦؛ مسلم به شماره: ١٧؛ ترمذی به شماره: ٢٦١١؛ ابوداود به شماره‌های: ٣٦٩٢ و ٤٦٧٧؛ احمد در «المسند»، ١/٢٢٨؛ نسائی، ٨/١٢٠ و ٣٢٣، و در «الکبری» آن‌گونه که در «التحفة»، ٥/٢٦٢ آمده؛ ابوداود طیالسی به شماره: ٢٧٤٧؛ و بغوی به شماره: ٢٠ همگی از طریق روایت ابن عباس آن را روایت کرده‌اند.

[٨١٧]- احمد در «المسند»، ٣/١٣٥؛ و ابوعبید در «الإیمان»، ص ٥ آن را روایت کرده‌اند. در سند آن، علی بن مسعود است که حافظه‌اش بد است و بخاری و نسائی و ابوداود او را ضعیف دانسته‌اند. ابن عدی می‌گوید: احادیث او، حفظ نشده‌اند.

[٨١٨]- مسلم و دیگران آن را روایت کرده‌اند. تخریج آن قبلاً ذکر شد.

[٨١٩]- در «الفتاوی» اثر ابن تیمیه، ٧/٤٨٥ آمده است: «خداوند سبحان امتی را که کتاب را به میراث او داده و آن را برگزیده، به سه دسته تقسیم نموده است: ستمکار به خویشتن، میانه‌رو، و پیشگام در نیکی‌ها. این سه دسته بر سه چیز مذکور در حدیث جبرئیل، یعنی «اسلام» و «ایمان» و «احسان» منطبق هستند. معلوم است که ستمکار به خویشتن، اگر منظور از آن کسی باشد که از گناهان کبیره اجتناب نماید و از تمامی گناه‌ها توبه کند، چنین فردی میانه‌رو یا پیشگام در نیکی‌هاست، چون هیچ یک از بنی آدم بی‌گناه نیست، ولی هر کس از گناه توبه کند، میانه‌رو یا پیشگام در نیکی‌هاست، همچنین هر کس از گناهان کبیره دوری کند، بدی‌هایش پوشانده می‌شوند؛ همچنان که خداوند متعال می‌فرمایند: ﴿إِن تَجۡتَنِبُواْ كَبَآئِرَ مَا تُنۡهَوۡنَ عَنۡهُ نُكَفِّرۡ عَنكُمۡ سَيِّ‍َٔاتِكُمۡ[النساء: ٣١] «اگر از گناهان بزرگی که از آن نهی شده‌اید دوری کنید، بدی‌های [کوچک] شما را می‌پوشانیم». پس باید ستمکار به خویشتنی باشد که به بهشت وعده داده شده، هر چند بعد از عذابی باشد که او را از گناهان پاک می‌گرداند ...».