اختلاف در مفهوم ایمان
علما در مفهوم و معنای ایمان اختلاف زیادی دارند: مالک و شافعی و احمد و اوزاعی[٧٦٤] واسحاق بن راهویه، و سایر اهل حدیث، و اهل مدینه رحمهم الله و ظاهریه و جماعتی از متکلمان بر این باورند که ایمان عبارت از تصدیق با قلب، و اقرار با زبان و عمل با جوارح است[٧٦٥].
بسیاری از اصحاب ما بر اساس آنچه که طحاوی ذکر کرده، معتقدند که ایمان به معنای اقرار به زبان و تصدیق با قلب است.
برخی از آنان میگویند: اقرار با زبان، رکنی اضافی است و رکن اصلی ایمان نیست. ابومنصور ماتریدی / این رأی را دارد. و این رأی از ابوحنیفه / نقل شده است.
کرامیه معتقدند که ایمان، فقط همان اقرار با زبان است. پس از نظر آنان منافقان، مؤمناند و ایمان کاملی دارند. ولی میگویند: منافقان مستحق وعیدی هستند که خداوند آنان را بدان تهدید کرده است. فساد و بطلان قولشان، آشکار است[٧٦٦].
جهم بن صفوان و ابوالحسن صالحی، یکی از سران و بزرگان قدریه بر این باورند که ایمان، عبارت است معرفت با قلب. این قول از قول قبلی، فاسدتر و باطلتر است، چون لازمهاش این است که فرعون و قومش مؤمن بودهاند، چون آنان به صداقت و راستگویی موسی و هارون أ معرفت داشتند و به آنان ایمان نیاوردند. به همین خاطر موسی به فرعون گفت:
﴿لَقَدۡ عَلِمۡتَ مَآ أَنزَلَ هَٰٓؤُلَآءِ إِلَّا رَبُّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ بَصَآئِرَ﴾[الإسراء: ١٠٢]
«تو نیک میدانی که این آیات را که مایه بینشهاست جز پروردگار آسمانها و زمین نازل نکرده است».
در جای دیگری میفرماید:
﴿وَجَحَدُواْ بِهَا وَٱسۡتَيۡقَنَتۡهَآ أَنفُسُهُمۡ ظُلۡمٗا وَعُلُوّٗاۚ فَٱنظُرۡ كَيۡفَ كَانَ عَٰقِبَةُ ٱلۡمُفۡسِدِينَ١٤﴾[النمل: ١٤]
«و با آن که باطنشان بدان یقین داشت، از روی ظلم و تکبر آن را انکار کردند. پس ببین که عاقبت مفسدان چگونه شد».
و اهل کتاب پیامبر ج را میشناختند آن گونه که فرزندان خود را میشناختند ولی با این وجود به پیامبر ج ایمان نیاوردند بلکه نسبت به او کفر ورزیدند و با او دشمنی کردند. همچنین از نظر این افراد ابوطالب مؤمن میباشد، چون او گفت:[٧٦٧]
و لقد علمت بأن دين محمد
من خير أديان البرية دينا
«دانستم که دین محمد، از بهترین ادیان مخلوقات است».
لو لا الملامة أو حذار مسبة
لوجدتني سمحاً بذاك مبينا
«اگر سرزنش یا حذرها و سخنان ناروا نمیبود، قطعاً مرا میدیدی که اجازه میدادم که این دین را برای مردم بیان کنی».
بلکه ابلیس از نظر جهم، مؤمن است و ایمان کاملی دارد، چون او نسبت به پروردگارش جاهل نبوده بلکه او را کاملاً میشناخت:
﴿قَالَ رَبِّ فَأَنظِرۡنِيٓ إِلَىٰ يَوۡمِ يُبۡعَثُونَ٣٦﴾[الحجر: ٣٦]
«گفت: ای پروردگار من! پس تا روزی که [مردم] برانگیخته میشوند مهلتم ده».
﴿قَالَ رَبِّ بِمَآ أَغۡوَيۡتَنِي﴾[الحجر: ٣٩]
«گفت: پروردگارا! به سبب آنکه مرا گمراه کردی».
﴿فَبِعِزَّتِكَ لَأُغۡوِيَنَّهُمۡ أَجۡمَعِينَ٨٢﴾[ص: ٨٢]
«[ابلیس] گفت: پس به عزت تو سوگند بیتردید همهشان را گمراه خواهم کرد».
کفر از نظر جهم، عبارت است از جهل نسبت به پروردگار، و هیچ کس از جهم جاهلتر نسبت به پروردگارش نیست، چون او خداوند را وجود مطلق دانسته و تمامی صفات خدا را از وی سلب کرده است. جهلی بزرگتر از این نیست، پس او به گواهیاش بر خود، کافر میباشد.
در بین این مذاهب، مذاهب دیگری با تفاصیل و قیودی وجود دارند که من از ذکر آنها به طور اختصار روی گرداندم. ابوالمعین نسفی در کتاب «تبصرة الأدلة» و دیگران آن را ذکر کردهاند.
حاصل همه به این بر میگردد که ایمان یا چیزی است که به وسیله قلب و زبان و سایر جوارح تحقق پیدا میکند آن گونه که جمهور سلف از ائمه سه گانه (مالک، شافعی و احمد) و دیگران بدان معتقدند همان طور که گفته شد، یا به وسیله قلب و زبان میباشد آن گونه که طحاوی از ابوحنیفه و اصحاب او رحمهم الله ذکر کرده است، یا تنها به وسیله زبان تحقق پیدا میکند همچنان که گفته شد که کرامیه این باور را دارند، یا تنها به وسیله قلب میباشد و این هم یا معرفت است آن گونه که جهم گفته و یا تصدیق است آن گونه که ابومنصور ماتریدی / گفته است. و فساد و بطلان قول کرامیه و جهم بن صفوان آشکار است.
