آیا امر مستلزم اراده است
آیا امر مستلزم اراده خدا است یا نه؟ خداوند سبحان بر زبان پیامبرانش † بندگان را به کاری که به آنان نفع میرساند امر کرده و آنان را از کاری که برایشان ضرر دارد نهی نموده است اما بعضی از بندگان میخواهند کاری بکنند پس خدا هم اراده میکند که آن کار را بکنند و آنها را کننده آن کار قرار دهد و برخی از بندگان نمیخواهند کاری را انجام دهند.
پس جهت خلق افعال بندگان و دیگر مخلوقات توسط خدا غیر از جهت امر کردن بندگان از جانب خداست با توجه به مصلحت و مفسدهای که در آن کار هست. خداوند سبحان وقتی به فرعون و ابولهب و دیگر کفار امر نمود که ایمان بیاورند، برایشان تبیین و روشن نمود که اگر این کار را بکنند به آنان نفع میرساند و به مصلحتشان است و وقتی آنان را به ایمان امر کرده لازم نیست، که حتماً آنان را برای تحقق این امر یاری کند، بلکه ممکن است در خلق آن فعل برای آنان و یاری دادنشان بر آن، نوعی مفسده باشد از آن جهت که این فعل، فعل خداوند است، چون خدا فعلی را به خاطر حکمتی خلق میکند. و وقتی فعلی که بدان امر شده مصلحتی برای شخص مأمور در صورت انجام آن دارد لازم نیست که برای آمر وقتی که خودش آن را انجام دهد، یا شخص امر شده را کننده آن قرار دهد، مصلحت باشد. چون جهت خلق فعل کجا و جهت امر کجا؟ پس انسانی دیگری را امر و نهی میکند و منظورش از آن، خیرخواهی و بیان نمودن چیزی است که به وی نفع میرساند هر چند با وجود آن نخواهد آن فرد را بر انجام آن فعل یاری کند، چون هرچه برایم مصلحت باشد که دیگری را امر کنم و وی را نصیحت و خیرخواهی نمایم، به معنای آن نیست که مصلحت است من او را بر انجام آن کار یاری دهم، بلکه چه بسا مصلحت من اراده ضد آن باشد. پس جهت امر کسی به دیگری به عنوان خیرخواهی غیر از جهت انجام آن کار برای خودش است و وقتی فرق در حق مخلوقات ممکن است، در حق خداوند به طریق اولی ممکن است.
قدریه مثالی را میآورند و آن اینکه کسی دیگری را به کاری امر کند، در این صورت آمر باید کاری بکند که شخص مأمور به انجام آن کار نزدیکتر باشد مانند گشادهروئی و تهیه پشتی و صندلی و امثال آن.
به آنان گفته میشود: این کار دو جهت دارد:
اوّل- مصلحت امر به آمر برگردد؛ مانند امر پادشاهان به سربازانشان برای انجام کاری که حکومتش را تقویت کند و مانند امر صاحب برده به برده برای انجام کاری که به صلاح ملکش است، و یا مانند امر انسان به شرکای خود برای انجام کاری که به صلاح ملکش است و امثال آن.
دوّم- آمر معتقد است که به مأمور یاری کند چون برایش مصلحت دارد؛ مانند امر به معروف. و وقتی مأمور را به نیکی و تقوا امر میکند که خداوند او را بر طاعت یاری میکند و تا زمانی که انسان در یاری برادر خویش باشد، خداوند هم در یاریاش میباشد.
