خداوند رحمت را بر خویش مقرر نموده است
گفته طحاوی: «خدا هر چه خواهد میکند و او اصلاً به کسی ظلم نمیکند»، گفتهای است که قرآن بر آن دلالت دارد و بیان میدارد که خداوند، خودش را از ظلم به بندگان منزه و مبرا نموده است. این قول، قولی میانه میان دو قول قدریه و جبریه میباشد[١١٢٦]. پس آنچه از بنیآدم، ظلم و قبیح است، از خدا ظلم و قبیح نیست آن گونه که قدریه و معتزله و مانند آنان میگویند؛ چون این کار تشبیه خدا با مخلوقاتش و مقایسه خدا با انسانهاست. و خدا پروردگار بینیاز و تواناست و انسانها بندگان نیازمند و زیر سیطره خداوند هستند. ظلم به معنای ممتنعی و غیر ممکنی نیست که زیر قدرت داخل نمیشود آنگونه که برخی از متکلمان و دیگران اظهار میدارند. اینان میگویند: محال است که در امر ممکن و مقدور، ظلم باشد!
بلکه هر آنچه ممکن باشد، اگر خدا آن را انجام دهد، از طرف او عدل است چون ظلم از غیر خداوند که به کاری امر شده یا از کاری نهی شده، میباشد ولی خداوند این چنین نیست. همانا آیات زیر بر ضد و نقیض این قول دلالت دارند:
﴿وَمَن يَعۡمَلۡ مِنَ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَهُوَ مُؤۡمِنٞ فَلَا يَخَافُ ظُلۡمٗا وَلَا هَضۡمٗا١١٢﴾[طه: ١١٢]
«و هر کس کارهای شایسته به جا آورد در حالی که مؤمن باشد، نه از ستمی میهراسد و نه از پایمال شدن».
﴿مَا يُبَدَّلُ ٱلۡقَوۡلُ لَدَيَّ وَمَآ أَنَا۠ بِظَلَّٰمٖ لِّلۡعَبِيدِ٢٩﴾[ق: ٢٩]
«سخن [وعده عذاب] نزد من تغییر نیابد و من بر بندگان هیچ ستم نکنم».
﴿وَمَا ظَلَمۡنَٰهُمۡ وَلَٰكِن كَانُواْ هُمُ ٱلظَّٰلِمِينَ٧٦﴾[الزخرف: ٧٦]
«و ما بر آنها ستم نکردیم بلکه خودشان ستمکار بودند».
﴿وَوَجَدُواْ مَا عَمِلُواْ حَاضِرٗاۗ وَلَا يَظۡلِمُ رَبُّكَ أَحَدٗا٤٩﴾[الكهف: ٤٩]
«و آنان کردههای خویش را آماده مییابند، و پروردگار تو به کسی ظلم نمیکند».
﴿ٱلۡيَوۡمَ تُجۡزَىٰ كُلُّ نَفۡسِۢ بِمَا كَسَبَتۡۚ لَا ظُلۡمَ ٱلۡيَوۡمَۚ إِنَّ ٱللَّهَ سَرِيعُ ٱلۡحِسَابِ١٧﴾[غافر: ١٧]
«امروز هر کسی به [موجب] آنچه انجام داده مجازات میشود. امروز هیچ ستمی نیست؛ و خدا در حسابرسی سریع است».
همچنین در حدیثی قدسی پیامبر ج از پروردگار روایت میکند: «يا عبادي، إنّي حرّمت الظّلم علی نفسي، وجعلته بينکم محرّماً، فلا تظالموا»[١١٢٧] «ای بندگان من! همانا من ظلم را بر خویشتن حرام نمودم و آن را میان شما حرام قرار دادم، پس به همدیگر ظلم نکنید». این حدیث بر دو چیز دلالت دارد:
اول ـ خداوند ظلم را بر خودش حرام نموده و چیزی که ممتنع است به این چیز موصوف نمیشود.
