خلافت علیبن ابیطالب رضی الله عنه و فضایل او
شرح عبارت: یعنی و پس از عثمان، خلافت را برای علی س اثبات میکنیم. وقتی عثمان به شهادت رسید و مسلمانان با علی بیعت کردند، علی امام و خلیفهای بر حق و واجبالاطاعه شد. خلافت علی در زمان خود، همان خلافت پیامبری بود، همچنان که روایت سفینه که قبلاً ذکر شد بر آن دلالت دارد. در آن روایت، سفینه گفت: رسول خدا ج فرمود: «خلافة النبوة ثلاثون سنة، ثم يؤتی الله ملکه من يشاء»[١٢٢٧] «خلافت پیامبری سی سال است، سپس خداوند ملک خود را به هر که خواهد میدهد».
خلافت ابوبکر صدیق، دو سال و سه ماه، خلافت عمر، ده سال و نیم، خلافت عثمان، دوازده سال، خلافت علی، چهار سال و نه ماه، و خلافت پسرش، حسن شش ماه به طول انجامید.
اولین پادشاه مسلمانان، معاویه بود. ولی وقتی حسن بن علی س خلافت را به او واگذار کرد، او امامی بر حق شد، چون، مردم عراق پس از مرگ علی با حسن س بیعت کردند. سپس بعد از گذشت شش ماه، امام حسن خلافت را به معاویه واگذار کرد، و صدق فرموده پیامبر ج در اینجا آشکار شد، که آن حضرت فرمودند: «أنّ ابني هذا سيد، وسيصلح الله به بين فئتين عظيمتين من المسلمين»[١٢٢٨] «همانا این پسرم، انسان بزرگی است و خداوند به وسیله او میان دو گروه عظیم از مسلمانان، صلح و آشتی برقرار خواهد ساخت». این داستان در جای خود، معروف است.
پس، بعد از عثمان س خلافت برای امیر مؤمنان علی بن ابیطالب س با بیعت صحابه به جز معاویه و اهل شام ثابت شد.
حق با علی س بود، چون وقتی حضرت عثمان به شهادت رسید، دروغ و افترا بر عثمان و بر افرادی از بزرگان صحابه همچون علی و طلحه و زبیر زیاد شد و شبهه برای کسانی که نسبت به وضعیت و شرایط شناخت و آگاهی نداشتند، زیاد شد و شهوت در درون هواپرستان و مغرضان و کینهتوزانِ مردم شام که منزلشان دور از مرکز خلافت بود، قوی شد، و دوستداران عثمان نسبت به بزرگان صحابه سوء ظن پیدا کردند و خبرهایی که بعضی دروغ و بعضی تحریف شده بود و بعضی هم علت و دلیل آن معلوم نبود، به آنان رسید. به علاوه، هواها و دنیاپرستی افرادی که خواستار برتریطلبی در زمین بودند، به علل مذکور اضافه شد. و از آن طرف در میان ارتش علی س، از آن سرکشان خوارج که حضرت عثمان را به قتل رساندند ـ افرادی بودند که ناشناس بودند و شخصیتشان نامعلوم بود و کسانی هم بودند که قبیلهشان از آنان حمایت میکرد و افرادی بودند که برای کاری که میکردند هیچ دلیل و برهانی نداشتند و کسانی هم حضور داشتند که نفاق در دلشان بود ولی نمیتوانستند همه آن را آشکار کنند. و طلحه و زبیر دیدند که اگر از آن شهید مظلوم حمایت نشود و اهل فساد و دشمنی ریشهکن نشوند، مستحق خشم و عذاب خداوند میشوند؛ از این رو فتنه جنگ جمل روی داد[١٢٢٩] که نه به اختیار علی بود و نه به اختیار طلحه و زبیر، بلکه تنها مفسدهجویان بدون اختیار پیشگامان آن را بر پا کردند. سپس فتنه جنگ صفین[١٢٣٠] به خاطر یک رأی رخ داد و آن رأی هم این بود که نسبت به مردم شام عدالت رعایت نمیشود آیا نمیتوان نسبت به آنان عدالت رعایت کرد در حالی که آنان افراد زیادی هستند تا اینکه امت اسلام یکپارچه شود، و آنان از طغیان و سرکشی کسانی که در ارتش بودند میترسیدند همانگونه که بر شهید مظلوم سرکشی کردند، و علی س، خلیفه هدایتیافتهای است که