شرح عقیده طحاویه

فهرست کتاب

بزرگترین گناه و سرکشی این است که بر شخص معینی گواهی داده شود که خداوند او را نمی‌بخشاید

بزرگترین گناه و سرکشی این است که بر شخص معینی گواهی داده شود که خداوند او را نمی‌بخشاید

اما گر راجع به شخص معینی گفته شود: آیا گواهی می‌دهید که او از اهل وعید و کافر است؟ در جواب باید گفت که ما به چیزی گواهی نمی‌دهیم مگر به کاری که شهادت و گواهی با آن جایز باشد؛ زیرا بزرگترین گناه و سرکشی این است که بر شخص معینی گواهی داده شود که خداوند او را نمی‌بخشاید و به او رحم نمی‌کند، بلکه خداوند او را تا ابد در دوزخ ماندگار می‌سازد، چون این حکم کافر پس از مرگ است. به همین خاطر ابوداود در سنن خود در مبحث «کتاب الأدب» باب «النهی عن البغی» را آورده و در آن از ابوهریره  س حدیثی را روایت کرده که او گفت: از رسول خدا  ج شنیدم که می‌گفت: «کان رجلان في بني إسرائيل متواخيين، فکان أحدهما يذنب، والآخر مجتهد في العبادة، فکان لايزال المجتهد يری الآخر علی الذنب، فيقول: أقصر، فوجده يوماً علی ذنب، فقال له، أقصر. فقال: خلني وربي، أبُعثتَ علیّ رقيباً؟ فقال: والله لا يغفر الله لك، أو لايدخلك الجنة، فقبض أرواحهما، فاجتمعا عند رب العالمين، فقال لهذا المجتهد: أکنت بي عالماً؟ أو کنت علی ما في يدیَّ قادراً؟ وقال للمذنب. اذهب فادخل الجنة برحمتي، وقال للآخر: اذهبوا به إلی النار» «دو نفر از بنی اسرائیل برادر همدیگر بودند. یکی شان گناه می‌کرد و دیگری مشغول عبادت بود. فرد عابد همیشه دیگری را در حال گناه می‌دید و به او می‌گفت: از گناه دست بکش. روزی او را در حال گناه دید و به او گفت: از گناه دست بکش. برادر گناهکار گفت: مرا با پروردگارم فرو گذار، آیا تو برای نگهبانی من مبعوث شده‌ای؟ برادر عابد گفت: به خدا قسم خداوند تو را نمی‌بخشاید، یا تو را داخل بهشت نمی‌گرداند. روح هر دو گرفته شد و هر دو نزد پروردگار جهانیان با هم بودند. خداوند به فرد عابد گفت: مگر تو نسبت به من عالم بودی؟ یا نسبت به آنچه در دستم است توانا بودی؟ و به گناهکار گفت: برو و به رحمت خودم داخل بهشت شو. و به دیگری گفت: او را به دوزخ ببرید». ابوهریره گفت: «سوگند به کسی که جانم در دست اوست، سخنی را گفت که دنیا و آخرتش را نابود کرد». این حدیثی حسن است[٧٢٥].

زیرا ممکن است که شخص معین از روی اجتهاد مرتکب گناه شده باشد که به خطا رفته است در نتیجه بخشوده می‌شود، یا ممکن است از کسانی باشد که غیر از آن نصوص به او نرسیده باشد، یا ممکن است که ایمان عظیم و نیکی‌هایی داشته باشد که رحمت را برایش واجب گردانند همچنان که خداوند کسی را بخشود که گفت: «إذا متُّ فاسحقوني ثم ذُرُّوني، ثم غفر الله له لخشيته[٧٢٦]» «اگر مُردم مرا خُرد کنید و آنگاه مرا ذره ذره کنید. سپس خداوند او را به خاطر ترسش از خدا بخشود». او گمان می‌کرد که خداوند قادر به جمع کردن تکه‌های بدنش یا بازگرداندن آن به حالت اولش نیست یادر آن شک کرده است. ولی این سکوت راجع به امر آخرت مانع آن نمی‌شود که او را در دنیا به خاطر منع از بدعتش مجازات کنیم و از وی درخواست توبه کنیم اگر توبه کرد چه خوب، و اگر توبه نکرد او را بکشیم.