دوم ـ خداوند خبر داده که او ظلم را بر خودش حرام نموده همانطور که خبر داده که رحمت را بر خودش مقرر نموده است. این مطلب استدلال آنان به اینکه ظلم فقط از کسی که به کاری امر شده یا از کاری نهی شده سر میزند، و خداوند چنین نیست، را باطل میکند. پس به آنان گفته میشود: خداوند سبحان رحمت را بر خودش مقرر نموده و ظلم را بر خودش حرام نموده است، و همانا خداوند چیزی را بر خودش واجب یا حرام نموده که بر آن چیز قادر و تواناست نه چیزی که بر خداوند ممتنع است.
به علاوه، آیه: ﴿فَلَا يَخَافُ ظُلۡمٗا وَلَا هَضۡمٗا١١٢﴾[طه: ١١٢]
سلف صالح آن را چنین تفسیر کردهاند که: ظلم آن است که گناهان و بدیهای دیگری برای کسی قرار داده شود و هضم، آن است که از نیکیهایش کاسته شود؛ همچنان که خداوند متعال میفرماید:
﴿وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٞ وِزۡرَ أُخۡرَىٰۗ﴾[الإسراء: ١٥]
«هیچ باربرداری بار گناه دیگری را بر نمیدارد».
همچنین انسان از چیزی که ممتنع و محال است و زیر قدرت قرار نمیگیرد، نمیترسد تا از آن امنیت یابد بلکه تنها از چیزی که ممکن است امنیت مییابد. پس وقتی خداوند با عبارت ﴿فَلَا يَخَافُ﴾ او را از ظلم ایمن کرده، معلوم میشود که ظلم برای خدا ممکن و مقدور است. همچنین آیه:
﴿لَا تَخۡتَصِمُواْ لَدَيَّ﴾[ق: ٢٨]
«در پیشگاه من جدال نکنید».
تا آیه: ﴿وَمَآ أَنَا۠ بِظَلَّٰمٖ لِّلۡعَبِيدِ٢٩﴾[ق: ٢٩]
«و من بر بندگان هیچ ستم نکنم».
منظور از آن، نفی چیزی که بر آن قادر نیست و برایش ممکن نیست، نمیباشد، بلکه منظور تنها نفی چیزی است که بر آن مقدور است و برایش ممکن میباشد و آن چیز هم این است که آنان به غیر از کردههای خود جزا داده شوند. پس بنا به گفته اینان، خداوند اصلاً از هیچ کاری منزه و مبرا نیست بلکه هر کار ممکنی، خداوند از انجام آن منزه و مبرا نیست، بلکه فعل خداوند، حسن و نیکوست و فعل بد حقیقتی ندارد بلکه فعل بد برای خدا ممتنع و محال است و ممتنع و محال هم، حقیقتی ندارد.
قرآن در جاهای متعددی بر ضد این قول دلالت دارد و نشان میدهد که خداوند خودش را از کاری که در شأن او نیست و برایش سزاوار نیست، مبرا و منزه نموده است. پس معلوم شد که خداوند از کار بد و کار عیب و نکوهیده، منزه و پاک و مبراست، همانطور که از وصف بد و وصف عیب و نکوهیده، منزه و پاک و مبراست؛ مانند آیات زیر:
﴿أَفَحَسِبۡتُمۡ أَنَّمَا خَلَقۡنَٰكُمۡ عَبَثٗا وَأَنَّكُمۡ إِلَيۡنَا لَا تُرۡجَعُونَ١١٥﴾[المؤمنون: ١١٥]
«پس آیا پنداشتهاید که شما را بیهوده آفریدهایم و شما به نزد ما بازگردانده نمیشوید؟».
که در این آیه، خداوند خودش را از آفرینش بیهوده مخلوقات منزه و مبرا نموده و کسی را که چنین پنداشته است، سرزنش نموده است. و این خودش فعل است.
