شرح عقیده طحاویه

فهرست کتاب

ایمان به عذاب قبر و خوشی‌ها و نعمت‌های قبر

ایمان به عذاب قبر و خوشی‌ها و نعمت‌های قبر

شرح عبارت: خداوند متعال می‌فرماید:

﴿وَحَاقَ بِ‍َٔالِ فِرۡعَوۡنَ سُوٓءُ ٱلۡعَذَابِ٤٥ ٱلنَّارُ يُعۡرَضُونَ عَلَيۡهَا غُدُوّٗا وَعَشِيّٗاۚ وَيَوۡمَ تَقُومُ ٱلسَّاعَةُ أَدۡخِلُوٓاْ ءَالَ فِرۡعَوۡنَ أَشَدَّ ٱلۡعَذَابِ٤٦[٩٧٢][غافر: ٤٥-٤٦]

«و فرعونیان را عذاب سخت فرا گرفت. هر صبح و شام بر آتش عرضه می‌شوند، و روزی که رستاخیر بر پا می‌شود [فرمان می‌رسد که:] فرعونیان را در سخت‌ترین عذاب داخل کنید».

در جای دیگری می‌فرماید:

﴿فَذَرۡهُمۡ حَتَّىٰ يُلَٰقُواْ يَوۡمَهُمُ ٱلَّذِي فِيهِ يُصۡعَقُونَ٤٥ يَوۡمَ لَا يُغۡنِي عَنۡهُمۡ كَيۡدُهُمۡ شَيۡ‍ٔٗا وَلَا هُمۡ يُنصَرُونَ٤٦ وَإِنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُواْ عَذَابٗا دُونَ ذَٰلِكَ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَهُمۡ لَا يَعۡلَمُونَ٤٧[الطور: ٤٥-٤٧]

«پس آنها را رها کن تا روز [عذاب] شان را که بی‌هوش می‌افتند ملاقات کنند. روزی که تدبیرشان هیچ به کارشان نیاید و نه ایشان یاری شوند».

این امر احتمال این را دارد که مراد از آن، عذاب آنها به وسیله قتل و مانند آن در دنیا باشد و یا مراد از آن، عذاب آنان در برزخ باشد که این احتمال اخیر، ظاهرتر و آشکارتر است؛ زیرا بسیاری از ستمکاران مرده‌اند و در دنیا عذابی ندیده‌اند. همچنین احتمال این را دارد که عذاب آنها هم در دنیا باشد و هم در برزخ.

از براء بن عازب  س روایت است که گوید: ما همراه جنازه‌ای در قبرستان بقیع غرقد بودیم، آنگاه پیامبر  ج پیش ما آمد و نشست و ما هم اطرافش نشستیم، گویی بر روی سرهای ما پرنده‌ای بود و آن جنازه، دفن می‌شد. آنگاه پیامبر  ج سه بار «أعوذ بالله من عذاب القبر»: «پناه می‌برم به خدا از عذاب قبر» را گفت. سپس فرمود: «إن العبد المؤمن إذا کان في إقبال من الآخرة وانقطاع من الدنيا، نزلت إليه[٩٧٣] الملائکة، کأنّ علی وجوههم الشّمس، معهم کفنٌ من أکفان الجنّة، وحنوط من حنوط الجنّة، فجلسوا منه مدّ البصر، ثم يجيئ ملك الموت حتی يجلس عند رأسه، فيقول: أيتها النفس الطّيّبة، اخرجی إلی مغفرة من الله ورضوان»، قال: «فتخرج تسيل کما تسيل القطرة من في السّقاء فيأخذها، فإذا أخذها لم يدعوها في يده طرفة عينٍ، حتی يأخذوها فيجعلوها في ذلك الکفن وذلك الحنوط، ويخرج منها کأطيب نفحة مسك وجدت علی وجه الأرض، قال: فيصعدون بها، فلا يمرّون بها ـ يعنی علی ملأٍ من الملائکة ـ إلاّ قالوا: ما هذه الروح الطّيّبة؟ فيقولون: فلان بن فلان، بأحسن أسمائه التي کانوا يسمّونه بها[٩٧٤] في الدنيا، حتی ينتهوا بها إلی السّماء، فيستفتحون له، فيفتح له، فيُشيّعه من کلّ سماء مقرّبوها إلی السّماء الّتي تليها، حتی ينتهی بها إلی السّماء السّابعة[٩٧٥] فيقول الله عزّ وجلّ: اکتبوا کتاب عبدي في عليين، وأعيدوه إلی الأرض، فإنّي منها خلقتهم و فيها أعيدهم، ومنها أخرجهم تارةً أخری.

