احادیث دال بر اینکه اعمال، داخل مفهوم و مسمای ایمان است
همچنان که پیامبر ج به ما یاد داده که رستگاری و نجات در گرو تلفظ شهادتین همراه با اخلاص و عمل به مقتضای شهادتین است؛ پیامبر ج میفرمایند: «الإيمان بضع وسبعون شعبة، فأفضلها قول: لا إله إلا الله، و أدناها إماطة الأذی عن الطريق»[٧٨٨] «ایمان هفتاد و چند شاخه است. برترین آن، گفته «لا إله إلا الله» است، و پایینترین آن دور کردن اذیت از سر راه میباشد».
همچنین میفرمایند: «الحياء شعبة من الإيمان»[٧٨٩]: «حیاء شاخهای از ایمان است».
همچنین پیامبر ج میفرمایند: «أکمل المؤمنين إيماناً أحسنهم خلقاً»[٧٩٠] «کاملترین مؤمنان از نظر ایمان، خوشاخلاقترین آنان است».
باز میفرمایند: «البذاذة من الإيمان»[٧٩١] «تواضع در لباس و ترک افتخار با آن ایمان است».
پس وقتی که ایمان اصل است و شاخههای متعددی دارد و هر شاخهای، ایمان نام دارد، پس نماز و زکات و روزه و حج و اعمال باطنی مثل حیاء و توکل و ترس از خدا و بازگشت به سوی او همگی جزو ایمان هستند تا اینکه این شاخهها به دورکردن اذیت و آزار از سر راه منتهی میشود، چون این هم از شاخههای ایمان است. برخی از این شاخهها با زوال آن، ایمان هم زایل میشود مانند شاخه گواهی دادن به اینکه معبود برحقی جز الله نیست و اینکه محمد فرستاده خداست و برخی از این شاخهها، با زوال آن ایمان زایل نمیشود مانند دور نکردن اذیت و آزار از سر راه. و میان این دو، شاخههای بسیار متفاوتی وجود دارند که بعضی از این شاخهها نزدیک به شاخه شهادتین، و برخی نزدیک به شاخه دورکردن اذیت و آزار از سر راه است. همچنان که شاخههای ایمان، ایمان میباشند به همان صورت شاخههای کفر، کفر میباشد. پس مثلاً حکم به موجب آنچه که خدا نازل کرده، از شاخههای ایمان است و حکم به غیر آنچه که خدا نازل کرده، از شاخههای کفر است. و پیامبر ج فرمودهاند: «من رأی منکم منکراً، فليغيره بيده، فإن[٧٩٢] لم يستطع فبلسانه، فإن لم يستطع فبقلبه، وذلك أضعف الإسمان» «هر کس از شما کار ناپسندی را دید، پس باید با دستش مانع آن شود، اگر [با دستش] نتوانست، با زبانش و اگر [با زبانش] نتوانست با قلبش مانع آن شود، و آن ضعیفترین [حالت] ایمان است». مسلم آن را روایت کرده است[٧٩٣].
در لفظ دیگری آمده است: «ليس وراء ذلك من الإيمان حبة خردل»[٧٩٤] «ورای آن، به اندازه یک دانه خردل از ایمان وجود ندارد».
ترمذی از رسول خدا ج روایت کرده که آن حضرت فرمودند: «من أحب لله، وأبغض لله، وأعطی لله، ومنع لله، فقد استکمل الإيمان»[٧٩٥] «هر کس به خاطر خدا دوست بدارد و به خاطر خدا دشمن بدارد، و به خاطر خدا بدهد و به خاطر خدا منع کند، ایمان را کامل کرده است». معنایش این است که دوستی و دشمنی، اصل حرکت قلب است و دادن مال و منع آن، کمال حرکت قلب است، چون مال آخرین متعلقات به نفس است و بدن حد واسط میان قلب و مال میباشد. پس هر کس اول و آخر امرش همگی به خاطر خدا باشد، در این صورت خداوند، معبود او در هر چیزی است، پس چیزی از شرک ـ که خواستن و قصد و امید از غیرالله است ـ در او وجود ندارد، در نتیجه ایمان را کامل کرده است. و دیگرِ احادیثی که بر قوت و ضعف ایمان به تناسب عمل دلالت دارند.