[٧٦٤]- او ابوعمرو عبدالرحمن بن عمرو بن یُحمِد اوزاعی، شیخالاسلام و عالم اهل شام میباشد. او در محله اوزاع سکونت میکرد. سپس به بیروت نقل مکان کرد و تا زمان مرگ آنجا بود. وی انسانی خَیِّر، فاضل و محل اطمینان بود و علم و حدیث و فقه زیادی میدانست. وی به سال ١٥٧ هجری وفات یافت. شرح حالش در کتاب «سیر أعلام النبلاء»، ٧/١٠٧-١٣٤ آمده است.
[٧٦٥]- این رأی، قول معتزله نیز هست، چون آنان میگویند: ایمان به معنای عمل و تلفظ شهادتین و اعتقاد قلبی است. فرق میان آنان و سلف در این است که آنان اعمال را شرط صحت ایمان دانستهاند اما سلف، اعمال را شرط کمال ایمان دانستهاند. به «شرح السنة»، ٤/٨٣٠-٨٥١ اثر لالکائی؛ «الإیمان»، ص ٥٣-٦٦ اثر ابوعبید قاسم بن سلام؛ و «عمدة القاری»، ١/١٠٢ و پس از آن مراجعه کنید.
[٧٦٦]- علما راجع به اقرار با زبان اختلافنظر دارند که آیا اقرار با زبان رکن ایمان است یا به نسبت به زبان آوردن کلام، شرط ایمان است. برخی معتقدند که شرط ایمان است حتی کسی که پیامبر ج را در تمامی آنچه که از جانب خدا آورده، تصدیق کند، او به آنچه که میان خود و میان خداوند متعال است، مؤمن میباشد هر چند با زبان اقرار نکرده باشد. نسفی گوید: این قول از ابوحنیفه روایت شده، و اشعری در صحیحترین دو روایت، این رأی را دارد. همچنین این رأی، قول ابومنصور ماتریدی است، برخی دیگر از علما بر این باورند که اقرار با زبان، رکن ایمان است اما همانند تصدیق با قلب، رکن اصلی ایمان نیست، بلکه رکنی زاید است. به همین خاطر در هنگام اجبار و ناتوانی، این رکن ساقط میشود؛ نگا: «عمدة القاری»، ١/١٠٣.
[٧٦٧]- نام او عبدمناف بن عبدالمطلب بن هاشم است. او عمو/ کاکا و سرپرست و تربیتکننده و یاور پیامبر ج بود، فقط او از گرویدن به دین اسلام امتناع و خودداری کرد و تا زمان وفات بر این حال استمرار داشت. در «صحیحین» از طریق زهری، از سعید بن مسیب، از پدرش روایت است که وقتی ابوطالب به سر مرگ رسید، پیامبر ج بر او داخل شد و ابوجهل و عبدالله بن أبی أمیه هم در کنار ابوطالب بودند. پیامبر ج فرمود: «ای عمو! بگو: «لا إله إلا الله» کلمهای که با آن در نزد خدا رستگار میشوی». ابوجهل و عبدالله بن ابی أمیه به ابوطالب گفتند: ای ابوطالب! آیا از دین و آیین عبدالمطلب روی میگردانی؟ پس آن دو همواره از وی دست بردار نبودند تا اینکه بر دین و آیین عبدالمطلب وفات یافت. آنگاه پیامبر ج به او گفت: «حتماً برایت طلب بخشش خواهم نمود». پس این آیه نازل شد: ﴿مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَن يَسۡتَغۡفِرُواْ لِلۡمُشۡرِكِينَ وَلَوۡ كَانُوٓاْ أُوْلِي قُرۡبَىٰ مِنۢ بَعۡدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمۡ أَنَّهُمۡ أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَحِيمِ١١٣﴾[التوبة: ١١٣] «پیامبر و کسانی که ایمان آوردهاند نمیباید برای مشرکان ـ پس از آن که برایشان روشن شد که دوزخیند ـ طلب آمرزش کنند، هر چند خویشاند باشند». همچنین این آیه نازل شد: ﴿إِنَّكَ لَا تَهۡدِي مَنۡ أَحۡبَبۡتَ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ يَهۡدِي مَن يَشَآءُۚ﴾[القصص: ٥٦] «در حقیقت تو هر که را دوست داری نمیتوانی [به اجبار] هدایت کنی، لیکن خداست که هر کسی را بخواهد هدایت کند». و در صحیح مسلم به شماره: ٢١٠ از طریق روایت ابوسعید خدری آمده که رسول خدا ج در نزد او از ابوطالب نام برد فرمود: «لعله تنفعه شفاعتی يوم القيامة، فيجعل في ضحضاح من نار يبلغ کعبيه يغلی منه دماغه» «شاید در روز قیامت شفاعت من به او سود ببخشد، پس به سبب شفاعت من برایش در جای کم عمقی از دوزخ که تا قوزک پاهایش میرسد، قرار میگیرد که بر اثر آتش جهنم مغزش میجوشد». نگا: «الإصابة»، ٤/١١٥-١١٩؛ و «فیض الباری»، ١/٥٠-٥١ اثر کشمیری.