آرای علماء در خصوص برتری میان فرشتگان و انسانهای خوب
علماء راجع به برتری میان فرشتگان و انسانهای خوب سخن گفتهاند[٦٨٧]. به اهل سنت نسبت داده شده که آنان فقط انسانهای خوب و پیامبران را بر فرشتگان برتری دادهاند و به معتزله نسبت داده شده که آنان فرشتگان را بر همه برتری دادهاند.
پیروان ابوالحسن اشعری در این زمینه دو قول دارند: برخی از آنان پیامبران و اولیاء را بر فرشتگان برتری میدهند و برخی از آنان سکوت کرده و به طور قطع گفتهای را در این زمینه اظهار نمیکنند. از برخی از اشعریها نقل شده که به برتری دادن فرشتگان بر پیامبران و انسانهای خوب گرایش دارند. این قول از غیر اشعریها از اهل سنت و برخی از صوفیها هم نقل شده است.
شیعه معتقدند که همه امامان از تمامی فرشتگان برترند. برخی از علما قائل به تفصیل هستند و هیچ یک از آنان در این زمینه قول نقل شدهای را اظهار نکردهاند که فرشتگان تنها از برخی پیامبران برترند و از برخی دیگر نیستند. من سخن در این موضوع را به خاطر کمی فایدهاش ترک میکنم و بحث کردن در این موضوع نزدیک است که هیچ دردی را دوا نکند: «ومن حسن إسلام المرء ترکه ما لايعنيه»[٦٨٨] «از خوبی و زیبایی اسلام شخص این است که چیزی را که به دردش نمیخورد رها کند».
طحاوی / این موضوع را نه به صورت نفی و نه به صورت اثبات ذکر نکرده، و شاید عمداً بحث در این موضوع را ترک کرده باشد؛ زیرا امام ابوحنیفه / بر اساس آنچه که در «مآل الفتاوی»[٦٨٩] آمده در پاسخ به سؤال در این زمینه سکوت کرد. کتاب مذکور مسائلی را نام برده که ابوحنیفه جواب قطعی به آنها نداده و موضوع برتری دادن میان فرشتگان و پیامبران را از جمله آن مسائل به حساب آورده است[٦٩٠].
آنچه بر ما واجب است، ایمان به فرشتگان و پیامبران میباشد و بر ما واجب نیست که معتقد باشیم کدام یک از آنان برترند، چون این موضوع اگر از واجبات بود، قطعاً خداوند به طور نص آن را برای ما بیان میکرد، در حالی که خداوند متعال میفرماید:
﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ﴾[المائدة: ٣]
«امروز دینتان را برایتان کامل کردم».
در جای دیگری میفرماید:
﴿وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّٗا٦٤﴾[مريم: ٦٤]
«و پروردگار تو فراموشکار نیست».
در «صحیح[٦٩١]» آمده است که: «إن الله فرض فرائض فلا تضيعوها، وحدّ حدوداً فلا تعتدوها، وحرّم أشياء فلا تنتکهوها، وسکت عن أشياء ـ رحمة بکم غيرنسيان ـ فلا تسألوا عنها» «همانا خداوند واجباتی را فرض کرده پس آنها را ضایع نکنید، و حدودی را مشخص کرده پس از آنها تجاوز مکنید، و چیزهایی را حرام کرده پس حرمت آنها را نبرید، و از چیزهایی ـ به خاطر رحمت نه از روی فراموشی ـ سکوت کرده پس راجع به آنها نپرسید».
پس سخن نگفتن در این موضوع به صورت نفی و اثبات ـ در این حالت ـ بهتر و اولیتر است.
گفته نمیشود: همانا این موضوع همانند دیگر مسائل اجتهادی و استنباطی از قرآن و سنت است، چون ادله در اینجا یکسان و برابرند. آنچه که مرا وادار به تفصیل و بسط کلام کرد، این است که برخی از نادانان با این گفتهشان اسائه ادب میکنند که فرشته خدمتگزار پیامبر است. یا برخی از فرشتگان خدمتگزار بنیآدم هستند. منظورشان این است که فرشتگان در خدمت بشر اند و دیگر الفاظ مخالف شرع و دور از ادب را بر سر زبان میآورند.
برتری دادن میان فرشتگان و انسانهای خوب در صورتی که از روی عیبجویی یا تعصب برای جنس و نژاد باشد، بدون شک مردود است. این مسأله مانند برتری میان پیامبران نیست، چون در آن نص وجود دارد مانند این آیه:
﴿۞تِلۡكَ ٱلرُّسُلُ فَضَّلۡنَا بَعۡضَهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖۘ﴾[البقرة: ٢٥٣]
«این پیامبران، پارهای از ایشان را بر پارهای برتری دادیم».
و مانند این فرموده خداوند متعال:
﴿وَلَقَدۡ فَضَّلۡنَا بَعۡضَ ٱلنَّبِيِّۧنَ عَلَىٰ بَعۡضٖۖ﴾[الإسراء: ٥٥]
«و به تحقیق بعضی از انبیاء را بر بعضی برتری بخشیدیم».
سخن در این موضوع در ضمن شرح گفته طحاوی: «و سید المرسلین» (سرور فرستادگان) یعنی پیامبر ج ذکر شد.
آنچه اعتبار دارد، رجحان و برتری دلیل است و به گفته بدون دلیل و اساس اعتنایی نمیشود؛ زیرا برخی از اهل هوا پس از آنکه این مسأله میان اهل سنت مورد اختلاف بود، با آن موافقت کردند، و امام ابوحنیفه / ابتدا قائل به برتری فرشتگان بر انسان بود سپس قائل به عکس آن شد، و ظاهر آن است که قائل شدن به سکوت در این باره یکی از اقوال اوست.
ادله در این موضوع از دو طرف تنها بر فضیلت دلالت دارد نه بر افضل بودن، و در این زمینه اختلافی نیست.