در کلام طحاوی / راجع به منزلت صحابه ش میآید: «وحبهم دين وإيمان وإحسان، وبغضهم کفر ونفاق وطغيان» «دوست داشتن آنان، دین و ایمان و احسان، و دشمن داشتن آنان، کفر و نفاق و طغیان است». یعنی طحاوی، حبّ و دوستی صحابه را ایمان و دشمنی با آنان را کفر نامیده است.
این پاسخی است که ابومعین نسفی و دیگران به استدلال علما به حدیث مذکور درباره شاخههای ایمان دادهاند، چقدر عجیب است. پاسخ این است. راوی گفته است: «بضعٌ وستون أو بضع وسبعون» «شصت و چند یا هفتاد و چند». در اینجا راوی به غفلت خود گواهی داده به گونهای که شک کرده و گفته است: «بضع وستون، أو بضع وسبعون»، و به رسول خدا ج گمان نمیرود که در این زمینه شک کرده باشد. از طرف دیگر این حدیث، مخالف قرآن است.
او به غفلت راوی و مخالفت حدیث با قرآن به آن خدشه و عیب وارد کرده است. به این خدشه و عیب نگاه کن چقدر عجیب است! چون تردید راوی میان شصت و هفتاد مستلزم ضابط نبودن او نیست با وجودی که بخاری / آن را «بضع وستون» بدون شک روایت کرده است.
اینکه با مخالفت حدیث با قرآن، به آن خدشه وارد کرده، در کجای قرآن آیهای هست که برخلاف حدیث دلالت کند؟ بلکه برعکس در قرآن آیاتی هست که به موجب آن دلالت میکنند. همانا این خدشه و وارد کردن عیب، نتیجه شوم تقلید و تعصب است.
اینان همچنین میگویند: در اینجا اصل دیگری هست و آن، این است که قول دو قسم است: قول قلب که همانا اعتقاد است، و قول زبان که همانا بر زبان آوردن کلمه اسلام است. عمل هم دو قسم است: عمل قلب که همانا نیت و اخلاص قلب است، و عمل جوارح، وقتی این چهار چیز زایل شدند، همه ایمان زایل میشود، و اگر تصدیق قلب زایل شود، بقیه اجزاء هیچ سودی ندارند، چون تصدیق قلب در معتبر بودن و سودمند بودن اجزای دیگر شرط هستند. و اگر تصدیق قلب ماند و دیگر اجزاء زایل شدند، این محل اختلاف است.
بدون شک از عدم اطاعت جوارح، عدم اطاعت قلب لازم میآید، چون اگر قلب اطاعت و فرمانبرداری میکرد، جوارح هم اطاعت و فرمانبرداری میکردند و از عدم اطاعت و فرمانبرداری قلب عدم تصدیق مستلزم اطاعت لازم میآید. پیامبر ج میفرمایند: «إن في الجسد مضغة إذا صلحت، صلح لها سائرالجسد، وإذا فسدت فسد لها سائرالجسد، ألا وهي القلب»[٧٩٦] «همانا در بدن انسان پاره گوشتی هست که هرگاه سالم و درست شود، سایر اعضای بدن هم سالم و درست میشوند، و هرگاه فاسد و تباه شد، سایر اعضای بدن هم فاسد و تباه میگردند، آگاه باشید آن پارهگوشت، قلب است». پس هر کس قلبش سالم شود، بدنش به طور قطع سالم میشود اما عکس آن صادق نیست. اما اینکه از زوال جزئی از اجزاء، زوال کل اجزاء لازم میآید، در این صورت اگر منظور آن باشد که آن هیئت و مجموعه، به صورت جمعی باقی نمیمانند، خوب این مسلم است و ما این را قبول میکنیم، ولی از زایل شدن بعضی از آن اجزاء، زایل شدن سایر اجزاء لازم نمیآید. در این صورت فقط کامل بودن همه اجزاء از آن زایل میشود.
