جواز برتری دادن میان پیامبران مگر زمانی که از روی تعصب باشد
اگر گفته شود:این فرموده پیامبر ج با این مطلب تعارض دارد و اشکال به آن وارد میکند آنجا که میفرماید: «لا تُفضلُوني عَلی موسی، فَإن النَاسَ يَصعقون يوم القيامة، فأکون أوّلَ من يُفيقُ، فَأجِد موسیَ باطشاً بساقِ العرشِ، فَلا أدري: هَل أفاقَ قَبلي أو کانَ مِمَّن استَثنَی الله»[٢٤٣] «مرا بر موسی برتری ندهید، چون مردم در روز قیامت بیهوش میشوند و من اولین کسی هستم که به هوش میآیم. سپس موسی را میبینم که محکم پایه عرش گرفته و نمیدانم: آیا او پیش از من به هوش آمده یا از کسانی است که خدا استثنایشان کرده است». بخاری و مسلم آن را در «صحیحین» روایت کردهاند. پس این حدیث با حدیث «أنا سَيَّدُ وَلَدِ آدمَ ولَا فخر»[٢٤٤] «من سرور فرزندان آدم هستم و هیچ افتخاری نمیکنم» چگونه جمع میشود؟ جواب این است: حدیث فوق سبب خاصی دارد، چون یک نفر یهودی گفته بود: نه سوگند به کسی که موسی را بر تمام انسانها برگزید. یک نفر مسلمان سیلی به او زد و گفت: آیا این را میگویی در حالی که رسول خدا ج میان ماست! آن یهودی آمد و از مسلمانی که او را سیلی زد شکایت نمود. پیامبر ج همین حدیث را فرمود؛ چون اگر برتری دادن از روی تعصب و هوای نفس باشد، نکوهیده است، بلکه حتی خود جهاد اگر از روی تعصب و حمیت باشد، نکوهیده است چون خداوند فخر را حرام نموده و میفرماید: ﴿وَلَقَدۡ فَضَّلۡنَا بَعۡضَ ٱلنَّبِيِّۧنَ عَلَىٰ بَعۡضٖۖ﴾[الإسراء: ٥٥] «و به تحقیق بعضی از انبیاء را بر بعضی برتری بخشیدم». در جای دیگری میفرماید: ﴿۞تِلۡكَ ٱلرُّسُلُ فَضَّلۡنَا بَعۡضَهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖۘ مِّنۡهُم مَّن كَلَّمَ ٱللَّهُۖ وَرَفَعَ بَعۡضَهُمۡ دَرَجَٰتٖۚ﴾[البقرة: ٢٥٣] «این پیامبران، پارهای از ایشان را بر پارهای برتری دادیم. از آنان کسی بود که خدا با او سخن گفت و بعضی درجات [بلند] ارزانی داشت». پس معلوم شد که برتری دادنِ مذموم تنها برتری دادن از روی فخر و تعصب یا از روی کم دانستن شأن مفضول است. و روایت «لا تُفَضّلوا بَينَ الأنبياء»[٢٤٥] هم بر این نکته حمل میشود البته اگر ثابت باشد، چون این روایت در خود حدیث موسی روایت شده و در صحیح بخاری و کتابهای حدیثی دیگر آمده است لیکن برخی از علما میگویند: در این روایت علتی وجود دارد برخلاف حدیث موسی، که به اتفاق علما صحیح است و علتی در آن نیست. بعضی از علما جواب دیگری برای این اشکال آوردهاند و آن، اینکه: حدیث «لا تُفَضّلُوني عَلی مُوسی» و حدیث «لا تُفَضّلُوا بَينَ الأنبياء» نهی از برتری دادن خاص است؛ یعنی بعضی معین از پیامبران بر بعضی معین برتری داده نمیشود بر خلاف حدیث «أنَا سَيِدُ وَلَدِ آدَمَ ولَا فَخرَ» که این، برتری دادن عام است و از آن منع نمیشود. این مانند آن است که گفته شود فلانی فاضلترین مردم این شهر است این جمله بر هیچ یک از افراد شهر سخت نیست برخلاف اینکه به یکی از افراد شهر گفته شود: فلانی از تو برتر است. گذشته از این طحاوی / را دیدهام که در کتاب «شرح معانی الآثار» این جواب را در رفع اشکال مذکور داده است[٢٤٦].