قال: فتعادُ روحه في جسده، فيأتيه ملکان، فيجلسانه، فيقولان له: من ربّك؟ فيقول: ربي الله، فيقولان له: ما دينك؟ فيقول: ديني الإسلام، فيقولان له: ما هذا الرّجل الذي بعث فيکم؟ فيقول: هو رسول الله، فيقولان له: ما علمك؟ فيقول: قرأت کتاب الله، فآمنت به وصدّقت، فينادي منادٍ من السّماء: أن صدق عبدي، فافرشوه من الجنّة، وافتحوا له باباً إلی الجنّة، قال: فيأتيه من روحها وطيبها، ويفسح له في قبره مدّ بصره، قال: ويأتيه رجلٌ حسن الوجه، حسن الثياب، طيّب الريح، فيقول: أبشر بالّذي يسرّك، هذا يومك الّذي کنت توعد، فيقول له: من أنت؟ فوجهك الوجه الّذي يجیء بالخير، فيقول: أنا عملك الصالح، فيقول: يا رب، أقم السّاعة حتی أرجع إلی أهلی ومالی.

قال: وإنّ العبد الکافر إذا کان في انقطاع من الدنيا وإقبال من الآخرة، نزل إليه من السّماء ملائکة سود الوجوه، معهم المسوحُ[٩٧٦]، فيجلسون منه مدّ البصر، ثمّ يجیء ملك الموت حتی يجلس عند رأسه، فيقول: أيّتها النّفس الخبيثة، اخرجی إلی سخط من الله وغضبٍ، قال: فتتفرّق في جسده، فينتزعها کما ينتزع السّفود[٩٧٧] من الصوف المبلول، فيأخذها، فإذا أخذها لم يدعوها في يده طرفة عين، حتی يجعلوها في تلك المسوح، ويخرج منها کأنتن ريح خبيثةٍ وجدت علی وجه الأرض، فيصعدون بها، فلا يمرّون بها علی ملأً من الملائکة إلاّ قالوا: ما هذا الروح الخبيث؟ فيقولون: فلان بن فلان، بأقبح أسمائه الّتي کان يسمّی بها في الدنيا، حتی ينتهی بها إلی السّماء الدّنيا، فيستفتح له، فلا يُفتح له، ثم قرأ رسول الله  ج:

﴿لَا تُفَتَّحُ لَهُمۡ أَبۡوَٰبُ ٱلسَّمَآءِ وَلَا يَدۡخُلُونَ ٱلۡجَنَّةَ حَتَّىٰ يَلِجَ ٱلۡجَمَلُ فِي سَمِّ[٩٧٨] ٱلۡخِيَاطِۚ[الأعراف: ٤٠]

فيقول الله عزّ وجلّ: اکتبوا کتابه في سجّين، في الأرض السّفلی، فتطرح روحه طرحاً، ثم قرأ:

﴿وَمَن يُشۡرِكۡ بِٱللَّهِ فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ ٱلسَّمَآءِ فَتَخۡطَفُهُ ٱلطَّيۡرُ أَوۡ تَهۡوِي بِهِ ٱلرِّيحُ فِي مَكَانٖ سَحِيقٖ٣١[الحج: ٣١]