شیخ تاجالدین فزاری[٦٩٢] / کتابی به نام «الإشارة[٦٩٣] في البشارة ي تفضيل البشر علی الملك» دارد که در آخر آن میگوید: بدان که این موضوع از بدعتهای علم کلام است، چون هیچ یک از علمای امت صدر اول اسلام و علمای بزرگوار و برجسته پس از آنان در این موضوع چیزی نگفتهاند و هیچ اصلی از اصول عقاید بر آن متوقف نیست و هیچ یک از امور دینی که مقاصد زیادی دارند به آن مربوط نمیشود؛ به همین خاطر در هیچ یک از تألیفات، بحثی در این موضوع ذکر نشده و جماعتی از علمای برجسته از سخن در این زمینه امتناع ورزیدهاند. و هر کس در این موضوع سخن گوید، به ظاهر علم خویش سخن گفته و سخنانش خالی از ضعف و آشفتگی و درهم و برهم بودن نیست».
از جمله دلایلی که بر برتری دادن پیامبران بر فرشتگان بدان استدلال میشود، این است که خداوند به فرشتگان دستور داد که برای آدم سجده برند. این دلیلی است بر برتری پیامبران بر فرشتگان؛ به همین خاطر ابلیس از سجدهکردن برای آدم امتناع کرد و گردنکشی نمود و گفت:
﴿أَرَءَيۡتَكَ هَٰذَا ٱلَّذِي كَرَّمۡتَ عَلَيَّ﴾[الإسراء: ٦٢]
«به من بگو، آیا این همان است که بر من برتری دادی؟».
دیگران میگویند: همانا سجده فرشتگان به خاطر فرمانبرداری از فرمان پروردگارشان و پرستش و اطاعت خدا و احترام و بزرگداشت آدم بود، و از این امر افضل بودن لازم نمیآید همان طور که از سجده یعقوب برای پسرش یوسف أ، برتربودن پسرش از او لازم نمیآید، همچنین از سجده بنیآدم به سوی کعبه جهت فرمانبرداری از فرمان پروردگارشان، برتربودن کعبه بر بنی آدم لازم نمیآید.
اما راجع به امتناع ابلیس از سجده کردن برای آدم باید گفت که او با رأی و قیاس فاسدش به اینکه او برتر از آدم است، با نص پروردگار معارضه نمود. این گفته ابلیس: «من برتر از آدم هستم» مقدمه صغری است و مقدمه کبری محذوف است که تقدیر آن، چنین است: «و موجود برتر برای پایینتر سجده نمیبرد»، که هر دو مقدمه، باطل است.
مقدمه اول بدین خاطر باطل است که خاک در بسیاری از صفاتش برتر از آتش است، به همین خاطر عنصر ابلیس به او خیانت کرد در نتیجه ابلیس سرپیچی کرد و گردنکشی نمود. چون از جمله صفات آتش، طلب علو و بلندی و خفت و سبکی و سستی، و فاسد کردن و نابودکردن و سوزاندن هر چه که به آن برسد، میباشد همان طور که عنصر آتش در خصوص توبه و فروتنی و فرمانبرداری آدم و تسلیم امر خدا و اعتراف به گناهان و طلب آمرزش به آدم نفع رسانید. و از جمله صفات خاک، ثبات و استواری و آرامی و سکون و محکمی و تواضع و فروتنی و خشوع و خضوع میباشد و هرچه به آن نزدیک شود، روئیده میشود و رشد و نمو مییابد و در آن برکت و فزونی ایجاد میشود برخلاف آتش.
مقدمه دوم هم بدین خاطر باطل است که سجده، اطاعت خدا و اجرای فرمان اوست و اگر خداوند بندگانش را به سجده بردن برای یک سنگ هم امر میکرد، بر آنان واجب بود که بلافاصله به اجرای امر خدا مبادرت ورزند و از فرمانش اطاعت نمایند، و این دلالت نمیکند بر اینکه آنچه برایش سجده برده شده برتر از سجدهکننده است. هر چند در آن بزرگداشت و تکریم آن هست، بلکه این کار تنها بر فضیلت آن دلالت دارد، و گفته ابلیس: ﴿هَٰذَا ٱلَّذِي كَرَّمۡتَ عَلَيَّ﴾ پس از رانده شدن او به خاطر امتناع از سجده بردن برای آدم بود نه پیش از آن؛ پس استدلال به آن منتفی میشود.
یکی دیگر از دلایلی که قائلان به برتربودن پیامبران بر فرشتگان بدان استدلال کردهاند، این است که فرشتگان عقل و خرد دارند ولی شهوت ندارند اما پیامبران هم عقل و خرد دارند و هم شهوت، پس وقتی نفس خود را از هوا نهی کردند و آن را از چیزی که نهاد و سرشت انسان به آن تمایل دارد، منع کردند، به همین خاطر پیامبران برترند.
دیگران در پاسخ به این گفتهاند: جایز است که از فرشتگان مداومت بر طاعت و تحمل عبادت و ترک سستی و کوتاهی در آن، سر زند که با اجتناب انبیاء از گناهان هم پله شود، علاوه از آن مدت عبادت فرشتگان طولانی است.
یکی دیگر از دلایل قائلان به برتربودن پیامبران بر فرشتگان که بدان استدلال کردهاند، این است که خداوند متعال فرشتگان را به عنوان فرستادگانی به سوی انبیاء و سفیران میان خدا و پیامبران قرار داده است. البته قائلان به برتربودن فرشتگان به این سخن استدلال کردهاند و استدلالشان قویتر است، چون پیامبران مرسل اگر برتریشان بر کسانی که به سوی آنان فرستاده شدهاند به سبب رسالت، ثابت شود، برتری فرستاده شدگان از میان فرشتگان بر پیامبران ثابت میگردد، چون فرشته رسول، رسولِ به سوی رسول بشری است.
یکی دیگر از این دلایل، فرموده خداوند متعال است که میفرماید:
﴿وَعَلَّمَ ءَادَمَ ٱلۡأَسۡمَآءَ كُلَّهَا﴾[٦٩٤][البقرة: ٣١]
«و همه نامها را به آدم آموخت».
دیگران در پاسخ این میگویند: این دلیل بر فضیلت است نه بر برتر بودن، و آدم و فرشتگان چیزی نمیدانند مگر آنچه که خداوند به آنان آموخته باشد، و خضر برتر از موسی نیست به سبب آنچه که چیزی را میدانست که موسی ندانست، و موسی جهت طلب علم به سوی خضر مسافرت کرد و توشه سفر را با خود برد و موسی از خضر به صراحت، درخواست علم کرد، خضر به او گفت: تو بر علمی از علم خدا هستی ... تا آخر کلامش. و هدهد برتر از سلیمان ÷ نیست به این خاطر که به چیزی احاطه علمی داشت که سلیمان به آن احاطه علمی نداشت.
