ختم نبوت به وسیله محمد صلی الله علیه وسلم
شرح عبارت: خداوند بلند مرتبه میفرماید: ﴿وَلَٰكِن رَّسُولَ ٱللَّهِ وَخَاتَمَ ٱلنَّبِيِّۧنَۗ﴾[الأحزاب: ٤٠] «و لیکن فرستاده خدا و خاتم پیامبران است». و پیامبر ج میفرمایند: «مَثَلي و مَثَلُ الأنبياءِ کَمثَلِ قَصرٍ أُحسِنَ بُنيانُه وتُرِكَ[٢٣٥] مِنهُ مَوضِعُ لَبِنَةٍ، فَطَافَ بِهِ النُّظَّارُِ يَتَعجَّبُونَ مِن حُسنِ بَنائِهِ، إلَّا مَوضِعَ تِلكَ اللَّبِنَةِ، لا يَعيبُِون سِواهَا، فَکُنتُ أنَا سَدَدتُ مَوضِعَ تِلكَ اللَّبِنَةِ، خُتِمَ بیَ البُنيانُ، وخُتِمَ بِیَ الرُّسُلُ»[٢٣٦] «مَثَل من و پیامبران به کاخی میماند که به خوبی بنا شده و جای آجری/ خشتی از آن خالی شده است. آنگاه مردم به دیدن آن میآیند و از زیبائی و خوبی بنای آن بجز جای آن آجر شگفت زده میشوند و غیر از جای آن آجر از دیگر قسمتهای کاخ عیب نمیگیرند. پس من جای آن آجر را پُر کردم و ساختمان به وسیله من پایان یافت و فرستادگان و پیامبران با آمدن من خاتمه یافتند».
در جای دیگر فرمود: «إن لي أسماءً: أنا محمد، وأنا أحمد، وأنا الماحي، يمحوالله بي الکفر، أنا الحاشرُ الذي يحشر الناسُ علی قدَمَیَّ، وأنا العاقب، والعاقبُ الذي ليس بَعدهُ نَبیٌّ»[٢٣٧] «همانا من نامهایی دارم: من محمد، احمد، ماحی (محوکننده) هستم که خدا به وسیله من کفر را محو میکند. من حاشر (حشر کننده) هستم، کسی که مردم به روی پاهایش حشر میشوند و من عاقب (پایان دهنده) هستم، کسی که پس از او پیامبری نیست».
در صحیح مسلم از ثوبان روایت شده که رسول خدا ج فرمودند: «وإنِّه سيکونُ مِن اُمَّتي کذابُونَ ثلاثُون، کُلُّهُم يَزعَمُ أنَّه نبیٌّ، أنَا خَاتَمُ النَبييّنَ، لاَ نَبیَّ بَعدي»[٢٣٨] «از میان امت من سی نفر کذّاب و دروغگو پیدا میشوند که همشان گمان میکنند که پیامبرند.من خاتم پیامبرانم و پس از من پیامبری نیست».
در صحیح مسلم آمده است که رسول خدا ج فرمودند: «فُضلت علی الأنبياء بستّ: أعطيت جوامع الکلم، ونصرت بالرعب، وأُحلت لي الغنائم، وجعلت لي الأرض طهوراً ومسجداً، وأُرسلت إلی الخلق کافةً، وختم بي النبييون»[٢٣٩] «با شش چیز بر پیامبران برتری یافتم: جوامع سخنان به من داده شده، به وسیله رعب و وحشت یاری شدهام، غنائم برایم حلال شده، زمین برایم پاک و به عنوان جای سجده قرار داده شده، به سوی همه مخلوقات فرستاده شدهام، و پیامبران به وسیله من خاتمه یافتند».
***
قوله: «وإمام الأتقياء».
ترجمه: «و پیشوای پرهیزگاران».