به علاوه، اگر ذات یک گفته کفر باشد، بعضی می‌گویند آن کفر است و گوینده آن، در صورت تحقق شروط و منتفی بودن موانع کافر می‌شود. و این تنها زمانی است که شخص منافق و زندیق باشد. پس تصور نمی‌شود که کسی از اهل قبله که اسلام را ظاهر کرده، تکفیر شود مگر کسی که منافق و زندیق باشد. کتاب خدا آن را بیان می‌کند؛ زیرا خداوند انسان‌ها را به سه دسته تقسیم کرده است:

دسته‌ای کافران از میان مشرکان و اهل کتاب می‌باشند. اینان کسانی‌اند که اقرار به شهادتین نمی‌کنند.

دسته‌ای در ظاهر و باطن مؤمن‌اند.

دسته‌ای در ظاهر اقرار به شهادتین می‌کنند و در باطن بدان ایمان ندارند. این سه دسته در اوایل سوره بقره ذکر شده‌اند. اگر ثابت شد کسی در واقع کافر است و شهادتین را به زبان می‌آورد، در این صورت او حتماً زندیق است و زندیق همانا منافق می‌باشد[٧٢٧].

در اینجا اشتباه دو طرف نمایان می‌شود، چون کسی که فردی را که در باطن، سخن مبتدعی را گفته، کافر بداند، بر او لازم می‌آید که افرادی را کافر بداند که در باطن منافق نیستند بلکه در باطن خدا و رسول خدا را دوست دارند و به خدا و پیامبر  ج ایمان دارند هر چند دودل باشند همچنان که در «صحیح بخاری» از اسلم برده آزاد شده عمر  س از عمر ثابت شده که مردی در زمان پیامبر  ج بود که نامش عبدالله بود و ملقب به حمار بود. او پیامبر  ج را به خنده می‌آورد و رسول خدا  ج او را به خاطر شراب‌خواری شلاق زد. روزی او آورده شد و پیامبر  ج دستور داد که شلاق زده شود. مردی از حاضرین گفت: خدایا! او را لعنت کن! چه قدر زیاد این فرد برای شلاق زدن آورده شده است! آنگاه رسول خدا  ج فرمود: «لا تلعنه، فإنّه يحب الله ورسوله[٧٢٨]» «او را نفرین مکن، چون او خدا و پیامبر  ج را دوست دارد». این امر در میان گروه‌های زیاد و ائمه دین و علم، امری یقینی است. در میان گروه‌های زیادی، گفته‌های جهمیه یا مرجئه یا قدریه یا شیعه یا خوارج وجود دارند، اما ائمه علم و دین به همه آن بدعت عمل نکرده‌اند بلکه به شاخه‌ای از آن عمل کرده‌اند به همین خاطر اهل این هواها و بدعت‌ها خود را به گروه‌هایی از مشاهیر سلف نسبت داده‌اند.

از جمله عیب‌های اهل بدعت‌ها این است که همدیگر را تکفیر می‌کنند و از جمله خوبی‌های اهل علم این است که همدیگر را تخطئه می‌کنند اما همدیگر را تکفیر نمی‌کنند.

اما در اینجا اشکالی باقی مانده که بر کلام طحاوی  / وارد است و آن، اینکه: شارع برخی از گناهان را کفر نامیده؛ خداوند می‌فرماید:

﴿وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ٤٤[المائدة: ٤٤]

«و هر که به موجب آیات الهی حکم نکند، آنها واقعاً کافرند».

و پیامبر  ج می‌فرمایند: «سباب المسلم[٧٢٩] فسوق، وقتاله کفر» «دشنام مسلمان، فسوق است و قتال و مبارزه او کفر است». این حدیث از طریق روایت ابن مسعود  س متفق علیه است[٧٣٠].

همچنین آن حضرت می‌فرمایند: «لا ترجعوا بعدي کفّاراً يضرب بعضکم رقاب بعض»[٧٣١] «پس از من به کفر برنگردید که گردن همدیگر را بزنید». در جای دیگر فرمود: «وإذا قال الرجل لأخيه: يا کافر، فقد باء بها أحدهما»[٧٣٢] «هر گاه کسی به برادر دینی‌اش بگوید: ای کافر! یکی از آن دو دچار کفر می‌شود». این حدیث از طریق روایت ابن عمر  ب متفق علیه است.