یکی دیگر از این دلایل، این آیه است:
﴿مَا مَنَعَكَ أَن تَسۡجُدَ لِمَا خَلَقۡتُ بِيَدَيَّۖ﴾[ص: ٧٥]
«چه چیز تو را بازداشت از اینکه برای چیزی که به دستان خود آفریدم سجده کنی؟».
دیگران در پاسخ به این دلیل اظهار میدارند که این دلیل برای فضیلت است نه افضل بودن، در غیر این صورت برتر بودن آدم بر محمد ج لازم میآید. اگر بگویید: محمد ج از نسل آدم است، خوب در میان نسل آدم، نیکوکار و بدکار هست، بلکه در روز قیامت وقتی به آدم گفته میشود: «ابعث من ذریّتك بعثاً إلی النار» «از نسل خود، گروهی را به سوی دوزخ برگزین»، «یبعث من کل ألف تسع مئة وتسعة وتسعین إلی النار، وواحداً إلی الجنة»[٦٩٥] «آدم از هر هزار نفر، نهصد و نود و نه نفر را به سوی دوزخ و یک نفر را به سوی بهشت بر میگزیند». پس این چه برتری است که تنها به این یک نفر از هزار نفر سرایت کرده است!
از جمله دلایل قائلان به برتربودن پیامبران بر فرشتگان گفته عبدالله بن سلام س است: خداوند مخلوقی را که از محمد ج گرامیتر باشد، نیافریده است[٦٩٦].
در پاسخ باید گفت که راجع به ثبوت آن حرف هست، چون احتمال دارد که این گفته از اسرائیلیات باشد.
یکی دیگر از دلایل قائلان به برتربودن پیامبران بر فرشتگان، روایت عبدالله بن عمرو ب از رسول خدا ج است که آن حضرت میفرمایند: «إن الملائکة قالت: يا ربنا أعطيت بني آدم الدنيا يأکلون فيها، ويشربون ويلبسون، ونحن نسبح بحمدك، ولا نأکل ولا نشرب ولانلهو، فکما جعلت لهم الدنيا، فاجعل لنا الآخرة؟ قال: لاأجعل صالح ذرية من خلقت بيدي کمن قلت له: کن فکان» «همانا فرشتگان گفتند: پروردگارا! دنیا را به فرزندان آدم دادی تا در آن بخورند و بنوشند و بپوشند، حال آنکه ما تو را به پاکی میستاییم و نمیخوریم و نمینوشیم و از امکانات مادی برخوردار نیستیم. پس همان طور که دنیا را برای آنان قرار دادی، برای ما هم آخرت را قرار ده. خدا فرمود: فرزندان خوب کسی که او را با دستان خود آفریدم همانند کسی قرار نمیدهم که به او گفتم: شو پس شد». طبرانی آن را روایت کرده است[٦٩٧].
عبدالله بن احمد بن محمد بن حنبل[٦٩٨] از عروة بن رُوَیم روایت کرده که او گفت: یک نفر انصاری از پیامبر ج به من خبر داد که آن حضرت فرمودند: «أن الملائکة قالوا ... » تا آخر حدیث، و در آن این عبارت آمده است: «وينامون ويستريحون، فقال الله تعالی: لا، فأعادوا القول ثلاث مرات، کل ذلك بقول: لا»[٦٩٩] «میخوابند و استراحت میکنند. آنگاه خداوند متعال در پاسخ به درخواستشان فرمود: نه. فرشتگان این درخواست را سه بار تکرار کردند، خداوند در هر بار میفرمود: نه». در ثبوت دو روایت فوق حرف هست، چون در سندشان حرف هست و در متنشان هم اشکالی هست. چگونه نسبت به فرشتگان گمان میرود که چندین بار بر خداوند متعال اعتراض کنند؟ در حالی که خداوند از آنان خبر داده است که:
﴿لَا يَسۡبِقُونَهُۥ بِٱلۡقَوۡلِ وَهُم بِأَمۡرِهِۦ يَعۡمَلُونَ٢٧﴾[الأنبياء: ٢٧]
«در سخن بر او پیشی نمیگیرند و به فرمان او کار میکنند».
آیا نسبت به آنان گمان میرود که آنان با آن احوالشان، نسبت به شهوات بنیآدم اشتیاق نشان دهند؟ خواب برادر مرگ است، پس چگونه فرشتگان به آن غبطه میخورند؟ و چگونه نسبت به آنان گمان میرود که آنان به لهو که باطل است غبطه میخورند؟ دیگران گفتهاند: قضیه برعکس است، چون ابلیس آدم را وسوسه کرد و او را فریفت، چون او را به طمع انداخت که فرشته باشد گفت:
﴿مَا نَهَىٰكُمَا رَبُّكُمَا عَنۡ هَٰذِهِ ٱلشَّجَرَةِ إِلَّآ أَن تَكُونَا مَلَكَيۡنِ أَوۡ تَكُونَا مِنَ ٱلۡخَٰلِدِينَ٢٠﴾[الأعراف: ٢٠]
«پروردگارتان شما را از این درخت منع نکرد جز برای اینکه [مبادا] فرشته گردید یا از جاودانان شوید».
پس این نشان میدهد که افضل بودن فرشته، امری معلوم و فطری است و این فرموده خداوند متعال که به نقل از زنانی که دستشان را موقع دیدن یوسف بریدند، آن را تأیید میکند آنجا که میفرماید:
﴿وَقُلۡنَ حَٰشَ لِلَّهِ مَا هَٰذَا بَشَرًا إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا مَلَكٞ كَرِيمٞ٣١﴾[يوسف: ٣١]
«منزه است خدا! این بشر نیست، این جز فرشتهای بزرگوار نیست».
همچنین خداوند متعال میفرماید:
﴿قُل لَّآ أَقُولُ لَكُمۡ عِندِي خَزَآئِنُ ٱللَّهِ وَلَآ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ وَلَآ أَقُولُ لَكُمۡ إِنِّي مَلَكٌۖ﴾[الأنعام: ٥٠]
«بگو: به شما نمیگویم که خزائن خدا نزد من است، و نه غیب نمیدانم و نه به شما میگویم که فرشتهام».