شرح عبارت: امام کسی است که به او اقتدا میشود؛ یعنی دیگران به او اقتدا مینمایند. و پیامبر ج تنها برای اقتدا کردن به او مبعوث شده است؛ زیرا خداوند متعال میفرماید: ﴿قُلۡ إِن كُنتُمۡ تُحِبُّونَ ٱللَّهَ فَٱتَّبِعُونِي يُحۡبِبۡكُمُ ٱللَّهُ﴾[آل عمران: ٣١] «بگو:اگر خدا را دوست دارید از من پیروی کنید تا خدا نیز دوستتان بدارد...». هر کس از پیامبر ج پیروی کند و به او اقتدا نماید، از زمره پرهیزگاران است.
***
قوله: «وسِّيدُ المرسلينَ».
ترجمه: «و سرور فرستادگان».
شرح عبارت: پیامبر ج میفرماید: «أنَا سَيّد وَلَدِ آدَمَ يَومَ القيامَة، وأوّلُ مَن يَنشُقُّ عَنهُ القَبرُ، وأوَّلُ شَافع وأوَّلُ مُشَفع»[٢٤٠] «من سرور و بزرگ فرزندان آدم در روز قیامت هستم و اولین کسی هستم که شفاعتش پذیرفته میشود». مسلم آن را روایت کرده است. در ابتدای حدیث شفاعت آمده است: «أنَا سَيِّدُ النَّاسِ يَومَ القيامَة»[٢٤١] «من سرور مردمان در روز قیامت هستم». مسلم و ترمذی از واثلة بن اسقع س روایت کردهاند که واثله گفت: پیامبر ج فرمودند: «إنَّ الله اصطَفی کِنَانَة مِن وَلَد اسماعيلَ واصطَفی قُريشاً من کَنانَة، واصطَفی من قُريشٍ بَني هَاشِمٍ، واصطَفَاني مِن بَني هَاشمٍ»[٢٤٢] «همانا خداوند، کنانه را از میان فرزندان اسماعیل برگزید، و قریش را از میان کنانه برگزید، و از میان قریش،بنی هاشم را برگزید و مرا از میان بنی هاشم برگزید».
[٢٣٥]- در نسخۀ (ب) «ترک» بدون «واو» آمده است.
[٢٣٦]- این لفظی که شارح آورده در «صحیحین» و در هیچ یک از آنها نیامده، بلکه تنها در «تاریخ دمشق» اثر ابن عساکر از طریق روایت ابوهریره آمده است همچنان که در «الجامع الکبیر» اثر سیوطی آمده است.و بخاری به شماره٣٥٣٥؛ و مسلم به شماره٢٢٨٦ از طریق روایت ابوهریره به طور موفوع آوردهاند که «مثلي و مثل الأنبياء من قبلی کمثل رجل بنی بيتا، فأحسنه و أجمله إلا موضوع لبنة من زاوية، فجعل الناس يطوفون به، و يعجبون له، ويقولون: هلا وضعت هذه اللبنة، قال: فأنا اللبنة و أنا خاتم النبيين» «مَثَل من و پیامبران پیش از من به مردی میماند که خانهای را بنا کرده و آن را بجز جای آجری از یک زاویه خوب بنا کرده و آراسته است. پس مردم شروع به طواف و دیدن آن مینمایند و از آن متعجب و شگفت زده میشوند و میگویند:ای کاش این آجر هم در جایش گذاشته میشد. پیامبر ج فرمود:من آن آجر و خاتم پیامبران هستم». احمد در «المسند» ج٢صفحات ٢٥٦،٣١٢، ٣٩٨،٤١٢؛ حمیدی در مسند خود به شماره ١٠٣٧؛ بغوی به شمارههای ٣٦١٩،٣٦٢٠،٣٦٢١؛ و نسائی در مبحث «في التفسیر» از«السنن الکبری» همان گونه که در «تحفة الأشراف»، ج٩ ص٤٣٠ آمده، آن را آوردهاند. در همین باب بخاری به شماره ٣٥٣٤؛ مسلم به شماره ٢٢٨٧؛ طیالسی به شماره ١٧٨٥؛ احمد در مسند خود، ج٣ ص ٣٦١؛ و ترمذی به شماره ٢٨٦٢ از جابر بن عبدالله روایتی را آوردهاند. و ترمذی به شماره٢٦١٣؛ و احمد در مسند خود،ج٥ ص ١٣٧ روایتی از ابی بن کعب آوردهاند. همچنین مسلم به شماره ٢٢٨٦ روایتی از ابوسعید خدری نقل کرده است.