همچنین پیامبر  ج فرمودند: «أربع من کنّ فيه کان منافقاً خالصاً، ومن کانت فيه خصلة منهن، کان فيه خصلة من النفاق حتی يدعها: إذا حدّث کذب، وإذا وعد أخلف، وإذا عاهد غدر، وإذا خاصم فجر» «چهار خصلت هست که هر کس این چهار خصلت در او باشد، او منافق خالص است، و هر کس یکی از این چهار خصلت در وی باشد، خصلتی از نفاق در وی هست تا زمانی که آن را ترک می‌‌کند. [این چهار خصلت عبارتند از:] هر گاه سخن بگوید، دروغ می‌گوید، هر وقت وعده دهد، خلاف وعده می‌کند، هر وقت عهدی ببندد، عهدشکنی می‌نماید، و هر گاه با کسی ستیزه‌جویی و دشمنی کند، بی‌انصافی به خرج می‌دهد». این حدیث از طریق روایت عبدالله بن عمرو  ب متفق علیه است[٧٣٣].

در جای دیگری پیامبر  ج فرمودند: «لا يزني الزاني حين يزني وهو مؤمن، ولا يسرق السارق حين يسرق وهو مؤمن، ولا يشرب الخمر حين يشربها وهو مؤمن، والتوبة معروضة بعد»[٧٣٤] «زناکار موقع زنا مؤمن نیست، دزد موقع دزدی مؤمن نیست، و شراب‌خوار موقع شراب‌خواری مؤمن نیست، و توبه بعد از آن می‌باشد».

همچنین پیامبر  ج می‌فرمایند: «بين المسلم وبين الکفر ترك الصلاة» «میان مسلمان و میان کفر، ترک نماز است». مسلم آن را از جابر  س روایت کرده است[٧٣٥].

آن حضرت فرمودند: «من أتی کاهناً فصدّقه، أوأتی امرأة في دبرها، فقد کفر بما أنزل علی محمد»[٧٣٦] «هر کس پیش فالگیر و غیب‌گویی برود و او را تصدیق کند، یا هر کس از دبر با زنی نزدیکی کند، مسلماً به آنچه بر محمد  ج نازل شده کفر ورزیده است».

پیامبر  ج می‌فرمایند: «من حلف بغير الله فقد کفر» «هر کس به غیر خدا سوگند بخورد، کفر ورزیده است». حاکم آن را با این لفظ روایت کرده است[٧٣٧].

همچنین آن حضرت در جای دیگری فرمودند: «ثنتان في أمتي هما کفر: الطعن في النسب، والنياحة علی الميت»[٧٣٨] «دو چیز در میان امت من کفر است: طعنه زدن در نسب، و نوحه‌خوانی بر مرده». نمونه‌های این زیادند.

[٧٢٥]- ابوداود به شماره: ٤٩٠١ در مبحث «في الأدب» باب «في النهی عن البغی» آن را روایت کرده است، و سند آن حسن است.

[٧٢٦]- قسمتی از حدیثی است که بخاری به شماره‌های: ٣٤٨١ و ٧٥٠٦؛ مسلم به شماره: ٢٧٥٦؛ ابن ماجه به شماره: ٤٢٥٥؛ نسائی، ٤/١١٣؛ و احمد در «المسند»، ٢/٢٦٩ از طریق روایت ابوهریره آن را آورده‌اند. همچنین بخاری به شماره‌های: ٣٤٧٨، ٦٤٨١ و ٧٥٠٨؛ مسلم به شماره: (٢٧٥٧ (٢٧)؛ و احمد در «المسند»، ٣/١٣، ١٧ و ٧٧ از طریق روایت ابوسعید خدری آن را ذکر کرده‌اند. در همین باب روایتی مانند آن از حذیفه در صحیح بخاری به شماره‌های: ٣٤٥٢، ٣٤٧٩ و ٦٤٧٠؛ و نسائی، ٤/١١٣ وجود دارد.