اطاعت و فرمانبرداری از او واجب است و واجب است که انسانها همگی بر گرد اطاعت او جمع شوند. این رأی بر این باور بود که اطاعت و جماعت و یکپارچگی که بر مسلمانان واجب است به وسیله پیکار با آنان بنا به درخواست خلیفه حاصل میشود بدین صورت که خلیفه ـ بنا به این رأی ـ بر افراد ارتش اصرار کند که ادای واجب از راه جنگ حاصل میشود. این رأی چنین معتقد نبود که به دست آوردن دل آنان همانند به دست آوردن دل «مؤلفه قلوبهم» در زمان پیامبر ج و دو خلیفه بعد از او در مواردی که جایز بوده است. در نتیجه حضرت علی بنا به این رأی شرعی، که بهتر اجرای حد بر آنان و منعشان از شورش است نه به دست آوردن دلشان ـ وادار به جنگ کردند، و بسیاری از بزرگان صحابه در جنگ شرکت نکردند به خاطر شنیدن نصوصی که به نشستن و عدم دخالت در هنگام فتنه امر میکند و به خاطر آنکه میدیدند که ضرر و مفسده این فتنه بیشتر از نفع و مصلحت آن است و باید نسبت به همه مسلمانان این دعای نیک را بر سر زبان آورد:
﴿وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِي قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٞ رَّحِيمٌ١٠﴾[الحشر: ١٠]
«کسانی که بعد از آنها آمدهاند میگویند: پروردگارا! ما و آن برادران ما را که در ایمان بر ما پیشی گرفتند بیامرز، و در دلهایمان نسبت به کسانی که ایمان آوردهاند [هیچگونه] کینهای مگذار. پروردگارا! به راستی تو رئوف و مهربانی».
فتنههایی که در زمان خلافت علی روی داد، خداوند دستهای ما را به آن آلوده نکرد، پس از خداوند میخواهیم که با لطف و کرم خود، زبانهای ما را به آن آلوده نکند[١٢٣١].
از جمله فضایل امیر مؤمنان علی بن ابیطالب س حدیثی است که در «صحیحین» از سعدبن ابی وقاص س روایت شده که او گفت: رسول خدا ج به علی گفت: «أنت منّي بمنزلة هارون من موسی، إلاّ أنه لا نبيّ بعدي»[١٢٣٢] «منزلت تو نسبت به من همانند منزلت هارون نسبت به موسی است با این تفاوت که پس از من پیامبری نخواهد بود».
پیامبر ج در روز خیبر فرمود: «لأعطينّ الرّاية غداً رجلاً يحب الله ورسوله، ويحبّه الله و رسوله» «فردا پرچم را به دست کسی خواهم داد که خدا و پیامبر ج را دوست دارد و خدا و پیامبر ج هم او را دوست دارند». راوی گوید: همه ما به آن چشم دوختیم، آنگاه پیامبر ج فرمود: «ادعوا لی علیّاً» «علی را برایم صدا کنید». پس علی در حالی که مبتلا به چشم درد بود آورده شد. آنگاه پیامبر ج آب دهانش را در چشمان علی انداخت و پرچم را به دست او داد، پس خداوند او را پیروز کرد[١٢٣٣].
وقتی این آیه نازل شد:
﴿فَقُلۡ تَعَالَوۡاْ نَدۡعُ أَبۡنَآءَنَا وَأَبۡنَآءَكُمۡ وَنِسَآءَنَا وَنِسَآءَكُمۡ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمۡ ثُمَّ نَبۡتَهِلۡ فَنَجۡعَل لَّعۡنَتَ ٱللَّهِ عَلَى ٱلۡكَٰذِبِينَ٦١﴾[آل عمران: ٦١]
«بگو: بیایید پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و خودیهایمان و خودیهایتان را فرا خوانیم ...».
رسول خدا ج، علی و فاطمه و حسن و حسین را صدا زد و فرمود: «اللهم هؤلاء أهلي»[١٢٣٤] «پروردگارا! اینان خانواده من هستند».
***
قوله: «وهم الخلفاء الراشدون، والأئمة المهديون».
ترجمه: «و آنان خلفای راشدین، و امامان هدایت یافتهاند».
[١٢٢٧]- تخریج آن قبلاً ذکر شد. این حدیث حسن است.