اما آنچه روایت شده که پیامبر ج فرمودند: «لا تُفَضّلُوني عَلی يُونُس» «مرا بر یونس برتری ندهید» و برخی از مشایخ گفتهاند که این حدیث را برای مردم تفسیر نمیکنند تااینکه مال زیادی به آنان داده شود پس وقتی مال را به آنان بدهند آن را این گونه تفسیر میکنند که قرب و نزدیکی یونس به خدا-در حالی که در شکم ماهی است- همانند قرب و نزدیکی من به خدا در شب معراج است. و این تفسیر را تفسیر عظیمی به شمار آوردهاند. این امر نشان دهنده جهل و نادانی شان به لفظ و معنای کلام خدا و کلام پیامبر ج است؛ چون هیچ یک از صاحبان کتابهای معتبر حدیثی که بتوان بدان اعتماد کرد این روایت را با این لفظ روایت نکردهاند و لفظی که در صحیح است، این است: «لا ينبغي لعبدٍ أن يقول: أنا خيرٌ مِن يونُسَ بن مَتَّی»[٢٤٧] «سزاوار نیست برای هیچ بندهای که بگوید: من برتر از یونس بن متّی هستم». در روایتی دیگر آمده است: «مَن قال: إنّي خيرٌ مِن یونُسَ بن متَّی، فقد کَذَبَ» «هر کس بگوید: من برتر از یونس بن متّی هستم، دروغ گفته است». این لفظ بر عموم دلالت میکند. یعنی: برای هیچ کسی سزاوار نیست که خودش را بر یونس بن متّی برتری دهد. در این روایت نهی وجود ندارد که مسلمانان محمد ج را بر یونس برتری دهند[٢٤٨]. زیرا خداوند متعال از یونس خبر داده که ماهی او را بلعید و حال آن که ملامت شده بود؛ یعنی کاری کرد که ملامت و سرزنش شود. و میفرماید: ﴿وَذَا ٱلنُّونِ إِذ ذَّهَبَ مُغَٰضِبٗا فَظَنَّ أَن لَّن نَّقۡدِرَ عَلَيۡهِ فَنَادَىٰ فِي ٱلظُّلُمَٰتِ أَن لَّآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنتَ سُبۡحَٰنَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ ٱلظَّٰلِمِينَ٨٧﴾[الأنبياء: ٨٧] «و صاحب ماهی (یونس) را [یاد کن]، آنگاه که خشمگین [از میان مردم خود] برفت. پنداشت که ما هرگز بر او تنگ نمیگیریم، [که ماهی او را بلعید،] پس درون تاریکیها ندا در داد که معبودی جز تو نیست. منزّهی تو. به راستی که من از ستمکاران بودم». به درون بعضی از مردم خطور میکند که او کاملتر از یونس است و مستحق این ملامت نیست، چون کاری نکرده که به خاطر آن ملامت شود. هر کس این پندار را داشته باشد، دروغ گفته است؛ چون هر بندهای از بندگان خدا گفته یونس را میگوید: ﴿لَّآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنتَ سُبۡحَٰنَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ ٱلظَّٰلِمِينَ٨٧﴾ «معبودی جز تو نیست. منزّهی تو. به راستی که من از ستمکاران بودم». همچنان که اول و آخر پیامبران این جمله را گفتهاند.
اول پیامبران، آدم است که گفت: ﴿رَبَّنَا ظَلَمۡنَآ أَنفُسَنَا وَإِن لَّمۡ تَغۡفِرۡ لَنَا وَتَرۡحَمۡنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ٢٣﴾[الأعراف: ٢٣] «پروردگارا! ما بر خویشتن ستم کردیم، و اگر بر ما نبخشایی و به ما رحم نکنی، بی شک از زیانکاران خواهیم شد».
و آخر و أفضل و خاتم و سرور پیامبران، محمد ج است که در حدیث صحیح، حدیث استفتاح از طریق روایت علی بن ابی طالب و دیگران پس از عبارت: «وَجَّهتُ وَجهي» تا آخرش میگوید: «اللَّهُمَّ أنتَ المَلِكُ لاَ إلهَ إلاَّ أنتَ، أنت رَبّي وأنَا عَبدُكَ، ظَلَمتُ نَفسي، واعتَرفتُ بِذَنبي، فاغفِرلي ذُنُوبي جَميعاً، لاَ يَغفِرُ الذُّنُوبَ إلَّا أنتَ»[٢٤٩] تا آخر حدیث: «خدایا! تو فرمانروا هستی معبودی جز تو نیست. تو پروردگار منی و من بنده توام. به خود ستم کردهام و به گناهم اعتراف میکنم، پس همه گناهانم را بر من ببخشای، که جز تو کسی گناهان را نمیبخشاید».