قائلان به برتربودن پیامبران بر فرشتگان در پاسخ آن میگویند: این گفتهها تنها به این خاطر است که در درون انسانها این مطلب به طور فطری نهاده شده که فرشتگان آفریدههای بس زیبا هستند و میتوانند کارهای فوقالعاده را انجام دهند، به ویژه عربها به این مطلب خیلی توجه میکنند، چون عظمت خاصی برای فرشتگان در درون آنان است به گونهای که گفتند: فرشتگان، دختران خدایند. خداوند از آنچه گفتهاند بسیار والاتر و برتر است.
یکی دیگر از دلایلِ قائلان به برتر بودن پیامبران بر فرشتگان، این آیه است:
﴿۞إِنَّ ٱللَّهَ ٱصۡطَفَىٰٓ ءَادَمَ وَنُوحٗا وَءَالَ إِبۡرَٰهِيمَ وَءَالَ عِمۡرَٰنَ عَلَى ٱلۡعَٰلَمِينَ٣٣﴾[آل عمران: ٣٣]
«همانا خدا آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر جهانیان برگزید».
دیگران در پاسخ به این دلیل گفتهاند: گاهی «عالمین» ذکر میشود و منظور از آن عموم مطلق نیست، بلکه در هر جا به تناسب آن جا معنای خاص خود را دارد، همچنان که در این آیات هست:
﴿لِيَكُونَ لِلۡعَٰلَمِينَ نَذِيرًا١﴾[الفرقان: ١]
«برای جهانیان هشداردهنده باشد».
﴿قَالُوٓاْ أَوَ لَمۡ نَنۡهَكَ عَنِ ٱلۡعَٰلَمِينَ٧٠﴾[الحجر: ٧٠]
«گفتند: مگر تو را از [پناه دادنِ] مردمان منع نکرده بودیم؟».
﴿أَتَأۡتُونَ ٱلذُّكۡرَانَ مِنَ ٱلۡعَٰلَمِينَ١٦٥﴾[الشعراء: ١٦٥]
«آیا از میان جهانیان با مردها در میآمیزند؟».
﴿وَلَقَدِ ٱخۡتَرۡنَٰهُمۡ عَلَىٰ عِلۡمٍ عَلَى ٱلۡعَٰلَمِينَ٣٢﴾[الدخان: ٣٢]
«و همانا آنها را از روی علم بر مردم جهان برگزیدیم».
یکی دیگر از دلایلی که قائلان به برتر بودن پیامبران بر فرشتگان بدان استناد کردهاند، این فرموده خداوند سبحان است:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ أُوْلَٰٓئِكَ هُمۡ خَيۡرُ ٱلۡبَرِيَّةِ٧﴾[البينة: ٧]
«همانا کسانی که ایمان آورده و اعمال شایسته کردند، آنهایند که بهترین آفریدگانند».
«بریة» از برء به معنای خلق گرفته شده، پس ثابت گردید که انسانهای خوب بهترین آفریدگانند.
دیگران در پاسخ گفتهاند: آنان تنها به این خاطر بهترین آفریدگانند که ایمان آورده و اعمال شایسته کردند، و فرشتگان در این اوصاف کاملترند، چون آنان خسته و درمانده نمیشوند و سستی به خرج نمیدهند، پس لازم نمیآید که انسانهای خوب برتر از فرشتگان باشند. این براساس قراءت کسانی است که «بریئه»، با همزه قراءت کردهاند[٧٠٠]و براساس قرائت کسانی که آن را با یاء (یعنی البریة) قرائت نمودهاند، اگر بگوییم که آن یاء قبلاً همزه بوده که به یاء تخفیف داده شده همان معنای قبلی را دارد ولی اگر بگوییم که «بریة» منسوب به «بری» به معنای خاک است همچنان که فراء[٧٠١] براساس نقل جوهری در «الصحاح» از وی میگوید، در این صورت معنا چنین است: آنان برتر از کسانیاند که از خاک آفریده شدهاند. بنابراین آیه عام نیست و شامل کسانی که از خاک آفریده نشدهاند، نمیشود.
گروه اول اظهار میدارند که همانا موقعی از برتری انسانهای خوب بر فرشتگان سخن میگوییم که کامل شوند و به حد کمال و رشد مطلوب و نهایت خویش برسند و آن هم زمانی است که داخل بهشت شوند و به درجه قربت و نزدیکی به خدا برسند و در پلههای بالا سکونت یابند و خدای رحمان با اضافه کردن قرب و نزدیکی خویش به آنان، آنان را دوست بدارد و برایشان تجلی یابد تا با نگاه کردن به چهره مبارکش بهرهمند شوند.
دیگران در جواب میگویند: حرف در این است که آیا انسانهای خوب به حالتی میرسند که بر فرشتگان برتری یابند یا با آنان برابر شوند؟ اگر ثابت شد که آنان به حالتی میرسند که بر فرشتگان برتری یابند، تسلیم ادعایتان میشویم و اگر ثابت نشد، دیگر تسلیم نمیشویم.
از جمله دلایلی که برای برتری دادن فرشتگان بر انسانها بدان استدلال میشود، این آیه است:
﴿لَّن يَسۡتَنكِفَ ٱلۡمَسِيحُ أَن يَكُونَ عَبۡدٗا لِّلَّهِ وَلَا ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ ٱلۡمُقَرَّبُونَۚ﴾[النساء: ١٧٢]
«هرگز مسیح و فرشتگان مقرب از این اِبا ندارند که بنده خدا باشند».
از راه لغت ثابت شده که مانند این کلام نشان میدهد که معطوف برتر از معطوف علیه است؛ زیرا جایز نیست گفته شود: «لن يستنکف الوزير أن يکون خادماً للملك، ولا الشرطي ولا الحارس» «هرگز وزیر ابا ندارد که خدمت گزار پادشاه باشد پلیس و نگهبان ابا ندارند که خدمتگزار پادشاه باشند». بلکه گفته میشود: «لن يستنکف الشرطي أن يکون خادماً للملك ولا الوزير» «هرگز پلیس و وزیر ابا ندارند که خدمتگزار پادشاه باشند». امثال این ترکیب از پایین به بالا میرود. پس وقتی برتری فرشتگان بر عیسی ÷ ثابت گردید، به نسبت دیگران هم ثابت میشود، چون کسی نگفته که فرشتگان تنها بر برخی از پیامبران برترند.