فتعاد روحه في جسده، ويأتيه ملکان فيجلسانه، فيقولان له: من ربّك؟ فيقول: هاه، هاه، لا أدري، فيقولان له: ما هذا الرّجل الّذي بعث فيکم؟ فيقول: هاه، هاه، لا أدري، فينادی منادٍ من السّماء: أن کذب، فافرشوه من النار، وافتحوا له باباً إلی النّار، فيأتيه من حرّها وسمومها، ويضيق عليه قبره، حتّی تختلف فيه أضلاعه، ويأتيه رجلٌ قبيح الوجه، قبيح الثّياب، مُنتن الرّيح، فيقول: أبشر بالّذي يسوؤك، هذا يومك الذي کنت توعد، فيقول: من أنت؟ فوجهك الوجه يجیء بالشّرّ، فيقول: أنا عملك الخبيث، فيقول: ربّ لاتقم السّاعة»[٩٧٩] «همانا بنده مؤمن وقتی به طرف آخرت می‌رود و از دنیا می‌بُرد، فرشتگان به سوی او فرود می‌آیند؛ فرشتگانی که گویی خورشید بر روی چهره‌هایشان است و کفنی از کفن‌های بهشت و کافوری از کافورهای بهشت به همراه دارند. آنگاه در فاصله‌ای از او به اندازه برد بینایی می‌نشینند. سپس فرشته مرگ می‌آید تا اینکه کنار سرش می‌نشیند و می‌گوید: ای نفس پاک! به سوی آمرزش و خشنودی خدا بیرون بیا. پیامبر  ج می‌فرماید: پس نفس کم‌کم سرازیر می‌شود همچنان که قطره آب از درِ مشگ سرازیر می‌شود. آنگاه فرشته مرگ، نفس را می‌گیرد و وقتی آن را گرفت، آن را حتی یک چشم به هم زدن هم رها نمی‌کند تا اینکه فرشتگان دیگر آن را می‌گیرند و آن را در آن کفن و آن کافور قرار می‌دهند، و از آن نفس خوشبوترین بویی که بر روی زمین یافت شود، می‌آید. پیامبر  ج می‌فرماید: آنگاه فرشتگان، آن نفس را بالا می‌برند و در حضور فرشتگان آن را عبور نمی‌دهند مگر اینکه می‌گویند: این روح پاک چیست؟ می‌گویند: فلانی پسر فلانی است و او را با نیکوترین نام‌هایی که در دنیا با آن او را صدا می‌زدند، نام می‌برند، تا اینکه او را به آسمان می‌برند. آنگاه فرشتگان می‌خواهند که دروازه آسمان برایش باز شود. پس دروازه آسمان برایش باز می‌شود و او را از هر آسمان به آسمان بعدی می‌برند تا اینکه در نهایت به آسمان هفتم برده می‌شود. آنگاه خداوند   می‌فرماید: کارنامه‌اش را در علیین (مقام بالای بالا) بنویسید و او را به زمین بازگردانید، چون من انسان‌ها را از زمین آفریدم و دوباره آنان را به زمین باز می‌گردانم و باری دیگر آنان را از زمین خارج می‌سازم.

پیامبر  ج می‌فرماید: پس روح انسان به جسدش باز گردانده می‌شود و آنگاه دو فرشته پیش وی می‌آیند و او را می‌نشانند و به او می‌گویند: پروردگارت کیست؟ می‌گوید: پروردگارم، الله است. به او می‌گویند: دینت کدام است؟ در جواب می‌گوید: دینم، اسلام است. به او می‌گویند: این مردی که میان شما به پیامبری مبعوث شده، کیست؟ می‌گوید: او فرستاده خداست. به وی می‌گویند: علمت کدام است؟ می‌گوید: کتاب خدا (قرآن) را خواندم و به آن ایمان آوردم و آن را تصدیق نمودم. آنگاه از آسمان ندایی می‌آید که بنده‌ام راست گفت، پس برای او از بهشت، فرش بگسترانید و دروازه‌ای به بهشت برایش باز کنید. پیامبر  ج می‌فرماید: پس نسیم و باد و بوی خوش بهشت به سوی او می‌آید و قبرش به اندازه برد بینایی برایش گشاد می‌شود. پیامبر  ج گوید: و مردی خوش سیما و خوش لباس و خوشبو به پیش او می‌آید و می‌گوید: مژده باد تو را به چیزی که خوشحالت می‌کند، این همان روزی است که به تو وعده داده شده بود. وی به آن مرد می‌گوید: تو کیستی؟ چون چهره تو، چهره‌ای است که خیر را می‌آورد. او در جواب می‌گوید: من عمل نیک تو هستم. وی می‌گوید: ای پروردگار من! قیامت را بر پای دار تا به سوی خانواده و مالم بازگردم.