همچنین موسی ÷ گفت: ﴿رَبِّ إِنِّي ظَلَمۡتُ نَفۡسِي فَٱغۡفِرۡ لِي فَغَفَرَ لَهُۥٓۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِيمُ١٦﴾[القصص: ١٦] «پروردگارا! من بر خویشتن ستم کردم، مرا ببخش! پس [خدا] از او درگذشت که او آمرزنده مهربان است». همچنین وقتی راجع به یونس ÷ گفته شد: ﴿فَٱصۡبِرۡ لِحُكۡمِ رَبِّكَ وَلَا تَكُن كَصَاحِبِ ٱلۡحُوتِ﴾[القلم: ٤٨] «پس بر حکم پروردگارت شکیبایی کن و مانند همراه ماهی [یونس] مباش...». پس پیامبر ما از پیروی کردن از یونس نهی شده و به پیروی کردن از پیامبران اولوالعزم امر شده آنجا که به او گفته شد: ﴿فَٱصۡبِرۡ كَمَا صَبَرَ أُوْلُواْ ٱلۡعَزۡمِ مِنَ ٱلرُّسُلِ﴾[الأحقاف: ٣٥] «پس صبر کن همان گونه که پیامبران اولوالعزم صبر کردند...». ممکن است کسی بگوید: من برتر از یونس هستم. حال آنکه افضل حق ندارد که بر کسی که از او پایینتر است، فخر بفروشد، حالا اگر افضل نباشد چگونه است؛ چون خدا هیچ خودپسندِ فخر فروشی را دوست ندارد. و در صحیح مسلم از پیامبر ج روایت شده که آن حضرت فرمود: «أُوحیَ إلیَّ أن تَواضَعُوا، حَتَّی لا يَفخَرَ أحَدٌ عَلی أحَدٍ، ولَا يَبغی أحَدٌ عَلی أحَدٍ»[٢٥٠] «به من وحی شده که تواضع و فروتنی کنید تا هیچ کس بر دیگری فخر نفروشدو هیچ کس بر دیگری سرکشی نکند». پس خداوند متعال نهی کرده از اینکه بر عموم مؤمنان فخر شود، حالا بر یک پیامبر گرامی چطور! به همین خاطر پیامبر ج فرمود: «لَا ينبغي لِعَبدٍ أن يقولَ: أنَا خَيرٌ مِن يونُسَ بنِ مَتَّی» «برای هیچ بندهای سزاوار نیست که بگوید: من برتر از یونس بن متّی هستم». پس این، نهی عام برای هر کسی است که خود را بر یونس برتر بداند و بر او فخر کند.
حدیث «مَن قال: إنّي خيرٌ مِن يونُسَ بن مَتَّی، فَقَد کَذَبَ»، اگر فرض شود که او افضل است، این سخن، ناقصتر میشود و گوینده آن دروغگوست و این را هیچ پیامبر گرامی نمیگوید. بلکه این تقدیر مطلق برای هر کسی است. یعنی: هر کس این را بگوید، دروغگوست هر چند یک پیامبر آن را نمیگفت؛ همان گونه که خدا میفرماید: ﴿لَئِنۡ أَشۡرَكۡتَ لَيَحۡبَطَنَّ عَمَلُكَ﴾[الزمر: ٦٥] «اگر شرک ورزی مسلّماً عمل تو تباه میشود...». هر چند پیامبر ج از شرک ورزیدن معصوم بود، لیکن وعده و وعید برای بیان اندازههای اعمال است.