دیگران جوابهایی به این دادهاند که بهترینشان این است: در فضیلت نیرو و قدرت و توان و زور و هیکل عظیم فرشته اختلافی نیست، و در عبودیت خضوع و فروتنی و خواری و فرمانبرداری است و عیسی ÷ و کسانی که از وی تواناتر و خلقت و هیکل بزرگتری دارند از عبادت و پرستش خدا هرگز ابا ندارند. از چنین ترکیبی، افضل بودن مطلق از هر جهتی لازم نمیآید.
یکی دیگر از دلایل قائلان به برتر بودن فرشتگان بر بشر، این فرموده خداوند متعال است:
﴿قُل لَّآ أَقُولُ لَكُمۡ عِندِي خَزَآئِنُ ٱللَّهِ وَلَآ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ وَلَآ أَقُولُ لَكُمۡ إِنِّي مَلَكٌۖ﴾[الأنعام: ٥٠]
«بگو: به شما نمیگویم که خزائن خدا نزد من است، و نه غیب میدانم و نه به شما میگویم که فرشتهام».
معنای چنین گفتهای این است که اگر من آن را میگفتم، بالاتر از منزلت خود را ادعا میکردم و من از کسانی نیستم که چنین ادعایی را میکنند.
دیگران در پاسخ به این دلیل اظهار داشتهاند که کافران میگفتند:
﴿مَالِ هَٰذَا ٱلرَّسُولِ يَأۡكُلُ ٱلطَّعَامَ وَيَمۡشِي فِي ٱلۡأَسۡوَاقِ﴾[الفرقان: ٧]
«این چه پیامبری است که غذا میخورد و در بازارها راه میرود؟!».
پس خدا به پیامبر ج دستور داد که به آنان بگوید: من هم مانند شما بشری هستم و به آنچه که بشر بدان احتیاج دارد از قبیل کسب رزق و روزی و خوردن و نوشیدن، من هم بدان احتیاج دارم و از فرشتگانی نیستم که به آب و خوراک نیازی ندارند. پس در این صورت افضل بون مطلق لازم نمیآید.
یکی دیگر از دلایلی که قائلان به افضل بودن فرشتگان بر بشر بدان استناد کردهاند، حدیثی است که مسلم با اسناد خود از ابوهریره س روایت کرده که وی گوید: رسول خدا ج فرمود: «المؤمن القوی خير وأحب إلی الله من المؤمن الضعيف، وفي کل خيرٌ[٧٠٢]» «مؤمن قوی بهتر و در نزد خدا دوستداشتنیتر از مؤمن ضعیف است و در هر یک از اینها خیر هست». معلوم است که قوت و نیروی بشر به پای قوت و نیروی فرشته نمیرسد و به آن نزدیک هم نمیشود.
دیگران در پاسخ به این دلیل گفتهاند: ظاهراً منظور مؤمن بشر است پس فرشتگان در این عموم داخل نمیشوند.
از جمله دلایل قائلان به برتربودن فرشتگان بر انسانها، حدیثی است که در «صحیح» از ابوهریره س از پیامبر ج ثابت شده که پیامبر ج به نقل از پروردگارش میفرماید: «يقول الله تعالی: أنا عند ظن عبدي بي، وأنا معه إذا ذکرني، فإن ذکرني في نفسه، ذکرته في نفسي، وإن ذکرني في ملأٍ ذکرته في ملأ خيرِ منهم»[٧٠٣] «من نزد گمان بندهام به من هستم و من همراهش هستم هر گاه مرا یاد کند. اگر مرا در درون خویش یاد کند، من هم او را در درون خویش یاد میکنم و اگر مرا در جمعی یاد کند، من او را در جمعی بهتر از آنان یاد میکنم». این حدیث، نص در افضل بودن فرشتگان بر بشر میباشد.
دیگران در پاسخ اظهار میدارند: احتمال دارد که منظور از بهتر بودن، برای اوصاف مذکور فرشتگان از قبیل توان و نیرو و خلقت عظیم باشد نه افضل بودن مطلق.
یکی دیگر از دلایلی که قائلان به برتربودن فرشتگان بر بشر بدان استناد کردهاند، حدیثی است که ابن خزیمه[٧٠٤] با سند خود[٧٠٥] از انس س روایت کرده و گوید که رسول خدا ج فرمود:
«بينا أنا جالس إذا جاء جبرئيل، فوکز بين کتفی، فقمت إلی شجرة مثل وَکری الطير، فقعد في إحداها وقعدت في الأخری، فسمت وارتفعت حتی سَدّت الخافقين، وأنا أقلب بصری، ولو شئت أن أمس السماء مشيت[٧٠٦] فنظرت إلی جبرئيل کأنّه حِلسٌ لاطیء، فعرفت فضل علمه بالله علیّ»[٧٠٧] «در حالی که نشسته بودم ناگهان جبرئیل آمد و به میان دو کتف من کوبید. پس به طرف درختی مثل دو آشیانه پرنده برخاستم، آنگاه جبرئیل در یکی از آشیانهها نشست و من هم در آشیانه دیگر نشستم. پس آهسته آهسته بالا رفتم تا اینکه افق و کنارههای آسمان را بستم، و من چشمم را برگرداندم و اگر میخواستم که به آسمان دست بزنم میتوانستم این کار را بکنم. به جبرئیل نگاه کردم گویی او گلیمی خشک است. آنگاه دانستم که علم او نسبت به خدا بیشتر از علم من است».
دیگران در پاسخ گفتهاند: در سند آن ضعف است و استدلال به آن را نمیپذیریم مگر پس از ثبوت آن.
خلاصه کلام این است که این موضوع از موضوعات اضافی است و به همین خاطر بسیاری از اهل اصول متعرض آن نشدهاند و ابوحنیفه / در پاسخ به سؤالی در این زمینه سکوت اختیار کرد و چیزی نگفت. همچنان که قبلاً گفته شد[٧٠٨].
[٦٨٧]- به بسط و تفصیل موضوع در کتاب «الفتاوی»، ٤/٣٥٠-٣٩٢ اثر شیخ الاسلام ابن تیمیه نگاه کنید.
[٦٨٨]- تخریج آن قبلاً گذشت، این حدیثی صحیح است.