اگر به فرض امر، مأمور را تنها به خاطر مصلحتش امر میکند نه به خاطر نفعی که بر اثر فعل مأمور بر آمر بر میگردد؛ همانند خیرخواه هدایت کننده، و به فرض گرفته شده که اگر آمر، مأمور را یاری کرده و این یاری مصلحتی برای آمر نیست. و اینکه برای مأمور مصلحت اما برای آمر ضرر دارد؛ مانند کسی که از آن طرف شهر آمد و به موسی گفت: ﴿إِنَّ ٱلۡمَلَأَ يَأۡتَمِرُونَ بِكَ لِيَقۡتُلُوكَ فَٱخۡرُجۡ إِنِّي لَكَ مِنَ ٱلنَّٰصِحِينَ٢٠﴾[القصص: ٢٠] «سران قوم در مورد کشتن تو به مشورت نشستهاند، پس از شهر خارج شو که من از خیرخواهان تو هستم». این مصلحت اوست در اینکه به موسی ÷ امر کند که از شهر خارج شود و چنین نیست که در یاری دادن مأمور به انجام آن کار، مصلحتی وجود ندارد؛ چون اگر او را برای انجام آن کار یاری دهد، قومش به او ضرر میرساندند. امثال این آیه زیاد است.
اگر گفته شود: همانا خدا بندگان را به کاری امر نموده که به صلاحشان است. از این لازم نمیآید که بندگان را به کاری که امر نموده، یاریشان دهد به ویژه از نظر قدریه خدا نمیتواند کسی را برای کاری یاری دهد که به وسیله آن کننده کار باشد. و هرگاه علت افعال خداوند حکمت میباشد، این امر در واقعیت امر ثابت است هر چند ما آن را نمیدانیم.
پس اینکه در واقعیت امر در کاری حکمت خداوندی هست لازم نیست که در یاری دادن به مأمور جهت انجام کاری که بدان امر شده، حکمت خداوندی هم باشد؛ بلکه ممکن است حکمت مقتضی آن باشد که او را بر انجام آن کار یاری ندهد، چون وقتی به نسبت مخلوق ممکن است که مقتضای حکمت و مصلحت چنین باشد که به کاری امر کند که در آن مصلحت مشخص امر شده وجود دارد و مقتضای حکمت و مصلحت برای شخص آمر چنین باشد که شخص امر شده را بر انجام آن کا یاری ندهد، پس امکان آن به نسبت خالق سزاوارتر و اولیتر است.
منظور این است که نسبت مخلوق با حکمت ممکن است که دیگری را به کاری امر کند و او را برای انجام آن کار یاری ندهد، پس امکان آن به نسبت خالق به طریق اولی است. پس خدا به هر کس امری کند و او را بر انجام آن کار یاری دهد، خلق و امر خدا به مأمور تعلق گرفته، یعنی کاری که بدان امر شده هم از جهت خلق و هم از جهت امر، مراد خدا بوده است و اگر خدا به کسی امری کند و او را بر انجام کار یاری ندهد، تنها امر خدا به مأمور تعلق گرفته و خلق او بدان تعلق نگرفته است؛ زیرا حکمتِ مقتضی جهت تعلق گرفتن خلق به آن، معدوم و حکمتِ مقتضی برای خلق ضد آن موجود است، و خلق یکی از دو ضد با خلق دیگر منافات دارد، چون مثلاً خلق بیماریای که به سبب آن ذلت و خواری بنده برای پروردگارش، و دعا و توبه و استغفار، و چشم پوشی از گناهانش حاصل میشود و به سبب آن دلش نرم میشود و تکبر و خودبینی و دشمنی از او دور میشود، با خلق سلامتیای که با آن این مصلحتها تحقق نمییابد، منافات دارد. به همین خاطر خلق ظلم ظالم که برای مظلوم حاصل میشود از جنس بلایایی است که در صورت بیماری حاصل میشود که این هم با خلق عدالتی که با آن، این مصلحتها تحقق نمییابد منافات دارد هر چند مصلحت فرد در این است که عدالت به خرج دهد.
عقل بشری از معرفت تفصیل حکمت خدا در خلق و امرش، عاجز و ناتوان است و قدریه به روشهای باطلی وارد تعلیل شده و بر اساس این روشها خدا را به مخلوقاتش تشبیه مینمایند و حکمتی را که به خدا بر میگردد اثبات نکردهاند.
***
قوله: «لا تبلغه الأوهام، ولا تدرکه الأفهام»
ترجمه: «اوهام بشری به خدا نمیرسند، و فهمها حقیقت او را درک نمینمایند».