﴿أَفَنَجۡعَلُ ٱلۡمُسۡلِمِينَ كَٱلۡمُجۡرِمِينَ٣٥﴾[القلم: ٣٥]
«پس آیا ما مطیعان را چون بدکاران قرار میدهیم؟».
﴿أَمۡ نَجۡعَلُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ كَٱلۡمُفۡسِدِينَ فِي ٱلۡأَرۡضِ أَمۡ نَجۡعَلُ ٱلۡمُتَّقِينَ كَٱلۡفُجَّارِ٢٨﴾[ص: ٢٨]
«آیا کسانی را که ایمان آورده و کارهای شایسته کردهاند، همانند مفسدان در زمین میکنیم، یا پرهیزکاران را چون فاجران قرار میدهیم؟».
این آیه انکاری از جانب خداست بر کسانی که جایز دانستهاند که خداوند میان این یکی و آن یکی مساوات قرار دهد.
﴿أَمۡ حَسِبَ ٱلَّذِينَ ٱجۡتَرَحُواْ ٱلسَّئَِّاتِ أَن نَّجۡعَلَهُمۡ كَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ سَوَآءٗ[١١٢٨] مَّحۡيَاهُمۡ وَمَمَاتُهُمۡۚ سَآءَ مَا يَحۡكُمُونَ٢١﴾[الجاثية: ٢١]
«آیا کسانی که مرتکب زشتیها شدند پنداشتهاند که آنها را مانند کسانی قرار میدهیم که ایمان آوردند و کارهای شایسته کردند، حیات و مماتشان یکسان است؟ بد قضاوتی دارند».
این آیه هم انکار و سرزنش کسانی است که پنداشته که خداوند این کار را میکند، و خبر دادن این مطلب است که این حکمی بد و زشت است و پروردگار از آن منزه و مبراست.
ابوداود و حاکم در «المستدرک» از طریق روایت ابن عباس، عباده بن صامت و زیدبن ثابت از پیامبر ج روایت کردهاند که آن حضرت فرمود: «أن الله لو عذّب أهل سماواته وأرضه، لعذّبهم وهو غير ظالم لهم، ولو رحمهم کانت رحمته خيراً لهم من أعمالهم»[١١٢٩] «همانا خداوند اگر اهل آسمانها و زمین را عذاب میداد، قطعاً آنها را عذاب میداد و این کار ظلم و ستم به آنان نبود، و اگر به آنان رحم کرده، رحمت خدا برایشان بهتر از اعمالشان میباشد».
این حدیث از جمله دلایلی است که جبریه جهت اثبات عقیده خویش بدان استدلال کردهاند. اما قدریه به خاطر اصول فاسدشان، این حدیث با عقیده آنان سازگار نیست از این رو یا آن را تکذیب نموده و یا آن را تأویل کردهاند.
خوشبختترین مردمان به این حدیث، اهل سنت هستند[١١٣٠]؛ کسانی که آن را تصدیق نمودهاند و به عظمت و شکوه خداوند متعال پی بردهاند، و قدر نعمتهای خدا بر مخلوقاتش و عدم قیام مخلوقاتش به حقوق نعمتهای خدا بر آنان یا به خاطر ناتوانی و یا از روی جهل و یا از روی کوتاهی و قصور در شکر و سپاسی که مقدور است هر چند از برخی جهات باشد، دانستهاند؛ چون حق خداوند بر اهل آسمانها و زمین، این است که از خداوند فرمانبرداری شود و از او نافرمانی نشود؛ همیشه از وی یاد شود و هیچگاه یاد او فراموش نشود؛ شکرگزاری و سپاسگزاری شود و ناسپاسی نشود؛ و نیروی حبّ و دوستی و روی آوردن، توکل و خشیت، مراقبت و ترس و امید همهاش رو به خدا باشد و به وی مربوط شود به گونهای که قلب ملازم محبت و یاد خدا و بلکه فقط مشغول آن باشد و زبان محبوس یاد خدا باشد و اعضای بدن وقف طاعت و عبادت خداوند باشد.