[١٢٢٨]- بخاری به شمارههای: ٢٧٠٤، ٣٦٢٩، ٣٧٤٦ و ٧١٠٩؛ ترمذی به شماره: ٣٧٧٥؛ ابوداود به شماره: ٤٦٦٢؛ نسائی، ٣/١٠٧ و در «فضائل الصحابة»، به شماره: ٦٣، و در «الیوم و اللیلة»، به شماره: ٢٥١؛ احمد در «المسند»، ٥/٤٩؛ حاکم در «المستدرک»، ٣/١٧٤؛ بیهقی در «دلائل النبوة»، ٦/٤٤٢، و در «الیوم و اللیلة»، به شماره: ٢٥١؛ احمد در «المسند»، ٥/٤٩؛ حاکم در «المستدرک»، ٣/١٧٤؛ بیهقی در «دلائل النبوة»، ٦/٤٤٢ و ٤٤٣؛ و ابونعیم در «الحلیة»، ٢/٣٥ آن را روایت کردهاند.
[١٢٢٩]- جنگ جمل در سال ٣٦ هجری اتفاق افتاد. به تفصیل ماجرای این واقعه در «الطبری»، ٤/٤٥٥-٥٤٠؛ «ابن الأثیر»، ٣/٢٢١-٢٦٤؛ و «ابن کثیر»، ٧/٢٤١-٢٥٨ مراجعه کنید.
[١٢٣٠]- جنگ جمل در سال ٣٧ هجری روی داد. صفین، جایی است در نزدیکی «رقه» بر ساحل رود فرات. نگا: الطبری، ٤/٥٦٣-٥٧٥، و ٥/٥-٦٣؛ ابن الأثیر، ٣/٢٧٦-٣٢٦؛ و ابن کثیر، ٧/٢٦٤-٢٩٥.
[١٢٣١]- نگا: «مجموعالفتاوی»، ٣٥/٧٠-٧٤؛ و «منهاج السنة»، ٢/٢٠٢-٢٠٣ و ٢١٩-٢٢٤.
[١٢٣٢]- بخاری به شمارههای: ٣٧٠٦ و ٤٤١٦؛ مسلم به شماره: ٢٤٠٤؛ ترمذی به شمارههای: ٣٧٦٤ و ٣٧٣١؛ احمد در «المسند»، ١/١٧٠، ١٧٤-١٧٥، ١٧٧، ١٧٩ و ١٨٢؛ و در «فضائل الصحابة»، ٩٥٦، ٩٥٧، ١٠٤١ و ١٠٤٥؛ ابن ابی شیبه، ٢/٦٠ و ٦١-٦٢؛ نسائی در «فضائل الصحابة»، به شمارههای: ٣٥، ٣٦، ٣٧، ٣٨ و ٣٩، و «خصائص علی»، به شمارههای: ٩ و ١٠؛ ابن ماجه به شمارههای: ١١٥ و ١٢١؛ عبدالرزاق به شماره: ٢٠٣٩٠؛ ابن ابی عاصم به شمارههای: ١٣٣١، ١٣٣٢، ١٣٣٣، ١٣٣٤، ١٣٣٥ و ١٣٤١؛ حمیدی به شماره: ٧١؛ ابویعلی به شمارههای: ٦٩٨، ٧٠٩، ٧١٨، ٧٣٨ و ٨٠٩؛ ابن سعد، ٣/٢٤؛ طحاوی در «مشکلالآثار»، ٢/٣٠٩؛ ابونعیم در «أخبار أصبهان»، ١/٨٠، و در «الحلیة»، ٧/١٩٥، ١٩٦ و ١٩٧؛ خطیب در تاریخ خود، ١/٣٢٥ و ٤/٢٠٤ و ٨/٥٣ و ٩/٣٦٥ و ١١/٤٣٢؛ طیالسی به شمارههای: ٢٠٥، ٢٠٩ و ٢١٣؛ طبرانی در «المعجم الصغیر»، ٢/٢٢؛ حاکم در «المستدرک»، ٣/١٠٨؛ و بغوی به شماره: ٣٩٠٧ آن را روایت کردهاند. در همین باب ترمذی به شماره ٣٧٣٢؛ و خطیب، ٣/٢٨٩ حدیثی را از طریق جابر روایت کردهاند. همچنین ابن ابی شیبه، ١٢/٦٠-٦١؛ و خطیب، ٣/٤٠٦ و ١٠/٤٣ و ١٢/٣٢٣ روایتی از طریق اسماء بنت عمیس آوردهاند. همچنین ابن ابی شیبه، ١٢/٦١؛ و ابن سعد، ٣/٢٤-٢٥ حدیثی را از طریق زیدبن أرقم، و خطیب، ٤/٧١ حدیثی را از علی، و ابونعیم در «الحلیة»، ٤/٣٤٥، و در «أخبار أصبهان»، ٢/٢٨١؛ و طبرانی در «المعجم الصغیر»، ٢/٥٣-٥٤ حدیثی را در همین باب از جبیشبن جناده، و ابونعیم در «أخبار أصبهان»، ٢/٣٢٨ حدیثی را از ابن عباس، و ابونعیم در «الحلیة»، ٨/٣٠٧؛ و خطیب، ٤/٣٨٣ حدیثی را از ابوسعید روایت کردهاند.