[٦٨٩]- همان کتاب «الملتقط»، تألیف ابوالقاسم محمد بن یوسف علوی سمرقندی حنفی، عالم در زمینه تفسیر و حدیث و فقه و وعظ میباشد. وی به سال ٥٥٦ هجری وفات یافت؛ نگا: «الفوائد البهیة» صص ٢١٩-٢٢٠؛ و «کشف الظنون»، ٢/١٥٧٤ و ١٨١٣.
[٦٩٠]- در نسخه خطی (أ) پس از کلمه «پیامبران»، آمده است: و این، درست است. سپس بالای آن اشاره حذف این عبارت را گذاشته، و در نسخه خطی (ب) وارد نشده است، اما در نسخههای خطی (ج) و (د) و نسخه چاپ مکه آمده است.
[٦٩١]- این عبارت، این توهم را ایجاد میکند که حدیث در یکی از «صحیحین» آمده و حال آنکه در هیچ یک از آنها نیامده است. این حدیث با شواهدش حسن میباشد که دارقطنی، ٤/١٨٤؛ حاکم، ٤/١١٥؛ بیهقی، ١٠/١٢ و ١٣؛ ابونعیم در «الحلیة»، ٩/١٧؛ و خطیب بغدادی در «الفقیه و المتفقه»، ٢/٩ از چندین طریق از داود بن ابی هند، از مکحول، از ابوثعلبه آن را روایت کردهاند. این حدیث از این طریق منقطع است. اما شاهدی از روایت ابودرداء با این لفظ دارد: «ما أحل الله في کتابه، فهو حلال، وما حرمه فهو حرام، وما سکت عنه فهو عفو، فاقبلوا من الله عافيته، فإن الله لم يکن لينسی شيئاً» «آنچه خدا در کتابش حلال کرده، حلال است و آنچه که حرام کرده، حرام میباشد، و آنچه که بیان نکرده و از آن سکوت کرده، عفو است، پس عفو خدا را از وی بپذیرید؛ زیرا خداوند چیزی را فراموش نمیکند». سپس پیامبر ج این آیه را تلاوت کرد: ﴿وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّٗا٦٤﴾[مريم: ٦٤] «پروردگار تو فراموشکار نیست»، بزار به شماره: ٢٢٣١؛ حاکم در «المستدرک»، ٢/٣٧٥ این روایت را از طریق عاصم بن رجاء، از پدرش، از ابودرداء نقل کرده، سند آن قوی است و حاکم آن را صحیح دانسته و ذهبی هم با آن موافقت کرده است. بزار گوید: اسناد آن، خوب است. هیثمی هم در «مجمع الزوائد»، ٧/٥٥ آن را از بزار روایت کرده و گوید: روایان آن ثقهاند. همچنین حدیث فوقالذکر شاهد دیگری از روایت سلمان فارسی دارد که ترمذی به شماره: ١٧٢٦؛ ابن ماجه به شماره: ٣٣٦٧؛ طبرانی در «المعجم الکبیر» به شماره: ٦١٢٤؛ حاکم در «المستدرک»، ٤/١١٥؛ بیهقی، ٩/٣٢٠ و ١٠/١٢ از طریق سیف بن هارون برجمی، از سلیمان تیمی، از ابوعثمان، از سلمان فارسی آن را روایت کردهاند که سلمان در این روایت میگوید: از پیامبر ج درباره روغن و پنیر و کره سؤال شد، ایشان در جواب فرمودند: «الحلال ما أحل الله في کتابه، و الحرام ما حرم الله في کتابه، و ما سکت عنه، فهذا مما عفا عنه» «حلال آن است که خداوند در کتابش حلال کرده و حرام آن است که خداوند در کتابش حرام قرار داده، و آنچه از آن سکوت کرده، چیزی است که پروردگار از آن عفو نموده است». سیف بن هارون ضعیف است. ترمذی میگوید: این حدیث غریب است و مرفوع بودن آن را نمیدانیم مگر از این طریق. سفیان و دیگران از سلیمان تیمی، از ابوعثمان، از سلمان فارسی این گفته را روایت کردهاند. گویی حدیث موقوف صحیحتر است. طبرانی به شماره: ٦١٥٩ از طریق علی بن مسهر، از ابواسماعیل ـ منظور بشر است ـ از مسلم بطین، از ابوعبدالله جدلی، از سلمان فارسی روایت کرده که وی گفت: از رسول خدا ج راجع به ... سؤال شد .. ».
[٦٩٢]- او امام و علامه و دانشمند، شیخ شافعیها در زمان خود، عبدالرحمن بن ابراهیم بن ضیاء بن سباع فزاری تاجالدین معروف به فرکاح میباشد. اصلیت وی مصری بود و در دمشق اقامت ورزید و آنجا شهرت یافت و محل وفاتش هم دمشق بود. حافظ ابن کثیر در «البدایة و النهایة»، ١٣/٣٢٥ میگوید: او از کسانی بود که در علوم مفید زیادی صاحبنظر و عالم بود. وی اخلاق نیکو و منطق فصیح و تألیفات زیبا داشت. بلندهمت و خودشناس بود. کتابش «الإقلید» که آن را به صورت ابوابی جمعآوری کرده، وقتی به باب «غضب» میرسی، خودشناسی او و منزلت و قدر والایش و همت قوی و تأمل و نظر نافذش و متصف بودن او به اجتهاد صحیح در اغلب نوشتههایش معلوم میشود. وی به سال ٦٩٠ هجری وفات یافت. شرح حالش در کتاب «طبقات الشافعیة» اثر سبکی، ٨/١٦٣؛ «فوات الوفیات»، ٢/٢٦٣-٢٦٥؛ «البدایة و النهایة»، ١٣/٣٢٥؛ «العبر»، ٥/٣٦٨؛ «الدارس» اثر نعیمی، ١/٢٨ موجود است.
[٦٩٣]- در نسخههای خطی (أ) و (ج) و (د)؛ «الإثارة» آمده است.
[٦٩٤]- یعنی در درون آدم، علم همه اشیاء بدون حد و مرز و بدون تعیین به ودیعت نهد. پس منظور از اسماء، مسمیات است. به خاطر شدت ارتباط میان معنا و لفظی که برای معنا وضع شده و سرعت انتقال از یکی به دیگری، با دلیل تعبیر از مدلول شده است. علم حقیقی، تنها ادراک خود معلومات است و الفاظِ دال بر آنها با اختلاف لغاتی که در اثر وضع و اصطلاح به وجود میآیند، مختلف است. پس این الفاظ تغییر و اختلاف پیدا میکنند اما معنا تغییر و اختلاف پیدا نمیکند. به «فتاوی شیخ الاسلام»، ٧/٩١-٩٦ مراجعه کنید.