همانا پیامبر ج خبر داده که او سرور فرزندان آدم است؛ زیرا برای ما ممکن نیست که آن را بدانیم جز از طریق خبر پیامبر ج، چون پس از محمد ج پیامبری نیست که منزلت و قدر والای پیامبر ج در نزد خدا را به ما خبر دهد همان گونه که او فضائل و بزرگیهای پیامبران پیش از خود را به ما خبر داد. درود و سلام خدا بر همه شان باد! به همین خاطر به دنبال آن فرمود: «ولا فخر» «و در این هیچ فخری نیست»، همچنان که در روایتی آمده است. آیا کسی که به خدا و روز آخرت ایمان دارد، میگوید: مقام کسی که شبانه به سوی پروردگارش برده شده، و او مقرّب و بزرگوار و گرامی است، همانند مقام کسی است که به شکم ماهی انداخته شده، و او ملامت شده است! کسی که مقرب و گرامی شده است کجا و کسی که آزموده و ادب شده است کجا؟ آن یکی در نهایت قرب و نزدیکی است و این یکی در نهایت ادب کردن است. با این استدلال به این معنای تحریف شده لفظی که پیامبر ج نگفته، نگاه کن. و آیا این دلیل که دالّ بر نفی علو و برتری خداوند متعال بر مخلوقاتش است در برابر ادله صحیح و صریح و قطعی که دالّ بر علو و برتری خداوند متعال بر مخلوقاتش است و بیشتر از هزار دلیل اند، مقاومت میکند؟ همان گونه که در کنار گفته طحاوی: «محيطٌ بکُلّ شیء وفوقَه» به این مطلب اشاره میشود.
***
قوله: «و حَبيبُ رَبِّ العَالَمينَ».
ترجمه: «و دوست پروردگار جهانیان است».
[٢٤٣]- بخاری به شمارههای ٦٥١٨،٦٥١٧،٣٤٠٨،٢٤١١و٧٤٢٨؛ مسلم به شماره١٦٠و٢٣٧٣؛ ابوداود به شماره: ٤٦٧١؛ و بغوی به شماره٤٣٠٢: از طریق روایت ابوهریره آن را با این لفظ روایت کردهاند: «لا تخيرونی عن موسی»: «مرا بر موسی ترجیح ندهید». و احمد در مسند خود، ج٢ص٢٦٤ آن را با این لفظ روایت کرده است: «لا تخيرونی عن موسی»: «مرا از موسی برتر ندانید».
[٢٤٤]- احمد در مسند خود، ج٣ص٢؛ ترمذی به شماره ٣٦١٨؛ و ابن ماجه به شماره٤٣٠٨ از طریق روایت ابوسعید خدری آن را آوردهاند. و احمد در مسند خود، ج١صفحات ٢٩٥،٢٨٢،٢٨١و٢٩٦ از طریق روایت ابن عباس آن را نقل کرده است. در سند این دو روایت علی بن زید بن جدعان هست که ضعیف است، لیکن شاهدی دارد که آن را قوی میکند. احمد در مسند خود، ج٣ ص١٤٤ از طریق روایت انس بن مالک آن را روایت کرده و سند آن، صحیح است. و ابن حبان به شماره ٢١٢٧ از طریق روایت عبدالله بن سلام آن را آورده است و سند آن با توجه به شواهد، حسن است. روایت ابوهریره با لفظ «أنا سيد ولدِ آدم يوم القيامة» که مسلم روایتش کرده، قبلاً ذکر شد.
[٢٤٥]- بخاری به شماره٣٤١٤؛ و مسلم به شماره: (٢٣٧٣)(١٥٩)از طریق روایت ابوهریره آن را ذکر کردهاند. و بخاری به شمارههای ٦٩١٧،٦٩١٦،٤٦٣٨،٢٤١٢و٧٤٢٧؛ مسلم به شماره ٢٣٧٤؛ احمد در مسند خود، ج٣ص٣٣؛ ابوداود به شماره: ٤٦٦٨؛ ابن ابی شیبه در مصنف خود، ج١١ص٥٢٦؛ و طحاوی در «مشکل الآثار»، ج١ص٤٥٢ از طریق روایت ابوسعید خدری آن را با لفظ «لاتخيروا بين الأنبياء» «میان پیامبران، ترجیح قائل نشوید» آوردهاند.