پیامبر  ج می‌فرماید: و همانا بنده کافر وقتی از دنیا کوچ می‌کند و به سوی آخرت می‌رود، از آسمان فرشتگانی سیاه‌چهره که پلاس همراهشان هست به سوی او فرود می‌آیند و در فاصله‌ای به اندازه برد بینایی دورتر از او می‌نشینند. سپس فرشته مرگ می‌آید تا اینکه کنار سرش می‌نشیند و می‌گوید: ای نفس خبیث و ناپاک! به سوی غضب و عذاب خداوند بیرون بیا. پیامبر  ج می‌فرماید: آنگاه نفس او در جسدش پراکنده می‌شود و فرشته مرگ آن را به سختی بیرون می‌کشد همچنان که میخ آهنی که گوست بوسیله‌ی آن بریان می‌شود از پشم مرطوب بیرون کشیده شود. آنگاه فرشته مرگ آن نفس را می‌گیرد، وقتی آن را گرفت حتی به اندازه یک چشم به هم زدن آن را در دستش رها نمی‌کنند تا اینکه آن را در آن پلاس قرار می‌دهند، و از آن، بدبوترین بویی که بر روی زمین یافت می‌شود، می‌آید. آنگاه فرشتگان این نفس را بالا می‌برند و آن را در حضور فرشتگان عبور نمی‌دهند مگر اینکه می‌گویند: این روح خبیث و ناپاک چیست؟ فرشتگان می‌گویند: فلانی پسر فلانی است و او را با زشت‌ترین نام‌هایی که در دنیا با آن صدا زده می‌شد، نام می‌برند، تا اینکه به آسمان دنیا برده می‌شود. دروازه آسمان دنیا برایش زده می‌شود تا در را برایش باز کنند اما دروازه آسمان برایش باز نمی‌شود. سپس پیامبر  ج این آیه را تلاوت نمود:

﴿لَا تُفَتَّحُ لَهُمۡ أَبۡوَٰبُ ٱلسَّمَآءِ وَلَا يَدۡخُلُونَ ٱلۡجَنَّةَ حَتَّىٰ يَلِجَ ٱلۡجَمَلُ فِي سَمِّ ٱلۡخِيَاطِۚ[الأعراف: ٤٠]

«درهای آسمان به رویشان باز نمی‌شوند و به بهشت داخل نمی‌شوند مگر آنکه شتر در سوراخ سوزن درآید».

آنگاه خداوند   می‌فرماید: کارنامه‌اش را در سجین (بایگانی کارنامه بدکاران) در زمین پایین بنویسید. آنگاه روحش به طرز ناگواری دور انداخته می‌شود. سپس پیامبر  ج این آیه را خواند:

﴿وَمَن يُشۡرِكۡ بِٱللَّهِ فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ ٱلسَّمَآءِ فَتَخۡطَفُهُ ٱلطَّيۡرُ أَوۡ تَهۡوِي بِهِ ٱلرِّيحُ فِي مَكَانٖ سَحِيقٖ٣١[الحج: ٣١]

«و هر کس به خدا شرک ورزد، بدان ماند که از آسمان افتاده و مرغان، او را می‌ربایند یا تندباد، او را به نقطه‌ای دور پرتاب می‌کند».