بدون شک همه اینها مقدور است، ولی نفسها به آن بخل میورزند. نفسها در بخل ورزیدن و حرص درجاتی دارند که فقط خداوند متعال آنها را میداند و اکثر مطیعان و فرمانبرداران، نفسشان از جهتی بدان بخل میورزد هر چند از جهت دیگری آن را انجام میدهد. پس کجاست کسی که اراده و خواستی از او سر زند که با اراده و خواست خدا و آنچه که خداوند دوست دارد از او سر زند، تضاد نداشته باشد؟ و چه کسی است که خلاف آنچه که برایش آفریده شده هر چند در زمانی از زمانها باشد از او سر نزند؟ پس اگر خداوند سبحان عدل خود را بر اهل آسمانها و زمین میگذاشت، آنان را با عدل خویش عذاب میداد و به آنان هیچ ستمی نمیکرد.
نهایت چیزی که مقدور است، توبه انسان از آن و اعترافش به قصور و کوتاهیاش در این زمینه است. قبول توبه هم محض فضل و لطف و احسان پروردگار است. وگرنه اگر خداوند بندهاش را به خاطر جرم و جنایتش عذاب میداد، ظالم نبود هرچند مقدر شده که انسان از گناهانش توبه کرده است. ولی خداوند به مقتضای فضل و رحمت خویش بر خود واجب کرده که کسی را که توبه کرده، عذاب ندهد و او رحمت را بر خویشتن فرض نموده است. پس رحمت و عفو و بخشش پروردگار تمام مخلوقات را در بر گرفته، و عمل هیچ کسی به آن حد نمیرسد که او را از آتش دوزخ نجات دهد یا او را داخل بهشت گرداند، همچنان که مطیعترین مردمان برای پروردگارش و برترین مردمان از لحاظ عمل و کسی که از همه انسانها تعظیم و بزرگداشت پروردگارش را بیشتر به جای میآورد، میفرماید: «لن ينجي أحداً منکم عمله»، قالوا: «ولا أنت يا رسول الله؟ قال: «ولا أنا، إلاّ أن يتغمدّنی الله برحمةٍ منه وفضل»[١١٣١] «هیچ کس، عملش او را هرگز نجات نمیدهد». صحابه عرض کردند: و تو هم ای رسول خدا! عملت تو را نجات نمیدهد؟ پیامبر ج فرمود: «آری، من هم عملم مرا نجات نمیدهد مگر اینکه خداوند رحمت و فضل و لطف خویش را شامل حالم گرداند».
ابوبکر صدیق از پیامبر دعایی را درخواست کرد که در نمازش با آن دعا کند، پیامبر ج فرمود: «قل: اللهم إنّي ظلمت نفسي ظلماً کثيراً، ولا يغفر الذّنوب إلاّ أنت، فاغفر لي مغفرةً من عندك وارحمني، إنّك أنت الغفور الرّحيم»[١١٣٢] «بگو: پروردگارا! همانا من به خویشتن بسیار ظلم کردهام، و جز تو کسی گناهان را نمیبخشاید، پس از جانب خود، مرا مورد مغفرت و آمرزش قرار داده و به من رحم کن، چرا که تو بخشاینده مهربانی».