[٧٢٧]- در «اللسان» آمده است: زندیق قائل به بقای روزگار است. این کلمه در اصل فارسی بوده و بعداً معرب شده است. در شرح قاموس آمده است: زندیق منسوب به زند است. زند کتاب مانی مجوسی است؛ کسی که در زمان بهرام بن هرمز بن شابور بود و ادعای پیروی از مسیح  ÷ را داشت و قصد شهرت و آوازه داشت. از این رو این کتاب را بر زمین گذاشت و آن را در درختی پنهان کرد سپس آن را بیرون آورد. زند در زبان آنان به معنای تفسیر است. یعنی، این تفسیر کتاب زردشت فارسی است. او در این کتاب معتقد به دو خدا بود: خدای نور و خدای ظلمت. نور خیر را می‌آفریند و ظلمت شر را. او نزدیکی به زنان را حرام کرد؛ زیرا اصل شهوت از شیطان است و از شهوت جز موجود خبیث و ناپاک به وجود نمی‌آید و لواط را به خاطر انقطاع نسل مباح نمود، و ذبح حیوانات را حرام کرد و وقتی بمیرند، آن وقت گوشتشان حلال است؛ نگا: «رد المحتار»، ٤/٢٤١-٤٢٣.

[٧٢٨]- بخاری به شماره: ٦٧٨٠؛ و بغوی در «شرح السنة» به شماره: ٢٦٠٦ آن را روایت کرده‌اند.

[٧٢٩]- در نسخه خطی (ب)، «المؤمن» آمده که اشتباه است.

[٧٣٠]- بخاری به شماره‌های: ٤٨، ٦٠٤٤ و ٧٠٧٦؛ مسلم به شماره: ٦٤؛ ابن ماجه به شماره‌های: ٦٩ و ٣٩٣٩؛ احمد در «المسند»، ١/٣٨٥، ٤١١ف ٤٣٣، ٤٣٩، ٤٤٦، ٤٥٤ و ٤٦٠؛ نسائی، ٧/١٢٢؛ طیالسی به شماره‌های: ٢٤٨، ٢٥٨ و ٣٠٦؛ حمیدی به شماره: ١٠٤؛ ترمذی به شماره‌های: ١٩٨٣، ٢٦٣٤ و ٢٦٣٥؛ طبرانی در «المعجم الکبیر»، به شماره: ١٠١٠٥؛ بغوی به شماره: ٣٥٤٨؛ خطیب بغدادی در تاریخ خود، ١٠/٨٦-٨٧ و ١٣/١٨٥؛ ابونعیم در «الحلیة»، ٥/٢٣ و ٣٤، و ٨/١٢٣، و ١٠/٢١٥؛ بخاری در «الأدب المفرد»، به شماره: ٤٣١؛ و طحاوی در «مشکل الآثار»، ١/٣٦٥ از طریق روایت عبدالله بن مسعود آن را آورده‌اند. در همین باب ابن ماجه به شماره: ٣٩٤٠؛ خطیب بغدادی در تاریخ خود، ٣/٣٩٧ و ٥/١٤٤؛ و ابونعیم در «الحلیة»، ٨/٣٥٩ روایتی را از ابوهریره ذکر کرده‌اند. احمد هم در «المسند»، ١/١٧٦ و ١٧٨؛ ابن ماجه به شماره: ٣٩٤١؛ نسائی، ٧/١٢١؛ بخاری در «الأدب المفرد» به شماره: ٤٢٩؛ و طحاوی در «مشکل الآثار»، ١/٣٦٥ از طریق روایت سعد بن ابی وقاص حدیثی را روایت کرده‌اند.