پس روحش به جسدش بازگردانده می‌شود، و دو فرشته پیش او می‌آیند و او را می‌نشانند و به وی می‌گویند: پروردگارت کیست؟ می‌گوید: ها، ها، نمی‌دانم. به او می‌گویند: این مردی که در میان شما مبعوث شده کیست؟ در جواب می‌گوید: ها، ها، نمی‌دانم. آنگاه ندایی از آسمان می‌آید که او دروغ گفت، پس جای او را از جهنم آماده کنید و دروازه‌ای به جهنم برایش باز کنید. پس از حرارت و باد گرم جهنم به روی او می‌آید و قبرش تنگ می‌شود تا جایی که استخوان‌هایش از هم جدا می‌شوند و مردی زشت چهره و زشت لباس و بدبو پیش او می‌آید و می‌گوید: مژده باد تو را به چیزی که ناراحتت می‌کند، این همان روزی است که به تو وعده داده شده بود.

او می‌گوید: تو کیستی؟ چهره‌ات چهره‌ای است که شر و بدی را می‌آورد. در جواب می‌گوید: من عمل خبیث و بد تو هستم. آنگاه او می‌گوید: پروردگارا! قیامت را بر پای مدار».

امام احمد و ابوداود آن را روایت کرده‌اند. نسائی و ابن ماجه، اول این حدیث را روایت کرده‌اند. همچنین حاکم و ابوعوانه اسفراینی در صحیح خودشان و ابن حبان آن را روایت کرده‌اند.

تمامی اهل سنت و اهل حدیث به موجب این حدیث معتقدند. این حدیث شواهدی از صحیح دارد؛ بخاری  / از سعید، از قتاده، از انس آورده که رسول خدا  ج فرمودند: «إنّ العبد إذا وضع في قبره وتولّی عنه أصحابه، إنّه ليسمع قرع نعالهم، فيأتيه ملکان، فيقعدانه، فيقولان له: ما کنت تقول في هذا الرّجل؛ محمد  ج؟ فأمّا المؤمن، فيقول: أشهد أنّه عبدالله ورسوله، فيقول له: انظر إلي مقعدك من النّار أبدلك الله به مقعداً من الجنّة، فيراهما جميعاً»[٩٨٠] «همانا انسان وقتی در قبرش نهاده شد و همراهانش از او پشت کردند، او صدای کفش‌هایشان را می‌شنود. آنگاه دو فرشته نزد او می‌آیند و او را می‌نشانند و به او می‌گویند: راجع به این مرد؛ محمد  ج چه می‌گفتی؟ اگر او مؤمن باشد، می‌گوید: گواهی می‌دهم که او بنده و فرستاده خداست. پس فرشته به او می‌گوید: به جایت از جهنم نگاه کن که خداوند جایی از بهشت را جایگزین آن کرده است. او هر دو جا را می‌بیند».

قتاده می‌گوید: برای ما روایت شده که قبرش برایش گشاد می‌شود، و حدیث را آورد.

در «صحیحین» از ابن عباس  ب روایت شده که پیامبر  ج از کنار دو قبر عبور کرد و فرمود: «إنّهما ليعذّبان وما يعذّبان في کبيرٍ، أمّا أحدهما، فکان لا يستترُ[٩٨١] من البول، وأما الآخر، فکان يمشی بالنّميمة، فدعا بجريدةٍ رطبةٍ، فشقّها نصفين، وقال: لعلّه يخفّف عنهما ما لم ييبسا»[٩٨٢] «صاحب این دو قبر عذاب می‌بینند و به خاطر گناه آن چنان بزرگی هم عذاب داده نمی‌شوند. یکی از این دو هنگام ادرار از ادرار پرهیز نمی‌کرد و خود را نگاه نمی‌داشت و دیگری هم سخن‌چینی می‌کرد. آنگاه پیامبر  ج شاخه درخت تری خواست و آن را دو نصف کرد و فرمود: شاید تا زمانی که این دو شاخه خشک نشده‌اند، از عذابشان کاسته شود».

در «صحیح ابوحاتم» از ابوهریره روایت شده که او گفت: پیامبر  ج فرمود: «إذا قبر الميّت[٩٨٣]، أو الإنسان أتاه ملکان أسودان أزرقان، يقال لأحدهما، المنکر وللآخر: النّکير» «هرگاه مرده در قبر گذاشته می‌شود، دو فرشته سیاه و آبی پیش وی می‌آیند که به یکی از آن دو فرشته، «منکر» و به دیگری «نکیر» گفته می‌شود» و حدیث را تا آخر ذکر نمود[٩٨٤].