[٧٨٨]- مسلم به شماره: ٣٥؛ و بخاری به شماره: ٩ با این لفظ آن را روایت کردهاند: «الإيمان بضع وستون شعبة، والحياء شعبة من الإيمان» «ایمان شصت و چند شاخه دارد، و حیاء شاخهای از ایمان است». ابوداد به شماره: ٤٦٧٦؛ ترمذی به شماره: ٢٦١٤؛ و ابن ماجه به شماره: ٥٧ با این لفظ آن را روایت کردهاند: «الإيمان بضع وستون أو سبعون باباً» «ایمان شصت و چند یا هفتاد و چند باب است». همچنین تردد و شک در روایت مسلم از طریق سهیل بن ابی صالح، از عبدالله بن دینار واقع شده است. ابوعوانه هم از طریق بشر بن عمرو، از سلیمان بن بلال آن را روایت کرده که او گفت: «بضع وستون أو بضع وسبعون» «شصت و چند یا هفتاد و چند ...». همچنین ابوعوانه روایتی با لفظ «ست وسبعون» دارد. همچنین نسائی، ٨/١١٠؛ طیالسی به شماره: ٢٤٠٢؛ ابن ابی شیبه در «المصنف»، ٨/٥٢١-٥٢٢ و ١١/٤٠؛ عبدالرزاق به شماره: ٢٠١٠٥؛ احمد در «المسند»، ٢/٤١٤ و ٤٤٥؛ بخاری در «الأدب المفرد»، به شماره: ٥٩٨؛ ابونعیم در «الحلیة»، ٦/١٤٧؛ بغوی به شماره: ١٧؛ ابن حبان به شمارههای: ١٦٦، ١٦٧، ١٨١، ١٩٠ و ١٩١؛ و ابن منده در «الإیمان» به شمارههای: ١٤٤، ١٤٥، ١٤٧ و ١٧٠ آن را روایت کردهاند.
[٧٨٩]- ابن حدیث تتمه حدیث قبلی است.
[٧٩٠]- ابوداود به شماره: ٢٦٨٢؛ ترمذی به شماره: ١١٦٢؛ احمد در «المسند»، ٢/٢٥٠، ٤٧٢ و ٥٢٧؛ ابن ابی شیبه در «المصنف»، ٨/٥١٥-٥١٦، و ١١/٢٧-٢٨؛ ابونعیم در «الحلیة»، ٩/٢٤٨؛ دارمی در سنن خود، ٢/٣٢٣؛ و آجری در «الشریعة»، ص ١١٥ از طریق روایت ابوهریره آن را آوردهاند، و سند آن حسن است و ابن حبان به شمارههای: ١٣١١ و ١٩٢٦؛ و حاکم در «المستدرک»، ١/٣ آن را صحیح دانستهاند. این حدیث شاهدی از طریق روایت عایشه دارد که احمد در «المسند»، ٦/٤٧ و ٤٩؛ ترمذی به شماره: ٢٦١٢؛ حاکم در «المستدرک»، ١/٥٣؛ و ابن ابی شیبه در «المصنف»، ٨/٥١٥ و ١١/٢٧ با این لفظ آن را روایت کردهاند: «إن من أکمل المؤمنين إيماناً أحسنهم خلقاً وأعطفهم بأهله» «همانا کاملترین مؤمنان از لحاظ ایمان، خوش اخلاقترین و مهربانترینشان نسبت به خانوادهاش میباشد».
[٧٩١]- ابن ماجه به شماره: ٤١١٨ آن را از طریق روایت ابوامامه حارثی روایت کرده است. ابوداود هم به شماره: ٤١٦١ آن را با این لفظ روایت کرده است: روزی یاران رسول خدا ج دنیا را در نزد او نام بردند، پس رسول خدا ج فرمود: «ألاتسمعون، ألاتسمعون، إن البذاذة من الإيمان» «آیا نمیشنوید؟ آیا نمیشنوید؟ همانا تنگدستی از ایمان است». حاکم آن را صحیح دانسته و ذهبی هم آن را تأیید کرده است. و حافظ عراقی در امالی خود آن را حسن دانسته است. حافظ ابن حجر عسقلانی در کتاب «فتح الباری»، ١٠/٣١٠ پس از آنکه آن را به ابوداود نسبت داده است، میگوید: حدیثی صحیح است.
[٧٩٢]- در نسخه خطی (ب)، «و إن» آمده است.
[٧٩٣]- مسلم به شماره: ٤٩؛ ابوداود به شمارههای: ١١٤٠ و ٤٣٤٠؛ ترمذی به شماره: ٢١٧٢؛ ابن ماجه به شمارههای: ١٢٧٥ و ٤٠١٣؛ احمد در «المسند»، ٣/١٠، ٢٠، ٤٩ و ٥٣؛ نسائی، /١١١-١١٢؛ طیالسی به شماره ٢١٩٦؛ و ابویعلی به شماره: ١٠٠٩ از طریق روایت ابوسعید خدری آن را آوردهاند.