[٧٣١]- بخاری به شماره‌های: ٤٤٠٣، ٦١٦٦، ٦٧٨٥ و ٧٠٧٧؛ مسلم به شماره: (٦٦) (١٢٠)؛ نسائی، ٧/١٢٦ و ١٢٧؛ ابوداود به شماره: ٤٦٨٦؛ ابن ماجه به شماره: ٣٩٤٣؛ احمد در «المسند»، ٢/٨٥، ٨٧ و ١٠٤؛ ابن ابی شیبه در «المصنف»، ١٥/٣٠؛ ابن منده در «الإیمان» به شماره‌های ٦٥٨ و ٦٥٩؛ و ابن حبان به شماره: ١٨٧ از طریق روایت ابن عمر آن را آورده‌اند. همچنین بخاری به شماره‌های: ١٢١، ٤٤٠٥، ٦٨٦٩ و ٧٠٨٠؛ مسلم به شماره: (٦٥) (١١٨)؛ ابن ماجه به شماره: ٣٩٤٢؛ نسائی، ٧/١٢٧-١٢٨؛ دارمی در سنن خود، ٢/٦٩؛ احمد در «المسند»، ٤/٣٥٨، ٣٦٣ و ٣٦٦؛ ابن ابی شیبه در «المصنف»، ١٥/٣٠؛ بغوی به شماره: ٢٥٥٠؛ طحاوی در «مشکل الآثار»، ٣/١٩٤؛ طبرانی در «المعجم الکبیر» به شماره: ٢٢٧٧ و ٢٠٤٢؛ و ابن منده در «الإیمان» به شماره: ٦٥٧ از طریق روایت جریر بن عبدالله آن را ذکر کرده‌اند. در همین باب بخاری به شماره: ١٧٤١؛ مسلم به شماره‌های: ١٦٧٩؛ احمد در «المسند»، ٥/٣٩ و ٤٩؛ نسائی، ٧/١٢٧؛ طیالسی به شماره: ٨٥٩؛ طبرانی در «المعجم الصغیر»، ١/١٥٣؛ و خطیب بغدادی در تاریخ خود، ٨/٢٤٦ از طریق ابوبکره حدیثی را روایت کرده‌اند. همچنین بخاری به شماره‌های: ١٧٣٩ و ٧٠٧٩؛ و ترمذی به شماره: ٢١٩٣؛ و احمد در «المسند»، ١/٢٣٠ حدیثی را از طریق روایت ابن عباس آورده‌‌اند.

[٧٣٢]- بخاری به شماره: ٦١٠٣ از طریق روایت ابوهریره آن را آورده است، همچنین بخاری به شماره: ٦١٠٤؛ مسلم به شماره: (١١) (٦٠)؛ ترمذی به شماره: ٢٦٣٧؛ مالک در «الموطأ»، ٢/٩٨٤؛ احمد در «المسند»، ٢/١٨، ٤٤، ٤٧، ٦٠، ١١٢، ١١٣ و ١٤٢؛ حمیدی به شماره: ٦٩٨؛ بغوی به شماره‌های ٣٥٥٠ و ٣٥٥١؛ بخاری در«الأدب المفرد» به شماره‌های: ٤٣٩ و ٤٤٠؛ طحاوی در «مشکل الآثار»، ١/٣٦٨ و ٣٦٩؛ ابن منده در «الإیمان» به شماره‌های: ٥٩٤، ٥٩٥، ٥٩٦ و ٥٩٧؛ ابوداود به شماره: ٤٦٨٧؛ و ابن حبان به شماره‌های: ٢٤٩ و ٢٥٠ آن را از طریق روایت ابن عمر ذکر کرده‌اند.

[٧٣٣]- بخاری به شماره‌های: ٣٤، ٢٤٥٩ و ٣١٧٨؛ مسلم به شماره: ٥٨؛ ابن حبان به شماره‌‌های: ٢٥٤ و ٢٥٥؛ ابونعیم در «الحلیة»، ٧/٢٠٤؛ بغوی به شماره: ٣٧؛ ابن منده در «الإیمان»، به شماره‌های: ٥٢٢، ٥٢٣، ٥٢٤، ٥٢٥ و ٥٢٦؛ ابوداود به شماره: ٤٦٨٨؛ ترمذی به شماره: ٢٦٣٤؛ نسائی، ٨/١١٦؛ و احمد در «المسند»، ٢/١٨٩ از طریق روایت عبدالله بن عمر آن را روایت کرده‌اند. همچنین بخاری به شماره‌های: ٣٣، ٢٦٨٢، ٢٧٤٩ و ٦٠٩٥؛ مسلم به شماره‌های: ٥٩؛ ترمذی به شماره: ٢٦٣٢؛ و نسائی، ٨/١١٧ آن را از طریق روایت ابوهریره با این لفظ آورده‌اند: «آية المنافق ثلاث إذا حدث کذب، وإذا وعد أخلف، وإذ عاهد غدر» «نشانه منافق سه چیز است: هر گاه سخن گوید، دروغ می‌گوید، هر گاه وعده دهد، خلاف وعده رفتار می‌کند و هرگاه عهدی کند، در عهدش خیانت می‌کند». این حدیث نزد بغوی به شماره: ٣٥؛ و ابن منده به شماره‌های: ٥٢٧ و ٥٢٨ هست. در همین باب نسائی، ٨/١١٧؛ ابونعیم در «الحلیة»، ٥/٤٣؛ و ابن منده در «الإیمان» حدیثی را از طریق روایت ابن مسعود آورده‌‌اند.