احادیث وارده از رسول خدا  ج راجع به ثبوت عذاب قبر و برخورداری از نعمت‌های آن برای کسی که اهلیت آن را دارد و سؤال دو فرشته (نکیر و منکر) به حد تواتر رسیده است. پس اعتقاد به ثبوت آن و ایمان به آن، واجب است و ما درباره کیفیت آن سخن نمی‌گوییم، چون عقل نمی‌تواند از کیفیت آن مطلع و آگاه شود، چون عقل در این دنیا توانایی درک آن را به او داده نشده، و از آن طرف شرع هم چیزی را نمی‌آورد که عقل، آن را محال و غیرممکن می‌داند؛ لیکن گاهی مسائلی را می‌آورد که عقل‌ها در آن متحیر می‌مانند، چون بازگشت روح به جسد، مسأله‌ای عادی و معمولی نیست و در این دنیا شناخته شده نیست، بلکه بازگشت روح به جسد غیر از بازگشت معروف و معمول در دنیا می‌باشد.

[٩٧٢]- نگا: «تأویل مشکل القرآن»، ص ٨٣؛ طبری، ٢٤/٤٢؛ «زاد المسیر»، ٧/٢٢٦-٢٢٩؛ «تفسیر ابن کثیر»، ٧/١٣٦-١٣٧ چاپ شعب؛ و «فتح الباری»، ٣/٢٣٦.

[٩٧٣]- در اصل نسخه‌های خطی، «إليهم» آمده است و آنچه در اینجا آمده براساس «المسند» و غیر آن می‌باشد.

[٩٧٤]- در اصل نسخه‌های خطی، «به» آمده و آنچه در اینجا آمده براساس «المسند» می‌باشد.

[٩٧٥]- در اصل نسخه‌های خطی، «إلی السماء التي فيها الله» آمده و آنچه در اینجا آمده براساس مصادری است که این حدیث را تخریج کرده‌اند.

[٩٧٦]- مسوح، جمع مسح است که به معنای پلاس می‌باشد.

[٩٧٧]- سفود، به معنای میخ آهنی چند شاخه می‌باشد که گوشت را با آن بریان می‌کنند، و جمع آن، سفافید است.

[٩٧٨]- سم الخیاط، به معنای سوراخ سوزن می‌باشد. طبری، ١٢/٤٢٧ می‌گوید: هر سوراخی در چشم یا بینی یا مانند آن باشد، عرب آن را «سمّ» می‌نامد که جمع آن، «سموم» می‌باشد. «سمام» برای جمع سمّ کشنده، مشهورتر و فصیح‌تر از «سموم» می‌باشد. و «سموم» برای جمع سمّی که به معنای سوراخ است، فصیح‌تر می‌باشد. هر دو جمع در زبان عرب، فراوان است. گاهی به مفرد سمومی که به معنای سوراخ‌هاست، «سَمّ» و «سُمّ» با فتحه و ضمه سین، گفته می‌شود. از نمونه‌های سمّی که به معنای سوراخ است، این گفته فرزدق می‌باشد:
فنفّست عن سمّيه حتّی تنفّسا
وقلت له لاتخش شيئاً ورائياً

«از دو سوراخش در آن دمیدم تا اینکه هر دو سوراخ راحت شدند، و به او گفتم از چیزی نترس». منظورش از «سمیه»، دو سوراخ بینی‌اش می‌باشد. «خیاط» هم که همان «مِخیط» به معنای سوزن می‌باشد. به سوزن هم «خیاط» و هم «مخیط» گفته می‌شود همچنان که می‌گویند: «قِناع و مِقنع» (چادر، پرده)؛ «إزار و مِئزر» (روپوش)؛ «قِرام و مِقرم» (پرده نازک)؛ «لِحاف و مِلحف» (چادر، روپوش). معنای آیه این است: «این کسانی که آیات خدا را تکذیب کرده‌اند و از آن سر باز زده‌اند، هرگز داخل بهشتی نمی‌شوند که خداوند برای دوستان مؤمنش آماه کرده است، همچنان که شتر هرگز در سوراخ سوزن، داخل نمی‌شود».