[١٢٣٣]- بخاری به شمارههای: ٣٠٠٩، ٣٧٠١ و ٤٢١٠؛ مسلم به شماره: ٢٦٠٤؛ احمد در «المسند»، ٥/٣٣٣، و در «الفضائل»، به شماره: ١٠٣٧؛ نسائی در «فضائل الصحابة» به شماره ٤٦، و در «خصائص الإمام علی»، به شماره: ١٦؛ سعیدبن منصور در سنن خود، به شماره: ٢٤٧٢؛ ابونعیم در «الحلیة»، ١/٦٢؛ بغوی به شماره: ٣٩٠٦؛ و طبرانی در «المعجم الکبیر» به شمارههای: ٥٨٧٦، ٥٩٥٠ و ٥٩٩١ آن را از طریق روایت سهل بن سعد آوردهاند.
[١٢٣٤]- مسلم به شماره: (٢٤٠٤) (٣٢) از طریق روایت سعدبن ابی وقاص آن را روایت کرده که او گفت: معاویه بن ابی سفیان، سعد را امر کرد و گفت: چه چیز تو را منع کرده که ابوتراب (یعنی حضرت علی) را ناسزا گویی؟ سعد گفت: اما آن سه چیزی را که ذکر کردم، رسول خدا ج آنها را به علی گفت، پس هرگز او را ناسزا نمیگویم، چون اگر یکی از آن سه چیز را میداشتم، برایم از شتران قرمزرنگ محبوبتر و دوستداشتنیتر بود. این سه چیز عبارتند از: ١) رسول خدا ج در یکی از غزوات او را در مدینه جا گذاشت و به جنگ نبرد. آنگاه علی به او گفت: ای رسول خدا ج آیا مرا با زنان و کودکان در مدینه جا گذاشتی؟ رسول خدا ج به او گفت: «أما ترضی أن تکون منی بمنزلة هارون من موسی إلا أنه لا نبوة بعدي» «آیا راضی نیستی که منزلت تو نسبت به من همانند منزلت هارون نسبت به موسی است، با این تفاوت که بعد از من پیامبری نیست؟». ٢) از پیامبر ج شنیدم که در روز خیبر میگفت: «لأعطينّ الراية رجلاً يحب الله ورسوله، ويحبه الله ورسوله» [فردا] پرچم را به دست مردی خواهم داد که خدا و پیامبر ج را دوست دارد و خدا و پیامبر ج هم او را دوست دارند. راوی گوید: همه ما به آن چشم دوختیم. آنگاه پیامبر ج فرمود: «ادعوا لي علياً» «علی را برایم صدا کنید». پس علی در حالی که مبتلا به چشم درد بود آورده شد، آنگاه پیامبر ج آب دهانش را در چشمان علی انداخت و پرچم را به او داد و خداوند او را پیروز کرد. ٣) وقتی این آیه نازل شد: ﴿فَقُلۡ تَعَالَوۡاْ نَدۡعُ أَبۡنَآءَنَا وَأَبۡنَآءَكُمۡ ...﴾[آل عمران: ٦١] «بگو: پسرانمان و پسرانتان ... را فرا خوانیم ...»، رسول خدا ج، علی و فاطمه و حسن و حسین را صدا زد و فرمد: «اللهم هؤلاء أهلي» «پروردگارا! اینان خانواده من هستند». همچنین ترمذی به شماره: ٣٧٢٤؛ احمد در «المسند»، ١/١٨٥؛ و نسائی در «خصائص الإمام علی»، به شماره ٩؛ آن را روایت کردهاند، و حاکم در «المستدرک»، ٣/١٠٨-١٠٩ بنا به شرط بخاری و مسلم آن را صحیح دانسته و ذهبی به دنبال آن گفته است که این حدیث فقط بنا به شرط مسلم است.