[٦٩٥]- بخاری به شمارههای: ٣٣٤٨، ٤٧٤١، ٦٥٣٠ و ٧٤٣٨؛ مسلم به شماره: ٢٢٢؛ احمد در «المسند»، ٣/٣٢-٣٣؛ نسائی در «الکبری» آن گونه که در «التحفه»، ٣/٣٦٤ آمده؛ بغوی به شماره: ٤٣٢٥؛ و ابن منده در «الإیمان» به شمارههای: ٩٨٩، ٩٩٠ و ٩٩١ آن را از طریق روایت ابوسیعد خدری آوردهاند.
[٦٩٦]- بیهقی در «دلائل النبوة»، ٥/٤٨٥-٤٨٦؛ و حاکم در «المستدرک»، ٤/٥٦٨-٥٦٩ آن را روایت کردهاند و حاکم آن را صحیح دانسته و ذهبی هم با آن موافقت کرده است. اینکه شارح گوید: احتمال دارد که این حدیث از اسرائیلیات باشد، باید گفت که در اینجا چنین احتمالی وجود ندارد، چون عبدالله بن سلام این گفته را به عنوان رأی و اجتهاد خود اظهار داشته و آن را به کسی نسبت نداده، و این امر از مغیبات نیست.
[٦٩٧]- هیثمی در «مجمع الزوائد»، ١/٨٢ آن را آورده و گوید: طبرانی در «المعجم الکبیر» و «المعجم الأوسط» آن را روایت کرده است. در سند آن، ابراهیم بن عبدالله بن خالد مصیصی هست که دروغگو و متروک است. و در اسناد روایت موجود در «المعجم الأوسط» طلحة بن زید هست که او نیز دروغگو است.
[٦٩٨]- او عبدالله بن احمد بن محمد بن حنبل، امام و حافظ و شیخ بغداد، ابو عبدالرحمن ذُهلی شیبانی مروزی بغدادی است. او انسانی خویشتن دار، متدین و راستگو بود. از اهل حدیث و اتباع بود. نسبت به راویان بصیرت و آگاهی داشت. او در مسند پدرش، زیادتهای زیاد و واضحی از استادانش دارد. وی به سال ٢٩٠ هجری وفات یافت. شرح حالش در کتاب «سیر أعلام النبلاء» ج ١٣ شماره ٢٥٧ آمده است.
[٦٩٩]- عبدالله بن احمد در «کتاب السنة»، به شماره: ٩٠٢ آن را روایت کرده است. همچنین بیهقی در «الأسماء والصفات»، صص ٣١٦-٣١٧ آن را روایت کرده است». سند آن به خاطر مجهول بودن فرد انصاری ضعیف است. تعیین کردن فرد انصاری به اینکه او انس بن مالک بر اساس روایت ابن عساکر یا جابر بن عبدالله انصاری بر اساس روایت بیهقی ص ٣١٧ میباشد، به خاطر ضعف سند صحیح نیست. ابوسعید عثمان بن سعید دارمی در کتاب «الرد علی المریسی» ص ٣٦٤ از طریق عبدالله بن صالح، از لیث بن سعد، از هشام بن سعد، از زید بن اسلم، از عطاء بن یسار، از عبدالله بن عمرو آن را روایت کرده است. اسناد آن به خاطر ضعف عبدالله بن صالح، ضعیف است. همچنین طبرانی در «المعجم الکبیر» و «المعجم الأوسط» از طریق روایت عبدالله بن عمرو آن را آورده است. در اسناد هر یک از این دو روایت، راوی دروغگویی هست؛ نگا: «مجمع الزوائد»، اثر هیثمی، ١/٨٢.
[٧٠٠]- این قراءت نافع و ابن عامر میباشد. دلیلشان آن است که این کلمه از «برأ الله الخلق يبرؤهم برءاً» «خدا مخلوقات را به وجود آورد و آنان را به وجود میآورد» گرفته شده است، و خداوند «باریء» است و مخلوقات به وجود آمدهاند. بریئه بر وزن فعیله به معنای مفعوله است مانند قتیل که به معنای مقتول است. دیگران «البریة» بدون همزه خواندهاند که این هم از «برأ الله الخلق» گرفته شده فقط آنان همزه را به خاطر کثرت استعمال به یاء تبدیل کرده و آن را با یاء قبلی ادغام کردهاند.
[٧٠١]- معانی القرآن، ٣/٢٨٢. فراء علامه و صاحب تألیفات مفید، یحیی بن زیاد بن عبدالله بن منظور، ابوزکریا اسدی و برده آزاد شده آنان و کوفی و نحودان و رفیق کسائی میباشد. وی به سال ٢٠٧ هجری در راه حج وفات یافت. رحمت خدا بر او باد! شرح حالش در کتاب «سیر أعلام النبلاء» ج ١٠ شماره: ١٢ آمده است.
[٧٠٢]- مسلم به شماره: ٢٦٦٤، در مبحث «في القدر»، باب «الأمر بالقوة و ترك العجز»؛ ابن ماجه به شماره: ٧٩ در مبحث «في المقدمة»، باب «في القدر»، و به شماره: ٤١٦٨ در مبحث «في الزهد»، باب «في التوکل و الیقین»، احمد در «المسند»، ٢/٣٦٦ و ٣٧٠؛ نسائی در «الیوم و اللیلة»، به شمارههای: ٦٢١، ٦٢٢، ٦٢٣، ٦٢٤ و ٦٢٥؛ ابن السنی به شماره: ٣٥٠؛ حمیدی به شماره: ١١١٤؛ طحاوی در «مشکل الآثار»، ١/١٠١؛ و ابن ابی عاصم در «السنة» به شماره: ٣٥٦ آن را روایت کردهاند.
[٧٠٣]- بخاری به شمارههای: ٧٤٠٥، ٧٥٠٥ و ٧٥٣٧؛ مسلم: (٢٦٧٥) (٢)، و ٤/٢٠٦٧ (٢١)؛ ترمذی به شماره: ٢٣٨٨؛ ابن ماجه به شماره: ٣٨٢٢؛ احمد در «المسند»، ٢/٢٥١ و ٤١٣ و ٤٨٠ و ٤٨٢ و ٥٣٤؛ ابن خزیمه در «التوحید» صص ٦-٧؛ بیهقی در «الأسماء و الصفات»، ص ٢٨٤؛ و ابونعیم در «الحلیة»، ٩/٢٧ آن را روایت کردهاند.