[٩٧٩]- حدیثی صحیح است که احمد در مسند خود، ٤/٢٨٧ و ٢٩٥-٢٩٦؛ ابوداود به شماره: ٤٧٥٣؛ طیالسی به شماره: ٧٥٣؛ آجری در «الشریعة»، صفحات ٣٦٧٠٣٧٠؛ بیهقی در «إثبات عذاب القبر» به شماره: ٢٠؛ ابن ابی شیبه، ٣/٣٨٠-٣٨٢؛ عبدالرزاق به شماره: ٦٧٣٧؛ ابن منده در «الإیمان» به شماره: ١٠٦٤؛ احمد در «السنة» به شماره‌های: ١٣٦٥ و ١٣٦٨؛ ابونعیم در «الحلیة»، ٩/٥٦؛ و طبری به شماره: ٤٦١٦ آن را روایت کرده‌اند و حاکم در «المستدرک»، ١/٣٧-٤٠ آن را صحیح دانسته است.

[٩٨٠]- بخاری به شماره‌های: ١٣٣٨ و ١٣٧٤؛ مسلم به شماره: ٢٨٧٠؛ نسائی، ٤/٨٧-٩٨؛ احمد در مسند خود، ٣/١٢٦؛ ابوداود به شماره: ٤٧٥١؛ بیهقی در «إثبات عذاب القبر» به شماره‌های: ١٣، ١٥ و ١٦؛ ابن ابی عاصم به شماره: ٨٦٣؛ آجری، ص ٣٦٥؛ ابن منده در «الإیمان» به شماره ١٠٦٦؛ و بغوی در «شرح السنة» به شماره: ١٥٢٢ آن را روایت کرده‌اند. سعید، همان ابن ابی عروبه است.

[٩٨١]- حافظ ابن حجر عسقلانی در کتاب «الفتح»، ١/٣١٨ می‌گوید: در اکثر روایات چنین آمده است. در روایت ابن عساکر، «یستبریء» آمده که از «استبراء» گرفته شده است. مسلم و ابوداود در روایت اعمش، لفظ «یستنزه» با نون ساکن و پس از آن «زاء» و سپس «هاء» آورده‌اند. پس براساس روایت اکثر، استتار به این معناست که او میان خود و میان ادرارش، پوششی را قرار نمی‌داد؛ یعنی از ادرار پرهیز نمی‌کرد. پس این معنا با روایتی که لفظ «لایستنزه» در آن آمده، موافقت می‌کند، چون این عبارت از دور کردن خود [از ادرار] آمده است. در نزد ابونعیم در «المستخرج» از طریق وکیع از اعمش آمده است: «کان لايتوقی» «او پرهیز نمی‌کرد» که این منظور را تفسیر می‌کند.

[٩٨٢]- بخاری به شماره‌های: ٢١٦، ٢١٨، ١٣٦١، ١٣٧٨، ٦٠٥٢ و ٦٠٥٥؛ مسلم به شماره: ٢٩٢؛ ابوداود به شماره: ٢٠؛ ترمذی به شماره: ٧٠؛ ابن ماجه به شماره: ٣٤٧؛ نسائی، ١/٢٨-٣٠ و ٤/١٠٦؛ احمد در مسند خود، ١/٢٢٥؛ ابن ابی شیبه، ١/١٢٢؛ بیهقی در «السنن»، ١/١٠٤ و در «إثبات عذاب القبر»، به شماره‌های: ١١٧، ١١٨ و ١١٩؛ بغوی به شماره: ١٨٣؛ آجری در «الشریعة»، صص ٣٦١ و ٣٦٢؛ طیالسی به شماره: ٢٦٤٦؛ ابن منده در «الإیمان» به شماره: ١٠٧١؛ دارمی در سنن خود، ١/١٨٨؛ و وکیع در «الزهد» به شماره: ٤٤٤ آن را روایت کرده‌اند.