[٢٤٦]- «شرح معانی الآثار»، ج٤ صص ٣١٥-٣١٦ .در «فتح الباری»، ج٦ ص٤٤٦ آمده است: علما راجع به نهی پیامبر ج از برتری دادن میان پیامبران میگویند: پیامبر تنها از این کار نهی کرده برای کسی که به رأی و نظر خود و بدون دلیل میان پیامبران برتری قائل است نه کسی که از روی دلیل این کار را میکند. یا در خصوص کسی از این کار نهی کرده که قائل به برتری میان پیامبران است به گونهای که منجر به کم دانستن شأن مفضول میشود یا منجر به خصومت و نزاع و کشمکش شود. یا منظور این است و میان پیامبران به تمامی انواع فضیلتها برتری قائل نشویم به گونهای که هیچ فضیلتی برای مفضول رها نشود.پس مثلاً اگر راجع به امام بگویم:او برتر از مؤذن است، این جمله مستلزم نقص فضیلت مؤذن به نسبت اذان نیست. برخی دیگر از علما میگویند:نهی از برتری دادن میان پیامبران تنها به نسبت خود نبوت است؛ همچنان که خداوند متعال میفرماید: ﴿لَا نُفَرِّقُ بَيۡنَ أَحَدٖ مِّن رُّسُلِهِۦۚ﴾[البقرة: ٢٨٥] «میان هیچ یک از پیامبران او فرق نمینهیم». و از برتری دادن برخی از آنان بر برخی دیگر نهی کرده، زیرا میفرماید: ﴿۞تِلۡكَ ٱلرُّسُلُ فَضَّلۡنَا بَعۡضَهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖۘ﴾[البقرة: ٢٥٣] «این پیامبران، پارهای از ایشان را بر پارهای برتری دادیم». حلیمی میگوید: احادیث وارده راجع به نهی از ترجیح میان پیامبران، تنها درباره مجادله و ستیز اهل کتاب، و برتری دادن برخی از پیامبران بر برخی دیگر از روی غلبه کردن بر طرف دیگر در نیکی است، چون غلبه کردن بر طرف دیگر در نیکی اگر میان اهل دو دین باشد، هیچ امنیتی وجود ندارد که یکی از آنان، دیگری را خوار بداند در نتیجه منجر به کفر میشود. اما اگر ترجیح میان پیامبران مستند به دلیل و رجحان باشد، مشمول نهی نمیشود.
[٢٤٧]- بخاری به شمارههای ٣٤١٦،٣٤١٥و٣٤٣١؛ و مسلم به شماره: ٢٣٧٦ آن را از طریق روایت ابوهریره نقل کردهاند. و بخاری به شمارههای: ٣٤١٣و٤٦٣٠؛ مسلم به شماره: ٢٣٧٧؛ ابوداود به شماره ٤٦٦٩؛ طیالسی به شماره ٢٦٥٠؛ طبرانی در «المعجم الکبیر»، به شماره: ١٢٧٥٣؛ احمد در مسند خود، ج١ صفحات ٢٤٢و٢٥٤ از طریق روایت ابن عباس آن را آوردهاند.همچنین بخاری به شمارههای ٤٦٠٤و٤٨٠٥ از طریق روایت ابوهریره آن را با این لفظ آورده است: «من قال:أنا خير من يونس بن متّی فقد کذب» «هر کس بگوید: من برتر از یونس بن متّی هستم، دروغ گفته است». همچنین بخاری به شمارههای ٤٦٠٣،٣٤١٢و٤٨٠٤ از طریق روایت ابن مسعود آن را با این لفظ آورده است: «لا يقولن أحدکم: إنی خير من يونس بن متّی» «هیچ یک از شما نگوید:من برتر از یونس بن متّی هستم».
[٢٤٨]- حافظ ابن حجر عسقلانی در کتاب «فتح الباری»، ج٦ ص ٤٥١ ترجیح داده که: منظور از فرموده «لا يقولن أحدکم: إنی خير من يونس» پیامبر ج است. به خاطر روایت عبدالله بن جعفر که طبرانی با این لفظ روایتش کرده: «لا ينبغی لنبی أن يقول...»: «برای هیچ پیامبری سزاوار نیست که بگوید...».
[٢٤٩]- مسلم به شماره:٧٧١؛ ترمذی به شمارههای: ٣٤١٨،٣٤١٧و٣٤١٩؛ ابوداود به شماره: ٧٦٠؛ نسائی در سنن خود، ج٢ صص١٢٩-١٣٠؛ احمد در مسند خود، ج١ صص٩٤ و ٩٥؛ و طیالسی به شماره: ١٥٢ آن را روایت کردهاند.
[٢٥٠]- مسلم به شماره: (٢٨٦٥) (٦٤)؛ ابوداود به شماره: ٤٨٩٥؛ ابن ماجه به شماره: ٤١٧٩؛ بخاری در «الأدب المفرد» شماره: ٤٢٨؛ طبرانی در «المعجم الکبیر»، ج١٧ شماره:١٠٠٠؛ و ابونعیم در «الحلیلة» ج٢ ص١٧ از طریق روایت عیاض بن حمار مجاشعی آن را آوردهاند. و بخاری در «الأدب المفرد»، شماره: ٤٢٦؛ و ابن ماجه به شماره: ٤٢١٤ از طریق روایت انس بن مالک آن را آوردهاند. و سند آن، حسن است.