[٧٠٤]- او محمد بن اسحاق به خزیمه بن مغیره، حافظ و فقیه و شیخ الاسلام و پیشوای پیشوایان، ابوبکر سُلمی نیشابوری شافعی، صاحب کتاب «الصحیح» میباشد. یک چهارم نخست این کتاب به چاپ رسیده است. وی به سال ٣١١ هجری درگذشت. شرح حالش در کتاب «سیر أعلام النبلاء»، ج ١٤ شماره ٢١٤ آمده است.
[٧٠٥]- در پاورقی نسخه خطی (ب) آمده است: آنچه که پیشوای پیشوایان محمد بن خزیمه با سند خود در کتاب «التوحید» روایت کرده است (ح). همچنین در اصل نسخههای خطی (أ) و (ج) و (د) این عبارت آمده است فقط در نسخه خطی (أ) بر روی عبارت «پیشوای پیشوایان محمد» و «در کتاب التوحید» اشاره حذف یعنی (ح) صورت گرفته است.
[٧٠٦]- در اصل نسخههای خطی همچنین آمده است. خوب آن است که «مسست» آورده شود همچنان که در «التوحید» و «الحلیة» چنان آمده، هر چند آنچه در اینجا هست، دلیلی دارد چون گفتهاند: «قصّيت أظفاری» «ناخنهایم را کوتاه کردم» که «قصیت» یعنی «قصصت».
[٧٠٧]- ابن خزیمه در «التوحید» صص ٢٠٩-٢١٠؛ و ابونعیم در «الحلیة»، ٢/٣١٦ از طریق سعید بن منصور، از حارث بن عبید ایادی، از ابوعمران جونی، از انس آن را روایت کردهاند، که سند آن به خاطر ضعف حارث بن عبید، ضعیف میباشد. امام احمد درباره او گفته است: او مضطرب الحدیث است، و ابن معین و نسائی وی را ضعیف دانستهاند. ابوحاتم دربارهاش میگوید: او قوی نیست، حدیثش نوشته میشود و بدان احتجاج نمیشود. ابن حبان میگوید: او از کسانی است که بسیار اشتباه میکنند تا جایی که از راویانی که در صورت انفراد در روایت به آنان استدلال میشود، خارج شده است.
[٧٠٨]- به کتاب «البدایة والنهایة» اثر حافظ ابن کثیر، ١/٥٤ مراجعه کنید.
وجوب ایمان به پیامبران و فرستادگان خدا که خداوند در قرآن نامشان را برده است
اما در خصوص پیامبران و فرستادگان باید گفت که ایمان به پیامبران و فرستادگان خدا که خداوند متعال در کتابش نامشان را برده، بر ما واجب است و باید ایمان داشت که خداوند متعال غیر از آنان پیامبران و فرستادگانی را فرستاده که نامها و تعدادشان را کسی جز خداوند متعال که آنان را فرستاده، نمیداند.
پس ایمان به آنان به طور کلی بر ما واجب است، چون راجع به تعداد آنان نصی نیامده است و خداوند بلند مرتبه میفرماید:
﴿وَرُسُلٗا قَدۡ قَصَصۡنَٰهُمۡ عَلَيۡكَ مِن قَبۡلُ وَرُسُلٗا لَّمۡ نَقۡصُصۡهُمۡ عَلَيۡكَۚ﴾[النساء: ١٦٤]
«و پیامبرانی که سرگذشت آنها را پیشتر با تو گفتهایم و پیامبرانی که حکایتشان را با تو نگفتهایم».
در جای دیگر میفرماید:
﴿وَلَقَدۡ أَرۡسَلۡنَا رُسُلٗا مِّن قَبۡلِكَ مِنۡهُم مَّن قَصَصۡنَا عَلَيۡكَ وَمِنۡهُم مَّن لَّمۡ نَقۡصُصۡ عَلَيۡكَۗ﴾[غافر: ٧٨]
«و البته پیش از تو رسولانی را روانه کردیم که سرگذشت برخی از آنها را بر تو حکایت کردیم و سرگذشت برخی را بر تو حکایت نکردهایم».
بر ماست که ایمان داشته باشیم به اینکه پیامبران و فرستادگان خدا تمامی پیامها و رسالتهای الهی را آن گونه که خداوند آنان را بدان امر کرده بود، به بندگان خدا ابلاغ کردند و آن را به صورت واضح و روشن تبیین نمودند به گونهای که هیچ یک از کسانی که پیام و رسالت خدا بدانان رسیده، امکان جهل به آن برایش وجود ندارد و خلاف آن برایش حلال نیست؛ خداوند متعال میفرماید:
﴿فَهَلۡ عَلَى ٱلرُّسُلِ إِلَّا ٱلۡبَلَٰغُ ٱلۡمُبِينُ٣٥﴾[النحل: ٣٥]
«پس آیا پیامبران وظیفهای جز ابلاغ آشکار بر عهده دارند؟».
﴿فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَإِنَّمَا عَلَيۡكَ ٱلۡبَلَٰغُ ٱلۡمُبِينُ٨٢﴾[النحل: ٨٢]
«پس اگر روی برتابند، فقط ابلاغ آشکار بر عهده توست».
﴿وَإِن تُطِيعُوهُ تَهۡتَدُواْۚ وَمَا عَلَى ٱلرَّسُولِ إِلَّا ٱلۡبَلَٰغُ ٱلۡمُبِينُ٥٤﴾[٧٠٩][النور: ٥٤]
«و اگر اطاعتش کنید، هدایت مییابید و بر پیامبر [حکمی] جز ابلاغ آشکار نیست».
﴿وَأَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَۚ فَإِن تَوَلَّيۡتُمۡ فَإِنَّمَا عَلَىٰ رَسُولِنَا ٱلۡبَلَٰغُ ٱلۡمُبِينُ١٢﴾[التغابن: ١٢]
«و اگر اطاعتش کنید، هدایت مییابید و بر پیامبر [حکمی] جز ابلاغ آشکار نیست».
[٧٠٩]- این آیه در نسخه خطی (ب) نیامده است.