اعتقاد ولایت در برخی از ابلهان، بدعت و ضلالت است
هر کس نسبت به برخی از ابلهان و اهل ولع، که متابعت و پیروی از پیامبر ج را در گفتار و کردار و احوال او ترک کردهاند، معتقد باشد که او از اولیاء خداست و او را بر پیروانِ راه پیامبر ج برتری دهد، چنین کسی گمراه و مبتدع است و در اعتقادش راه خطا را پیموده است؛ چون آن ابله یا شیطانی بیدین میباشد، یا پارسایی دروغگو و یا دیوانهای معذور میباشد. پس چگونه این فرد بر کسی که از اولیاء و دوستان خدا و پیروانِ پیامبرش است، برتری داده میشود یا با او برابری میشود؟! نباید گفت: امکان دارد این فرد در باطن، پیرو پیامبر ج باشد هرچند در ظاهر تبعیت و پیروی از پیامبر ج را ترک کرده است، چون این هم اشتباه است بلکه پیروی از پیامبر ج در ظاهر و باطن، واجب است. یونس بن عبدالأعلی صدفی[١٣٤٨] گوید: به شافعی گفتم که دوستمان، لیث[١٣٤٩] میگفت: اگر مردی را دیدید که روی آب راه میرود، به او باور نکنید تا اینکه حال و شخصیت او را بر قرآن و سنت عرضه میکنید. شافعی گفت: لیث / کوتاهی کرد، بلکه هرگاه مردی را دیدید که روی آب راه میرود و در هوا پرواز میکند، به او باور نکنید تا اینکه حال و شخصیت او را بر قرآن و سنت عرضه میکنید.
اما آنچه که برخی از علما راجع به رسول خدا ج میگویند که گویا آن حضرت فرموده است: «اطّلعت علی الجّنة فرأيت أکثر أهلها البُله»[١٣٥٠] «به بهشت چشم دوختم، دیدم که اکثر اهل بهشت، ابلهان هستند»، این روایت از رسول خدا ج به صحت نرسیده و سزاوار نیست که به او نسبت داده شود، چون بهشت تنها برای صاحبان خرد آفریده شده است؛ کسانی که عقل و خردهایشان، آنان را به سوی ایمان به خدا و فرشتگان و کتابها و پیامبرانِ خدا و روز آخرت، هدایت کرده است. خداوند، اهل بهشت را با اوصافشان در قرآن نام برده ولی در میان اوصافشان ابله بودن که به معنای کمعقلی است را ذکر نکرده است و پیامبر ج فقط فرموده است: «اطّلعت في الجنّة فرأيت أکثر أهلها الفقراء»[١٣٥١] «به بهشت چشم دوختم، دیدم که اکثر اهل بهشت، فقیران و مستمندان هستند». و نفرمودند: ابلهان هستند.
طایفه ملامیّه کسانی هستند که کارهایی میکنند که به خاطر آن ملامت و سرزنش میشوند و میگویند: ما در باطن، پیرو دین و شریعت هستیم. اینان با این کارشان میخواهند که مرتکب ریا نشوند و اعمال خوبشان را از چشم دیگران پوشیده دارند. در واقع اینان با باطلی دیگر، عقیده باطل خویش را رد کردهاند. راه راست و طریق متعادل میان این دو طریقه است.
[١٣٤٨]- او اهل مصر و قاری و حافظ، متوفای سال ٢٦٤ هجری میباشد. شرح حالش در کتاب «السیر»، ١٢/٣٤٨ آمده است.
[١٣٤٩]- در نسخههای خطی (أ)، (ج) و (د) به «الکتب» تغییر یافته است.
[١٣٥٠]- حدیثی ضعیف است که کلاباذی در «مفتاح المعانی»، ١/٢٧٥؛ و ابن عساکر، ١٢/٣٤٥/٢٢ آن را نقل کردهاند. در سند آن، مصعب بن ماهان وجود دارد که بسیار اشتباه میکند. همچنین در سند آن، احمدبن عیسی خشاب هست که دارقطنی دربارهاش میگوید: او قوی نیست، و ابن طاهر او را دروغگو دانسته و ابن حبان در «الضعفاء»، ١/١٤٦ میگوید: او روایتهای منکر و مطالب نامأنوس را از راویان ناشناخته، و چیزهای وارونه را از راویان مشهور روایت میکند. به نظر من احتجاج و استدلال به روایاتی که فقط او آورده، جایز نیست. ابن عدی در «الکامل»، ١/١٩٤ این حدیث را در شرح حال وی آورده و گوید: این حدیث با این اسناد، باطل است. همچنین طحاوی در «مشکلالآثار»، ٤/١٢١؛ بزار و دیلمی در مسندشان؛ بیهقی در «الشعب»؛ و خلعی در فوائدش همگی آن را از طریق روایت سلامة بن روح، از عقیل بن خالد، از ابن شهاب، از انس بن مالک آن را روایت کردهاند که انس گوید: رسول خدا ج فرمود: «إنّ أکثر أهل الجنّة البله» «همانا بیشتر اهل بهشت، ابلهان هستند». راجع به سلامة بن روح ابوزرعه میگوید: او منکر الحدیث است. ابوحاتم گوید: روایتش قوی نیست و به نظر من در معرض غفلت و بیخبری بوده است، او این حدیث را از احادیث منکر وی به شمار آورده است. به علاوه، او از پدربزرگِ پدرش حدیث نشنیده است، بلکه تنها از کتابهایش استفاده کرده است. ابوجعفر طحاوی از احمدبن ابی عمران نقل کرده که ابلهانی که در این حدیث، مدنظر قرار گرفتهاند، کسانیاند که از محارم خداوند متعال ابله و ناداناند نه کسانی که به خاطر ابلهی، کمعقل هستند.
[١٣٥١]- مسلم به شماره: ٢٧٣٧؛ ترمذی به شماره: ٢٦٠٢؛ نسائی در «الکبری» آنگونه که در «التحفة»، ٥/١٩٢ آمده؛ احمد در «المسند»، ١/٢٣٤، ٣٥٩ و ٤/٤٢٩؛ ابونعیم در «الحلیة»، ٢/٣٠٨؛ طبرانی در «المعجم الکبیر» به شمارههای: ١٢٧٦٥، ١٢٧٦٦، ١٢٧٦٧، ١٢٧٦٨ و ١٢٧٦٩؛ و طیالسی به شماره: ٨٣٣ آن را از طریق روایت ابن عباس روایت کردهاند. بخاری به شمارههای: ٣٢٤١، ٥١٩٨، ٦٤٤٩ و ٦٥٤٦؛ ترمذی به شماره: ٢٦٠٣؛ نسائی در «الکبری» آنگونه که در «التحفة»، ٨/١٩٨ آمده؛ احمد در «المسند»، ٤/٤٢٩، ٤٣٧ و ٤٤٣؛ ابونعیم، ٣/٣٠٨؛ خطیب، ٥/١٥٩؛ عبدالرزاق به شماره: ٢٠٦١٠؛ طبرانی در «المعجم الکبیر»، ج ١٨ به شمارههای: ٢١٠، ٢٧٥، ٢٧٨، ٢٧٩ و ٢٩٠؛ و طیالسی به شماره: ٨٣٣ آن را از طریق روایت عمران بن حصین آوردهاند.