[٩٨٣]- در اصل نسخه‌های خطی، «أحدکم» آمده و آنچه در بالا آمده براساس صحیح ابن حبان می‌باشد.

[٩٨٤]- این حدیث در «صحیح ابن حبان» به شماره ٧٨٠ موجود است، و لفظ کامل آن، چنین است: «إذا قبر الميت ـ أو الإنسان ـ أتاه ملکان أسودان أزرقان، يقال لأحدهما: المنکر، وللآخر: النکير، فيقولان له: ما کنت تقول في هذا الرجل محمد  ج؟ فهو قائل ما کان يقول، فإن کان مؤمناً قال: هو عبدالله ورسوله، أشهد أن لا إله إلاّ الله، وأشهد أنّ محمداً عبده ورسوله». فيقولان له: إن کنا لنعلم أنك لتقول ذلك، ثم يفسح له في قبره سبعون ذراعاً في سبعين ذراعاً، وينوّرُ له فيه، فيقال له: نم، فينام کنوم العروس الذی لايوقظه إلاّ أحب أهله إليه حتی يبعثه الله من مضجعه ذلك. فإن کان منافقاً قال: لا أدري، کنت أسمع الناس يقولون شيئاً فکنت أقوله، فيقولان له: إن کان لنعلم أنك تقول ذلك. ثم يقال للأرض التئمی عليه، فتلتئم عليه حتی تختلف أضلاعه، فلا يزال معذّباً حتی يبعثه الله تعالی من مضجعه ذلك» «هرگاه مرده ـ یا انسان ـ در قبر گذاشته شد، دو فرشته سیاه و آبی پیش وی می‌آیند که به یکی از آن دو فرشته، «منکر» و به دیگری، «نکیر» گفته می‌شود. اینان به او می‌گویند: راجع به این مرد، محمد  ج چه گفتی؟ او آنچه را که [قبلاً در دنیا] می‌گفت، آنجا هم می‌گوید. اگر مؤمن باشد، می‌گوید: او بنده و فرستاده خداست، گواهی می‌دهم که معبودی حقیقی جز الله نیست و گواهی می‌دهم که محمد بنده و فرستاده خداست. به او می‌گویند: ما می‌دانستیم که تو این را می‌گویی. سپس قبرش به اندازه هفتاد ذراع در هفتاد ذراع برایش گشاد می‌شود و درون قبر برایش نورانی می‌شود، آنگاه به او گفته می‌شود: بخواب. او هم می‌خوابد درست مانند خواب عروسی که کسی او را بیدار نمی‌کند جز محبوب‌ترین افراد خانواده‌اش در نزد او، تا موقعی که خداوند، او را از آن بسترش برمی‌انگیزاند. اما اگر او منافق باشد، در جواب می‌گوید: نمی‌د‌انم. از مردم چیزهایی را می‌شنیدم و آن را می‌گفتم. و فرشته به او می‌گویند: ما می‌دانستیم که تو این را می‌گویی. سپس به زمین گفته می‌شود: او را به هم بچسبان. پس زمین او را به هم می‌چسباند تا جایی که استخوان‌های پهلویش از هم جدا می‌شود، پس او پیوسته عذاب می‌بیند تا اینکه خداوند، او را از آنجا برمی‌انگیزاند. ترمذی به شماره: ١٠٧١؛ ابن ابی عاصم در «السنة» به شماره: ٨٦٤؛ آجری در «الشریعة» ص ٣٦٥؛ و بیهقی در «إثبات عذاب القبر» به شماره: ٨٩ همگی از طریق عبدالرحمن بن اسحاق عامری مدنی، از سعید بن ابی سعید مقبری، از ابوهریره ... آن را روایت کرده‌اند. ترمذی گوید: این حدیث حسن غریب است. آری این حدیث آن گونه است که گفته بلکه از آن هم برتر است، چون راویان آن براساس شرط مسلم می‌باشد.