وقتی حال و اوضاع ابوبکر صدیق، کسی که پس از پیامبران و فرستادگان خدا، برترین مردمان است این باشد، پس راجع به دیگران چه گمانی میرود؟ بلکه ابوبکر با ادای حق این مقام، صدیق شد؛ مقامی که در بر دارنده معرفت پروردگار و معرفت حق و عظمت او و آنچه که سزاوار اوست و معرفت حق خداوند بر بندهاش و معرفت تقصیر و کوتاهی بنده در ادای این حق، میباشد. پس نابود باد کسی که میپندارد که مخلوق از آمرزش پروردگارش بینیاز است و مخلوق نیازی به آمرزش ندارد! این نهایت جهل و حماقت نسبت به خدا و حق خداست و پس از آن، نهایتی نیست. اگر فهم و درکت به این حد نمیرسد، پس به جای پای نعمتها و حقوقی که بر آن نعمتهاست، پایین بیا و شکرگزاری آنها و ناسپاسی آنها را با هم مقایسه کن، آن وقت میدانی که خداوند سبحان اگر اهل آسمانها و زمین را عذاب میداد، قطعاً آنها را عذاب میداد و این کارشان هیچ ظلم و ستمی به آنها نمیبود.
***
قوله: «وفي دعاء الأحياء وصدقاتهم منفعة للأموات».
ترجمه: «دعا و صدقههای زندهها برای مردگان نفع و سود دارد».
[١١٢٦]- نگا: «مجموعالفتاوی»، ١٨/١٣٧-١٤٥؛ «جامعالرسائل»، صفحات ١١٩-١٤٢؛ و «مختصر الصواعق المرسلة»، ١/٣١١-٣١٩.
[١١٢٧]- تخریج آن از پیش گذشت و این حدیثی صحیح است.
[١١٢٨]- در اصل نسخههای خطی، «سواءٌ» با رفع آمده، که این براساس قرائت ابوعمرو، نافع، ابن کثیر، ابن عامر و عاصم میباشد. حمزه و کسائی و حفص از عاصم آن را با نصب قرائت نمودهاند. کسانی که آن را مرفوع کردهاند، بنا به مبتدا بودن این کلمه است و کسانی که آن را منصوب کردهاند، آن را مفعول دوم «لنجعلهم» یا حال قرار دادهاند؛ نگا: «حجة القراءات»، ص ٦٦١؛ و «زادالمسیر»، ٧/٣٦١.
[١١٢٩]- قسمتی از حدیث طولانی و حسن است که ابوداود به شماره: ٤٦٩٩؛ ابن ماجه به شماره ٧٧؛ احمد در «المسند»، ٥/١٨٢-١٨٣ و ١٨٥ و ١٨٩ از طریق روایت ابن دیلمی آن را روایت کردهاند که ابن دیلمی گوید: پیش ابیّ بن کعب آمدم و به او گفتم: چیزی از قدر در نفس من واقع شده، پس در این زمینه حدیثی را برایم نقل کن باشد که خداوند آن را از قلب من دور کند. ابی بن کعب گفت: «لو أن الله عذب...» و بقیه حدیث را ذکر کرد. او گوید: سپس پیش عبدالله بن مسعود آمدم، او هم مانند آن را از پیامبر ج برایم نقل کرد. ابن حبان به شماره: ١٨١٧؛ ابن ابی عاصم به شماره: ٢٤٥؛ آجری در «الشریعة»، ص ١٨٧؛ طبرانی در «المعجم الکبیر»، به شماره: ٤٩٤٠؛ و لالکائی در «السنة» به شمارههای: ١٠٩٣ و ١٢٣٢ آن را روایت کردهاند.
[١١٣٠]- نگا: «مختصر الصواعق المرسلة»، ١/٣٣١-٣٣٦.
[١١٣١]- تخریج آن گذشت.
[١١٣٢]- بخاری به شمارههای: ٨٣٤، ٦٣٢٦ و ٧٣٨٨؛ مسلم به شماره: ٢٧٠٥؛ ترمذی به شمارههای: ٣٥٢١ و ٣٨٣٥؛ احمد در «المسند»، ١/ ٤ و ٧؛ نسائی، ٣/٥٣، و در «الکبری» آنگونه که در «التحفة»، ٥/٢٩٧ آمده؛ ابن ماجه به شماره: ٣٨٣٥؛ مروزی در «مسند أبی بکر»، به شمارههای: ٦٠ و ٦١؛ و بغوی به شماره: ٦٩٤ آن را روایت کردهاند.