[٧٩٤]- مسلم به شماره: ٥٠ از طریق روایت ابن مسعود آن را روایت کرده است. این حدیث در «المعجم الکبیر» اثر طبرانی، به شماره: ٩٧٨٤؛ و «المسند»، ١/٤٥٨، ٤٦١ و ٤٦٢ آمده است.
[٧٩٥]- احمد در «المسند» ٣/٤٣٨ و ٤٤٠؛ ابوداود به شماره: ٤٦٨١؛ و بغوی به شماره: ٣٤٦٩ از طریق روایت ابوامامه آن را روایت کردهاند، و سند آن حسن است و حدیثی که نزد ترمذی به شماره: ٢٥٣١ است، از طریق روایت معاذبن انس میباشد. این حدیث نزد طبرانی در «المعجم الکبیر»، ٢٠/٤١٢ آمده و لفظ آن چنین است: «من اعطی لله، ومنع لله، وأحب لله، وأبغض لله، وأنکح لله، فقد استکمل إيمانه» «هر کس به خاطر خدا بدهد و به خاطر خدا منع کند، به خاطر خدا دوست بدارد و به خاطر خدا دشمن بدارد و به خاطر خدا ازدواج کند، ایمانش را کامل نموده است». سند روایت نزد ترمذی، قوی است. احمد در «المسند»، ٥/١٤٦؛ و ابوداود به شماره: ٤٥٩٩ از طریق روایت ابوذر به طور مرفوع آوردهاند: «أفضل الأعمال الحب في الله، والبغض في الله» «برترین اعمال، دوستی به خاطر خدا، و دشمنی به خاطر خداست». همچنین احمد در «المسند»، ٣/٤٣٠از عمرو بن جموح روایت کرده است: «لا يحق العبد حق صريح الإيمان حتی يحب لله ويبغض لله» «مؤمن حق ایمان صریح را به جای نیاورده تا اینکه به خاطر خدا دوست بدارد و به خاطر خدا دشمن بدارد». همچنین احمد در «المسند»، ٤/٢٨٦؛ و ابن ابی شیبه در «المصنف»، ١١/٤١ از طریق روایت براء آوردهاند که: «أوثق عری الإسلام الحب في الله، والبغض في الله» «محکمترین دروازه اسلام، دوستی به خاطر خدا و دشمنی به خاطر خدا میباشد». این روایت شاهدی از طریق روایت ابن مسعود دارد که بر او موقوف است و عبدالرزاق به شماره: ٢٠٣٢٣؛ و طبرانی در «المعجم الکبیر»، به شماره: ٨٨٦٠ آن را روایت کردهاند.
[٧٩٦]- قسمتی از حدیثی است که بخاری به شماره: ٥٢؛ مسلم به شماره: ١٥٩٩؛ ابن ماجه به شماره: ٣٩٨٤؛ احمد در «المسند» ٤/٢٧١؛ و دارمی در سنن خود، ٢/٢٤٥ از طریق روایت نعمان بن بشیر آن را روایت کردهاند. لفظ کامل حدیث این است: «الحلال بين والحرام بين، وبينهما أمور مشتبهات لايعلمها کثير من الناس، فمی اتقی الشبهات، استبرأ لدينه وعرضه، ومن وقع في الشبهات کراع يرعی حول الحمی يوشك أن يواقعه، ألا وإن لکل مالك حمی، ألا إن حمی الله محارمه، ألا وإن في الجسد مضغةً إذا صلحت صلح الجسد کله، وإذا فسدت فسد الجسد کله، ألا وهی القلب» «حلال، روشن است و حرام هم روشن، و میان آن دو امور مشتبهی هستند که بسیاری از مردم آن را نمیدانند. پس هر کس از شبهات پرهیز کند، دین و آبروی خود را از عیب و نقص دور کرده است و هر کس در شبهات درافتد همانند چوپانی است که حیوانات را اطراف چراگاهی که حکام برای چهارپایان خود از غیر منع کنند، میچراند و هر آن این احتمال وجود دارد که وارد آن محدوده چراگاه شود. آگاه باشید که هر مالکی، محدوده چراگاهی دارد، آگاه باشید که محدوده ممنوعه خداوند، محارم اوست. آگاه باشید که در بدن پاره گوشتی هست که هرگاه سالم شود، همه اعضای بدن نیز سالم میشود و هرگاه فاسد شود، همه اعضای بدن نیز فاسد میگردد. آگاه باشید که آن، قلب است».