[٧٣٤]- بخاری به شماره‌های: ٢٤٧٥، ٥٧٨، ٦٧٧٢ و ٦٨١٠؛ مسلم به شماره: ٥٧؛ ابوداود به شماره: ٤٦٨٩؛ ترمذی به شماره: ٢٦٢٥؛ ابن ماجه به شماره: ٣٩٣٦؛ نسائی، ٨/٦٤ و ٦٥ و ٣١٣؛ دارمی در سنن خود، ٢/٨٧ و ١١٥؛ احمد در «المسند»، ٢/٢٤٣، ٣١٧، ٣٧٦، ٣٨٦ و ٤٧٩؛ بغوی به شماره‌های: ٤٦ و ٤٧؛ ابن حبان به شماره: ١٨٦؛ ابونعیم در «الحلیة»، ٣/١٦٤، ٣٢٢ و ٣٦٩، و ٦/٢٥٦، و ٩/٢٤٨؛ طبرانی در «المعجم الکبیر» به شماره: ١٣٣٠٤؛ حمیدی به شماره: ١١٢٥٨؛ و ابن ابی شیبه در «المصنف»، ٨/١٩٤ و ١١/٣٢ از طریق روایت ابوهریره آن را ذکر کرده‌اند. همچنین بخاری به شماره‌های: ٦٧٨٢ و ٦٨٠٩؛ نسائی در «الکبری» آن گونه که در «التحفة» ٥/١٣٥ و ١٦٠ آمده؛ و طبرانی در «المعجم الکبیر» به شماره‌های: ١١٦٢٣، ١١٦٧٩، ١١٧٩٩ و ١٣٣٠٤ از طریق روایت ابن عباس آن را آورده‌اند. احمد هم در «المسند»، ٦/١٣٩؛ ابن ابی شیبه در «المصنف»، ٨/١٩٤ و ١١/١٤ و ٣٢ مانند آن را از طریق روایت عایشه آورده‌اند.

[٧٣٥]- مسلم به شماره: ٨٢؛ احمد در «المسند»، ٣/٣٧٠ و ٣٨٩؛ دارمی در سنن خود، ١/٢٨٠؛ ابن ابی شیبه در «المصنف» ١١/٣٣؛ ابوداود به شماره: ٤٦٧٨؛ ترمذی به شماره ٢٦١٨؛ ابن ماجه به شماره: ١٠٧٨؛ نسائی در «الکبری» آن گونه که در «التحفة»، ٢/٣٢٠ آمده؛ ابونعیم در «الحلیة»، ٦/٢٧٦ و ٨/٢٥٦؛ خطیب بغدادی در تاریخ خود، ١٠/١٨٠؛ طحاوی در «مشکل الآثار»، ٤/٢٢٦-٢٢٧؛ بغوی به شماره: ٣٤٧؛ و بیهقی، ٣/٣٦٦ آن را روایت کرده‌اند.

[٧٣٦]- ابوداود به شماره: ٣٩٠٤؛ ترمذی به شماره: ١٣٥؛ ابن ماجه: به شماره ٦٣٩؛ ابن جارود به شماره: ١٠٧؛ بیهقی، ٧/١٩٨؛ طحاوی در «شرح معانی الآثار»، ٣/٤٤-٤٥؛ دارمی در سنن خود، ١/٢٥٩؛ و احمد در «المسند»، ٢/٤٠٨، ٤٢٩ و ٤٧٦ از طریق روایت ابوهریره آن را روایت کرده‌اند. اسناد این روایت، قوی است.

[٧٣٧]- تخریج آن قبلاً ذکر شد. این حدیثی صحیح است.

[٧٣٨]- مسلم به شماره: ٦٧؛ احمد در «المسند»، ٢/٣٧٧، ٤٤١ و ٤٩٦؛ و ابن منده در «الإیمان»، به شماره‌های: ٦٦٠، ٦٦٢ و ٦٦٣ از طریق روایت ابوهریره آن را روایت کرده‌اند.