[٢٣٧]- بخاری به شمارههای ٣٥٣٢و٤٨٩٦؛ مسلم به شماره ٢٣٥٤؛ ترمذی به شماره٢٨٤٢؛دارمی در سننن خود، ج٢ص ٣١٧و٣١٨؛ مالک در «الموطأ»، ج٢ص ١٠٠٤؛ احمد در «المسند»، ج٤ صفحات ٨١و٨٤؛ حمیدی به شماره ٥٥٥؛ ترمذی در کتاب «الشمائل»، به شماره٣٥٩؛ طحاوی در «مشکل الآثار» ج٢ص٥٠؛ ابن ابی شیبه در مصنف خود، ج١١ص٤٥٧؛ و طیالسی به شماره ٩٤٢ از طریق روایت جبیر بن مطعم آن را نقل کردهاند .
[٢٣٨]- این قسمت از حدیث در صحیح مسلم وارد نشده، هر چند اصل حدیث نزد مسلم به شماره٢٨٨٩ آمده است. بلکه این قسمت از حدیث را ابوداود به شماره٤٢٥٢،در ابتدای مبحث «الفتن و الملاحم»؛ احمد در «المسند»، ج٥ ص٢٧٨؛ و ابونعیم در «الحلیة» ج٢ ص٢٨٩ روایت کردهاند و سند آن، صحیح است.
[٢٣٩]- این حدیث در صحیح مسلم به شماره: ٥٢٣ آمده است. و ترمذی به شماره:١٥٥٣؛ احمد در مسند خود، ج٢ صص ٤١١و٤١٢؛ و بغوی به شماره ٣٦١٧ از طریق روایت ابوهریره آن را آوردهاند.
[٢٤٠]- مسلم به شماره: ٢٢٧٨؛ ابوداود به شماره: ٤٦٧٣؛ احمد در مسند خود، ج٢ ص٥٤٠؛ ابن ابی شیبه در مصنف خود، ج١١ ص ٤٧٧؛ ابن خزیمه در «التوحید»، صص ٢٥٥-٢٥٦؛ و بغوی به شماره: ٣٦٢٥ از طریق روایت ابوهریره س آن را آوردهاند.
[٢٤١]- بخاری به شمارههای:٣٣٤٠و ٤٧١٢؛ مسلم به شماره: ١٩٤؛ ترمذی به شماره: ٢٤٣٦؛ احمد در مسند خود، ج٢ صص ٤٣٥-٤٣٦؛ ابن ابی شیبه در مصنف خود، ج١١ صفحات ٢٤٤-٢٤٧؛ نسائی در مبحث «السنن الکبری» آن گونه که در «تحفة الأشراف»، ج١٠ ص٤٥١آمده؛ ابن خزیمه در «التوحید»، صص٢٤٢-٢٤٣؛ ابن منده در «الإیمان» به شمارههای: ٨٨١،٨٨٠،٨٧٩و٨٨٢؛ و بغوی به شماره ٤٣٣٢ از طریق روایت ابوهریره آن را آوردهاند.
[٢٤٢]- مسلم به شماره٢٢٧٦؛ ترمذی به شماره٣٦١٢؛ احمد در مسند خود، ج٤ص١٠٧؛ بغوی به شماره ٣٦١٣؛ و خطیب در «تاریخ خود»، ج١٣ص٦٤ آن را روایت کردهاند.